در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | شاهین نصیری درباره نمایش نویسنده مرده است: نویسنده مرده است . . . 1. بد نیست به جای تمام تحلیل های معمول یک سو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:35:08
نویسنده مرده است . . .

1. بد نیست به جای تمام تحلیل های معمول یک سوال رو اول از همه مورد بررسی قرار بدیم: نقش هر یک از اجزا در خلق یک نمایش چقدره؟ یعنی آیا این امکان وجود داره که بازی های خوب، یک متن ضعیف رو نجات بده؟ یا دکور پر شکوه باعث بشه متوجه نشیم چه قدر بازیگران بد بودند؟ توازن میان این اجزا آیا یک ضرورت به شمار میاد؟ به نظرم این که همه ی اجزا با همدیگه همخوانی داشته باشند در اغلب کار هایی که ما می بینیم لزوما اتفاق نیفتاده اند. مثلا خود من فکر می کنم متن نمایش تحسین شده ای مثل سقراط از بازی ها، دکور و موسیقی و به طور کلی سایر اجزای کار عقب می موند.

2. نکته ی بعدی که میخوام در موردش صحبت کنم مدیوم انتخابی هنرمند برای بیان اون چیزی است که در ذهن داره. وقتی با یک مفهوم عام مثل عشق، نفرت، ترس، حسادت و غیره روبرو هستیم طبیعیه که میشه این مفاهیم رو در هر قالبی مثل فیلم، تئاتر، شعر، موسیقی، نقاشی و غیره بروز داد، اما وقتی داستان و خط سیر روایی مشخصی رو مطرح می کنیم و از عام بودن فاصله می گیریم اون وقت متوجه میشیم که هر قالبی شاید مناسب روایت ما نباشه. شاید نشه ظرافت ها و جزئیات آنا کارنینا رو در قالب یک شعر کوتاه بیان کرد. یا به طور مثال مفهومی که تابلوی جیغ ادوارد مونک به ذهن ما متبادر می کنه، یک حس آنی و قوی است اما نوشتن در مورد ... دیدن ادامه ›› اون و تبدیل این نوشته به نمایشنامه ممکنه برای مخاطب خسته کننده و غیر جذاب باشه. البته شاید مثال های من مثال های درستی نباشند اما امیدوارم منظرو اصلی خودم رو رسونده باشم.

3. با این تفاسیر و مقدمات، به نظرم میاد که متن «نویسنده مرده است» علی رغم این که به نظ من متن خوب و جذابی بود، اما شاید اساسا مناسب اجرا به عنوان تئاتر نبود. یک دیالوگ طولانی بین دو نفر همکار که در بین اون ما احساس می کنیم راز هایی از درونیات این دو نفر به روی ما باز شده و ما شناخت تازه ای از شخصیت ها پیدا کردیم، یا این که افراد در طول این نمایش به نوعی تحول رسیده اند اما با گذر زمان متوجه میشیم که این تحول صرفا یک فریب و یک بازی بوده و ما هم چنان چیزی از این دو نمی دانیم. ایده ی جذابی به نظر میاد. البته جذابیت اون صرفا در حد متن باقی می مونه. اون چیزی که من روی صحنه دیدم یک دکور کاملا بی مفهوم و بازی هایی بود که اگر تصویر رو از کلیت این نمایش حذف می کردیم هیچ آسیبی به کلیت ماجرا نمی رسید. در واقع با ندیدن (و تنها گوش کردن) این نمایش همین برداشتی رو داشتم که الان در مورد داستان دارم. به عنوان مقایسه میخوام از نمایش خدای کشتار نوشته یاسمینا رضا و کارگردانی جناب کوشک جلالی نام ببرم. در اون نمایش، تغییر جایگاه بازیگران، حرکت ها، طراحی میزانسن کارگردان و ورود و خروج به صحنه و حتی دکور کار همگی واجد معنا بودند. در اون نمایش از روی حرکت و قرار گرفتن بازیگران در کنار هم میشد فهمید که به طور مثال الان یک اتحاد زنانه در مقابل یک اتحاد مردانه شکل گرفته، و یا لحظه ای بعد زن و شوهر صاحبخانه در کنار هم به زن و شوهر میهمان می تازند. منظور این که میزانسن در خدمت مفهوم بود ولی این جا حرکت ها، بازی ها و به طور کلی بخش بصری کار از دید من مخاطب آن قدر بدون کارکرد و ساده و بدون پرداخت بود که احساس کردم این امکان رو دارم که بی دغدغه چشمم رو ببندم و به داستان و روند پیشرفت ماجرا گوش بدم بدون این که چیز خاصی رو از دست بدم. به همین دلیل هم فکر می کنم بازی های این نمایش بازی های بدی نبودند چون اساسا نوع کارگردانی و چیدمان صحنه آن قدر دست بازیگر رو برای نمایش توانایی هاش بسته بود که جناب آقاخانی و خانم مستوفی به جز این نوع بازی، گزینه ی دیگه ای پیش رو نداشتند.

