«آوانتاژ» نام نمایشی است به کارگردانی کامران شهلایی و محمد لارتی که این روزها در تالار حافظ به روی صحنه می رود، «آوانتاژ» نمایشی به دور از زرق و برق های امروز است و روایتگر اتفاقی است که سرنوشت آدم ها را به طرز غریبی عوض کرده، داستان آدم هایی است که در نقطه ای، زندگی شان به هم وصل شده است.
شاید در بدو ورود با دیدن صحنه ساده نمایش پیش بینی اتفاق با شکوهی را نداشته باشید اما در ادامه چنان با قصه همراه می شوید که متوجه گذشت زمان نمیشوید.
«آوانتاژ» نمایشی ساده است، آن قدر ساده که در بعضی صحنه ها ممکن است سادگی زیاد توی ذوقتان بزند اما با تمام سادگی اتفاق پیچیده ای را روایت می کند و این ویژگی اصلی آوانتاژ است، قصه گویی بیشتر نمایش شامل مونولوگ های طولانی بازیگران است.
شخصیتهایی که کامران شهلایی آن ها را خلق کرده و هیچ کدامشان تیپ نیستند.
حسام، قهرمان کوچکی که در سال شصت و پنج به یکباره ناپدید شد و حالا آدم هایی که در چهارم آذر شصت و پنج او را دیده اند درباره اش حرف می زنند، در طول اجرای نمایش ویدیوهایی پخش می شود که برای متولدین دهه پنجاه و شصت خاطره انگیز است و حکم تنفس هوشمندانه برای عوض کردن صحنه را دارد.
شخصیت اصلی داستان که در پایان به نبودش پی می بریم حالا فرصتی برای بودن پیدا کرده و به همراه دختر جوانی، در حال گذران زندگی است، در واقع نویسنده به حسام فرصتی دوباره بخشیده برای بودن و تجربه زندگی و شاید به همین دلیل نام نمایش آوانتاژ است. آوانتاژی که نه به حسام بلکه به تمام شخصیت ها داده شده است تا از دل حادثه چهارم آذر زنده بیرون بیایند و دوباره زندگی را تجربه کنند.
«آوانتاژ» با اشاره به مواردی هوشمندانه به میل به اسطوره سازی در جامعه ما اشاره می کند، آن جا که مادر حسام از پسربچه نه ساله اش برای گزارشگرها می گوید و آن ها از او میخواهند که به ماجرای رقص و موسیقی اشاره ای نکند و در واقع خود واقعی او را سانسور کند و فقط از اخلاقیاتی که به نظرشان موجه است حرف بزند.
در طول نمایش و در جریان رابطه مونا و حسام نویسنده بستر رویاپردازی را برای تماشاچی فراهم می کند، حسامی که تا به حال کافه نرفته حالا خودش را در موقعیتی ناشناخته قرار میدهد و داستان آشنایی با مونا را بازی می کند، در جایی دیگر موقعیتی دیگر را در کوه برای مونا ترسیم می کند، دعوت به رویا پردازی از ویژگیهای اصلی آوانتاژ است، در واقع حسام و مونا سعی دارند خودشان را در موقعیتی قرار دهند که وجود ندارد و در حقیقت اتفاقی که نیافتاده را بازی یا روایت می کنند.
در ادامه همه شخصیتها با تعریف حادثهای که اینبار از قضا سالها قبل اتفاق افتاده باز هم تماشاچی را به خیال و ترسیم تصاویر سال شصت و پنج دعوت میکنند، در این بین شاید تنها شخصیت مونا است که آنطور که باید خودش را معرفی نمی کند و تا پایان شما متوجه نمی شوید که او از کدام طیف و دسته است.
در پایان اگر دوست دارید نمایشی ببینید که در عین سادگی ذهنتان درگیر شود، «آوانتاژ»را از دست ندهید.