دیروز گریستم ...
برای تمامی روزهایی که گرفتار، خسته و یا عصبانی بودم
برای تمامی روزها و تمامی نگرشهایم ...
برای تمامی لحظاتی که سبب بیحرمتی، بیاحترامی و جدایی از خودم شده و موجب شده بود، انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که خود نیز همان رفتار را با خود داشته باشم.
دیروز برای تمام تلاشهایی که کرده بودم تا دیگران دوستم بدارند گریستم
برای تمامی خواستههایی
... دیدن ادامه ››
که میسر نشد و
برای تمامی کارهایی که فقط بخاطر خشنودی اطرافیانم انجام دادم و بازتاب آن در خودم، جز خلا روحی، درد جسمی و خستگی بیحد، چیزی نبود ...
دیروز گریستم
چون گاهی جز گریه کاری نمیتوان کرد ...
دیروز گریستم به این خاطر که رنجیده بودم ...
به این خاطر که مرا رنجانده بودند ..
و به این خاطر که منِ رنجور راهی نداشتم
جز اینکه در دردی عمیق فرو روم
زمانی که در این درد فرو میروی رنج تو را بیدار میکند
دیروز گریستم
بخاطر اینکه خیلی دیر شده بود و بخاطر این که وقتش رسیده بود
دیروز گریستم
به این خاطر که روحم به تمامی چیزهایی که نیاز بود بدانم واقف بود
دیروز با تمامی روحم گریستم و او را راضی کردم
حال بسیار بدی داشتم
اما در میان گریههایم احساس رهایی میکردم
چرا که
دیروز بخاطر همه چیز گریستم...!