در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | تن‌های دفرمه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:12:04
نمایش ماراساد | تن‌های دفرمه | عکس

«ماراساد» تصویری از شکل افتادن جهان است، جهانی که در بدن‌ دیوانگان دفرمه می‌شود و خبری از آن خوش‌تراشی و جذابیت دیده نمی‌شود. اسکندری این دفرمگی را تصویری استعاری از وضعیت انقلاب فرانسه به هنگامه ترور مارا می‌پندارد.
اصل مدرنیسم براساس کاربرد اشیا به نحوی است که فرم آن را تعیین می‌کند. در مقابل پسامدرنیسم متضمن بازگشت به گذشته منتهی با نوعی کینه‌جویی است. با نگاهی به معماری و ادبیات پسامدرن می‌توان دریافت که این رجعت با ادغام شیوه‌ها، بدون در نظر گرفتن اصل هماهنگی صورت می‌گرد. پسامدرن هیچ اصل زیباشناسی اصیلی را نمی‌پذیرد و خود را محصول عدم‌اعتماد به نفس مدرنیسم می‌داند و البته خود را در مسیر دموکراتیزه کردن جهان می‌پندارد.
بخش مهمی از هنر مدرنیسم براساس منریسم پی‌ریزی می‌شود که اساس خود را بر برجسته کردن ظرافت بدن انسان و هر چه زیباتر نشان دادن این بدن، به عنوان کالبد مرکز جهان بنا نهاد. استادان منریسیم بر این باور بودند خشکی وخشونت موجود در طبیعت باید توسط هنرمند ملایم شود؛ پس به سراغ فیگورهای انسانی رفتند و در آثارشان، فیگورها را کشیده‌تر و پرپیچ و تاب‌تر، در موقعیت دراماتیک القاء می‌کنند.
جهان نمایش نیز همواره در وجه مدرنیستی خود نگاهی ویژه به منریسم داشته و دارد. اگر این روزها به تئاتر ضدمتن ایرانی نظر بیاندازیم، می‌توان دریافت که کارگردانان ایرانی چشم‌اندازی از منریسم را در آثار خود بر صحنه می‌آفرینند. بدن‌های جوان و خوش‌تراش بازیگران بر صحنه قرار است تصویری نقاشی‌گونه و مطلوب برای عکاسان پدید آورند. کارگردان نمایش تلاش می‌کند به واسطه نور، دکور و رنگ‌آمیزی صحنه، جهانی چشم‌نواز برای مخاطب می‌آفریند. این آفرینش را می‌توان براساس فُرم دانست، فُرمی که قرار است وجوه مدرنیستی نمایش را به منصه ظهور رساند.
دو سال پیش زمانی که استرومایر در ایران «هملت» را روی صحنه برد، مخاطب ایرانی برخلاف تصور رایج با هملتی روبه‌رو می‌شود که نه بلوند است و نه لاغر. هملت استرومایر تصویری دفرمه از هملت بدیهی ما بود. این مهم در هملت روپینگ نیز رخ می‌دهد. هملت مدام جنیستش تغییر می‌کند. گاهی زن است و گاهی مرد، گاهی جوان است و گاهی پیر. دیگر با یک تصویر ثابت بدیهی از هملت روبه‌رو نیستیم. همه چیز دگرگون شده است؛ چون فرم از قواره افتاده است و اصول کاربردگرایانه مدرنیسم زیرسؤال می‌رود.
با چنین مقدمه‌ای به سراغ «ماراساد» ایمان اسکندری می‌روم. «ماراساد» بازنمایی قتل ژان پل مارا، انقلابی شهیر فرانسوی، در دیوانه‌خانه‌ شارنتون پاریس به کارگردانی مارکی‌دوساد است. نمایش براساس متنی از پیتر وایس و یکی از الگوهای مهم تئاتر مستند، شکل گرفته است. با این حال اسکندری چندان به متن وفادار نیست. عرفان ناظر در مقام مترجم، نقش نویسنده‌ای را ایفا کرده که با افزودن عناصری به نمایشنامه پیتر وایس، وجوه مدنظر کارگردان را در اثر متجلی کند. برای مثال در میانه گفتارهای مطول، می‌توان ابیاتی از شاملو را شنید که باید دریافت هدف ناظر در گنجاندن آنها در متن چه بوده است.
اما آنچه بیش از هر چیز دیگری به چشم می‌آید، فرم اجرایی است که ایمان اسکندری برگزیده است، فرمی که می‌توان آن را در نمایش «بیرون پشت در» نیز آن را به یاد آورد. بدن‌های در هم فرورفته با حرکات اغراق شده که بیانی مملو از خشم و انزجار دارند، فضایی گروتسک و نزدیک به اجراهای اکسپرسیونیستی را فراهم می‌کرد؛ اما وجه زیباشناسی نمایش به نحوی بود که ما را از اکسپرسیونیسم وحشت‌زا دور و به سوی منریسم سوق می‌داد. این منریسم نیز نشئت گرفته از رنگ‌های روشن، نورهای سفید و توجه قابل‌تأمل به بدن بود. این رویه در «ماراساد» نیز تکرار می‌شود. این بار هم قرار است زبان مکمل بدن باشد. موقعیت‌های بسیاری در نمایش وجود دارد که گوش دیگر نمایش را دنبال نمی‌کند و این چشم است که خود را همراه نمایش می‌کند. دیگر دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها اهمیت پیدا نمی‌کنند. آنچه مهم است از دست ندادن تصاویر بسط یافته شده در صحنه حافظ است.
