اما برادر،
ناگهان خبر یافتم که مردی از کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است که:
«من از جانب خدا آمده ام»
و من باز بر خودم لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازهتر…
اما زبان که به سخن گشود، باورم نشد:
من از جانب خدا آمده ام، که خدای من اراده کرده است تا بر همه بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد که آنها را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار
... دیدن ادامه ››
دهد.
عجبا… چگونه است خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده نجات می دهد و نوید رهبری جهان و وراثت بر زمین؟
به او ایمان آوردم، چرا که برادرانم را گرد او دیدم: بلال، بردهی بردهزاده از پدر و مادر بیگانهای از حبشه، سلمان آوارهای به بردگی گرفته شده از ایران، ابوذر فقیر درمانده گمنامی از صحرا، سالم،غلام زن حذیفه این بیگانه ارزان قیمت، برده سیاهپوست، اکنون پیشوای همه یاران او شده است.
باور کردم و ایمان آوردم چرا که کاخش چند اتاق گِلی بود که خود در گِل و خاک کشیدن شرکت کرده بود، و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگ های خرما!
از «آری، این چنین بود برادر» دکتر شریعتی