قهرمانان نیازی به مرز ندارند .برای مردمشان افسانه می شوند که گاهی سر از میان قصه ها بیرون برده و مرهمی باشند بر دل های زخمیشان .فرقی نمی کند این قهرمان " زورو " باشد یا " بابک خرمدین " یا " چگوارا " یا هر قهرمان دیگیری ، به هر رنگی که می خواهد باشد.وقتی قصه اش تمام شد همه میروند دنبال زندگیشان و قهرمان ها باز می گردند به داستان ها و افسانه هایی که از آن آمده بودند .
مردمی که همیشه به دنبال قهرمان می گردند ، تا از دلاوری ها و ایستادگی هایش قصه ها بسازند .اما آن هنگام که باید در کنار قهرمانان قرار بگیرند هر یک به طریقی میدان را خالی می کنند تا از دور به راحتی تماشاگر نابودی قهرمان باشند تا بتوانند از آن هم قصه ای دیگر بسازند تا بعد ها برای نسل های بعدی خاطره ای داشته باشد برای تعریف .غافل از آن که اگر یکی از همان نسل های آینده بپرسد: آن زمان که قهرمان نابود میشد شما کجا بودید؟؟؟جوابی ندارند. " زورو محاکمه می شود " تصویری تلخ ، اما حقیقی از تنهایی قهرمان یک ملت است ، که به تماشاچی تلنگر می زند که : ببین ، این منم ، قهرمان رویا های تو ، حتی اگر نابودی ام را نظاره کنی ، باز هم تکثیر می شوم .من فنا نا پذیرم ، زیرا قهرمانان در ذهن ها و دل آنان که قلبشان برای آزادی و آزادگی می تپد ، همواره زنده اند .
بازی تحسین آمیز " احسان کرمی " در لباس قهرمان افسانه ای به بند کشیده و صدا بازیگری خوب " مجید حبیبی" به همراه قلم قوی " شایان افکاری" تماشاگر را که به دیدن محاکمه ی قهرمان سال های دورش آمده ، میخنداند ، گاهی تلخ می کند ، به فکر فرو میبرد ونهیبی می شود برایش که وقتی از سالن کوچک گوشه ی نیاوران خارج میشود ،تا یاد قهرمانان تنهایی بیفتد که فراموششان کرده شاید و زورو بخشی کوچک از غربت و تنهایی شان رابه تصویر کشید.