این بسط یافتگی در تصویر را می‌توان در نمایش «بیرون پشت در» نیز جستجو کرد. ایمان اسکندری با آفرینش محیط شبیه به Catwalk، چه در «بیرون پشت در» و چه در «ماراساد» به نوعی قصد دارد تصویری مملو از شکوه برای مخاطبش بیافریند. قرار است تصاویر چشم‌نواز باشند. به نظر قرار است همه چیز به سوی منریسم پیش رود و فرم‌گرایی در اجرا نیز دلالت خوبی بر این ماجراست؛ اما در «ماراساد» یک نقطه پارادوکسیکال وجود دارد و آن هم بدن‌های دفرمه شده است. در «ماراساد» ما با بدن‌های زیبای خوش‌تراش روبه‌رو نیستیم. ما با مارکی دوساد و ژان پل مارایی روبه‌روییم که همچون هملت اوسترومایر بدنی خارج از چارچوب‌های منریسم دارد. شخصیت‌ها یه چاق‌اند یا لاغر. خبری از عضلات و ماهیچه‌ها نیست. درباره بازیگران زن نیز این مسئله صادق است. نمی‌توانیم این بدن مانکن‌گونه یا زیبایی ترغیبی مجلات مد را بیابیم. سادگی چهره دخترکان روی صحنه و حتی از ریخت‌افتادگی رخسارشان به واسطه گریم علیه جریان منریسیتی است.
اسکندری در «ماراساد» قصد دارد جنون و وحشت را در بدن‌ها و البته شکل اغراق شده بیان به تصویر کشد. پس در شرایط نامتعادل جنون و خشونت، بهتر است همه چیز از شکل و قیافه بیافتد. قرار نیست همه چیز در نگاه واقع‌گرا بیان شود. او می‌خواهد برجسته‌سازی کند، پس لباس زنانه مدیر دیوانه‌خانه منطقی به نظر می‌رسد. او نیز دست‌کمی از دیوانگان ندارد و شاید حتی از دیوانه‌ها، دیوانه‌تر باشد. به هر روی دیوانه‌ها نمایشی اجرا می‌کنند و او صرفاً تماشاگر است. دیوانگان قابل‌کنترل‌تر از مدیر به ظاهر عاقل است. کما اینکه دیوانگان جملاتی بر زبان می‌رانند که بار و ارزش آنها والاتر از گفتار مدیر است.
این دفرمگی در بدن و البته توجیه‌پذیریش در موقعیت تیمارستان، با پیام نمایش و شخصیت مرکزی ماجرا (مارا) نسبت دارد. اگر نمایش مارکی‌دوساد برشی از انقلاب فرانسه باشد، او بخش دفرمه شده انقلاب را به تصویر می‌کشد، جایی که مارای ژاکوبین به دست شارلوت ژیروندن کشته می‌شود. جایی که یک افراطی جمهوری‌خواه به دست لیبرال دموکرات محافظه‌کار کشته می‌شود. جایی که مخالف خشونت با خشونت، یک خشونت‌طلب را به قتل می‌رساند. این ترور یک تناقض است، تناقضی که علی الظاهر در «ماراساد» نیز تسریع یافته است. کما اینکه مارکی دوساد نیز نمی‌تواند یک مجنون به زنجیر کشیده باشد. جهان‌بینی او در برابر جهان‌بینی مارا و رفقایش نشان از چیز دیگری می‌دهد. این برجسته‌سازی نیز می‌تواند هشداردهنده باشد. عاقبت یک انقلاب در شرایط مدنظر مارکی‌دوساد می‌تواند به تغییر شکل و در نهایت از شکل‌افتادگی منجر شود.
اما با این همه آیا «ماراساد» اسکندری پست‌مدرن است؟ به نظر چنین نیست. او کماکان در فرم است و در فرم‌ می‌ماند. فرمی برمی‌گزیند که همه چیز نمایش است و حتی برآمده از جهانی پیش از جهان اثر تازه است. همه چیز قرار است بر متر و معیاری خودبسنده پیش رود و خبری از شکستن نیست. به نظر نمایش در نوعی آداب‌دانی مختص به اسکندری اسیر است تا مخاطب را مجاب کند این یک پروژه سخت است. او می‌خواهد تئاتر را یک ریاضت بداند، پس با این حساب حتی از مدرنیسم نیز فاصله می‌گیرد و به همان سوی رنسانسی می‌رود که در منریسم از آن یاد کردیم. نمایش نوعی واماندگی میان منریسم و مدرنیسم است. جایی که کلاژگونه ما را به یاد پست‌مدرنیسم می‌اندازد؛ اما چنین نیست. نمایش فرصت شکست داشته و به خود این فرصت را نمی‌دهد. سخت می‌گیرد و سخت می‌گذرد.

 

 

 

 

 

 

درباره نمایش ماراساد
۳۰ بهمن ۱۳۹۶