قرار شد تمام باختهایمان را در ملبورن جبران کنیم
...
بازی که شروع شد ، مادر بزرگ مُرده بود .
اما بازی شروع شده بود !
هنوز صفر صفر بودیم که مهتاب با لباس عروس پر کشید و شهر رو سیاه پوش کرد
(از وقتی که دخترکان شهر انتظار رو فهمیدند و پیر شدند)
شاید اگر صفر صفر میموندیم مرتضی هنوز بود ... هنوز از مرزهامون حراست میکرد.
(به کسی چه ، که کسی از مرزهای اون حراست نکرد)
امیر !
خانه ات آباد !
نرو !
فقط یک گل خورده بودیم ، مردِ خونه ی مادر ...
(استاد تنظیم
... دیدن ادامه ››
خانواده و خواهرت .. مادرت و نگاه ناپاک صاحب کار تو .. سیما و اون همه دلتنگی)
چقدر نیما رو بگیرند ؟! .. چند مرتبه باید داوطلبانه بمیرند نیما های شهرمون ؟
(نیما رو قبل از پلیس ، چمدونِ بسته ی تو کشته بود بیتا !)
امروز یه شهر مونده و یک دنیا غم ..
یه شهر مونده و یه قهرمان !
که لباس میکی موس تنش کردند هر روز رقصوندنش و خندیدند به حقارتش ...
اَه ! ! ! ! !
یه سوال حضرت خدا !!!!
از میکی موسهای رستوران ولنجک چقدر به ما داده ای که اینهمه میگیری ؟؟؟!!!
...
حق نداریم به روزهای خوب بدبین باشیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !