امروز ناهار را مهمان هیچ کس بودم
هیچ کس چیزی میل نداشت و من فقط سفارش دادم
هیچ کس برخلاف همه فقط گوش می داد و من فقط حرف می زدم برایش درددل کردم غصه ها و رازهایم را گفتم از بالشتی برایش گفتم که هرشب خیس می شود و از چشمانی که فکر می کردم مرا دوست داشت....
هیچ کس هم در نوشابه ام را برایم باز کرد(راستی من حتی فرصت نکردم برایت بگویم در نوشابه هایم را تو باید باز کنی خودم به خاطر آسیبی که انگشتم دیده نمی توانم)
هیچ کس ساکت بود حرف نمی زد و من فقط لبخندش را میدیدم و دستهایش را روی شانه ام احساس می کردم که سعی میکرد قوت قلب بدهد......
هیچ کس جای تو نشسته بود درست روبروی من جایی که برای اولین بار دیدمت......
از: خود