4. دست آخر این که گلایه ی ما مخاطبان از تالار شمس تمامی ندارد. اساسا فکر می کنم سالن شمس هم مناسب این اجرا نبود. یکی از ستون های تالار وسط دکور قرار داشت و در برخی صحنه ها بدون این که دلیل موجه و خاصی به لحاظ روند داستان یا نمایش وجود داشته باشه یکی از شخصیت ها از دید ما پنهان می موند. فکر می کنم اجرا در یک سالن قاب عکسی می تونست قابلیت های کار رو بالا ببره کما این که هم چنان معتقدم این متن خیلی هم یک متن دارای جاذبه ی بصری نیست و برای اجرا باید یک دراماتورژی اساسی روی اون صورت بگیره. اجرای به موقع اثر در تالار شمس هم که به یک آرزو تبدیل شده. به شخصه حاضرم برای دیر آمدن به هر نمایشی تاوانش رو هم بپردازم و در مقابل کسانی که به موقع بلیت خریدند و به موقع در سالن حاضر شدند در موعد مقرر وارد سالن نمایش بشن. در اغلب سالن های نمایشی تاخیر در حدود پنج یا ده دقیقه امری مرسوم به حساب میاد اما به یاد ندارم نمایشی در سالن شمس با کمتر از نیم ساعت تاخیر شروع شده باشه.

سپاس از گروه نمایشی که به هر حال زحمت خودشون رو برای رضایت مخاطب کشیدند گرچه این تلاش مورد پسند من نبود. امیدوارم کار های بهتری از آرش عباسی عزیز، جناب ایوب آقاخانی دوست داشتنی و خانم لادن مستوفی گرامی ببینم.
بانو نیلوفر خوشحالم که می بینم پنج صبح به جز سیاوش حیدری افراد دیگه ای هم در تیوال رفت و آمد دارند :) نماز صبح تون مقبول درگاه حق :)
۰۷ تیر ۱۳۹۳
از لطف و محبتت نسبت به خودم هم سپاسگزارم شما لطف داری. باز هم تاکید می کنم اون چیزی که گفتم بحث سلیقه ای نبود. بحث بر سر این نیست که من این شیوه ی کارگردانی رو دوست داشتم یا نداشتم بحث اینه که واقعا بر این باور بودم و هستم که جلوه ی بصری این نمایش انصافا کمرنگ و غیر جذابه. در موردش می تونم با ذکر مصداق ها و مثال های فراوان صحبت کنم. امیدوارم در یک فرصت مناسب تر به این مساله بپردازیم.
۱۰ تیر ۱۳۹۳
حالا واقعا هم خیلی عصبانی و ناراحت نشدم ولی هر کسی می تونه اشتباه کنه. اشتباهش رو هم بپذیره و سعی کنه تکرارش نکنه. نمیگم رفتار من درست و بی ایراده ولی خیلی م غیر معقول نبود. مگه من کی ام؟ یه آدم با هزار عیب و ایراد که عصبانی هم میشه گاز هم می گیره :D من حرف هام رو در فضای بدون تنش هم گفتم.

در مورد اون مصداق ها هم الان دارم میرم بیرون بعدش هم نمایش هوموریباس رو ببینم. برگشتم ایشالا سر فرصت حرف می زنیم. ممنون از ابراز محبت و لطفت
۱۰ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید