نوید محمدزاده در گفتگو با صبا از بازی در «بالاخره این زندگی مال کیه» میگوید
در زندگیام کاری نکردهام که دوست نداشته باشم
المیرا حصارکی: نوید محمدزاده این روزها در نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه» بازی میکند. نمایشی که قصهاش، قدرت انتخاب آدمها را در زندگی به رخ کشیده است و اعتبار آدمی را نشان میدهد که از انتخابها ناشی است. نوید محمدزاده همان مجسمهسازی است که میخواهد انتخاب خودش را در زندگی داشته باشد و در همین گپ و گفتمان هم مشخص شد همینطور است و برای خودش زندگی میکند. او از کارگردانی گفت که رفیق ده، یازده سالهاش است و از همکاری با او لذت میبرد. از عشق به تصویر و نمایش حرف زد و دغدغهای که تنها به بازیگری متعلق است و مخاطبانی که دوستشان دارد و گله کرد از بدجنسی منتقدانی که بازی او را تکراری میدانند، این گفتگو پر است از حرفهایی که تنها یک بار زده شده و ممکن است تا مدتها در خاطرهها باقی بماند.
از همکاری با اشکان خیلنژاد بگویید، منهای دوستی چند سالهتان، از ویژگیهای حرفهای کارش بگویید.
چند اسم برای من اولویت کاری هستند و یکی از آنها به طور قطع اشکان خیلنژاد است. آیدا کیخایی که جای ویژه خودش را دارد. به واسطه بازی در نمایش «یک دقیقه سکوت» در دنیای تئاتر شناخته شدم و هر زمانی که بگوید برایش بازی میکنم. آقای یعقوبی استادم بوده است. امیررضا کوهستانی و همایون غنیزاده را قلباً دوست دارم. با رضا ثروتی و رضا گوران هم همیشه کار میکنم. اشکان همیشه برای من اولویت بوده، به غیر از بحث رفاقت، کارگردان باهوشی است و خیلی خوب میتواند بازیگرانش را هدایت کند و در گذر زمان بهتر و بهتر میشود. شاید 5 سال پیش من با یک کارگردانی کار کردم و امروز میبینم که او همچنان همان جایی است که 5 سال پیش بوده و حالا کار کردن با او سخت است، اما اشکان اینطور نیست، روز به روز بهتر میشود. همین نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه» را سال 90 در جشنواره دانشجویی اجرا کردیم و اشکان جایزه کارگردانی را گرفت و جایزه بازیگری را من گرفتم. به طور کل 28 اجرا داشتیم و در سالن مولوی هم اجرای عمومی داشتیم، اما کسانی که آن موقع نمایش را دیدند، اگر حالا دوباره به دیدن نمایش بیایند، با یک کار جدید روبهرو میشوند. متن همان متن است، نیمی از بازیگران همان بازیگران هستند، اما یک نمایش جدید است. شیوه اجرایی آن کاملاً فرق کرده است. این تفاوت در بازی خود من حس میشود. گذر زمان و بالاتر رفتن سن، نگاه بهتری به نقش داده است. اشکان هم با گذر زمان تجربه بیشتری به کارگردانیاش اضافه شده و تجربه زندگیاش را وارد کار کرده است.
تئاتر و نمایش چقدر دغدغه شماست؟
بازیگری دغدغه من است و به نظر من لازمه آن تئاتر است.
چرا؟
قبل از فیلم «عصبانی نیستم»، 5 فیلم بازی کرده بودم، اما در این فیلم نقش اصلی را داشتم. فکر میکنم تجربه یازده ساله در تئاتر باعث شد این نقش به من پیشنهاد شود. یکباره چنین اتفاقی در دنیای بازیگری نمیافتد. در صحنه خودمان را میشناسیم، نفس تماشاگر را میفهمیم، نوع نگاه مخاطب را متوجه میشویم و به طور کل نوع جامعهمان را از طریق تئاتر درک میکنیم و هر بازیگری از این ویژگیها در تصویر استفاده میکند. ما در تئاتر خودمان را میسازیم و در سینما خودمان را ثبت میکنیم. تلویزیون این ویژگی را ندارد. شاید یک سریال خوب بازی کنی و کل ایران تو را بشناسند، اما بعد از چند سال از یاد میروید، اما سینما اینطور نیست. فیلم «هامون» سالهاست که ماندگاری خودش را حفظ کرده است. هیچوقت ستارههای سینما را نمیتوان حذف کرد. تئاتر اینطور نیست، میرا است، اما در همان زمانی که نمایش را بازی میکنیم، میتوانیم نکات تازهای از آن یاد بگیریم و لذت ببریم. اتفاقاتی که روی صحنه میافتد تکرارنشدنی است. هر شب که این نمایش تمام میشود، با خودم میگویم حالا تمام شد، فردا شب باید چه کار کنم؟ یک نمایش که تمام میشود میگویم کار بعدی را قرار است چه کار کنی؟ به طور کل در مورد کارم نظرم این است. اینطور نیست که بگویم اول تئاتر و بعد سینما! هر دو یکسری تفاوت در مبحث تکنیکی متفاوت هستند، اما تئاتر لازمه کار بازیگری است. من ترجیح میدهم میدهم بیشتر تئاتر کار کنم تا تصویر. همانطور که گفتم تصویر ماندگاری بیشتری دارد، عقیده دارم کار تصویری بد ماندگاری عمیقتری دارد! به همین خاطر در انتخاب کردن کارهای تصویری خیلی دست به عصا حرکت میکنم، اما در نهایت عاشق سینما و تئاتر هستم. این دو مدیا از هم جدا نیستند و لازمه کار بازیگری است.
در نقشهایی که تا به حال بازی کردهاید به یک کاراکتر ویژهای رسیدهاید که برای خودتان است، کاراکتری که همیشه با شماست، اما تکراری نشده است، چطور به این کاراکتر رسیدهاید؟
در نمایش «دل سگ» من نقش سگی را بازی کردهام که آدم شده است. نظر کلی من این است که بیشتر از اینکه به دیگران نگاه کنم، به خودم نگاه میکنم. من برای بازی در آن نمایش، سگ درونم را پیدا میکنم. اینکه فرم پارس کردن یا راه رفتن سگ را بشناسم، لازمه بازی کردن نقش سگ است. یا زمانی که نقش کن هریسون که روی تخت افتاده است را بازی میکنم، همه میپرسند که چطور دو ساعت تکان نمیخوری؟ اما خیلی چیزهای مهمتر وجود دارد. در بازیگری خیلی مهمتر از گریه کردن باید خودمان را بشناسیم. همین حالا که در حال حرف زدن هستیم را به خاطر میسپارم و یک روز در صحنه از آن استفاده میکنم. شاید اتفاقی درست شبیه اینکه یک نفر بیاید و با من مصاحبه کند پیش نیاید، اما من از همین در صحنهای که یک نفر به ملاقات من میآید، استفاده میکنم. شما شبیه نقش بازیگر مقابل من نیستید، اما ممکن است یک درصد از نوع حرف زدن به صحنه مربوط باشد و من از آن استفاده میکنم. در ایران، خسرو شکیبایی، عزتاله انتظامی، بهروز وثوقی و... در دنیا هم رابرت دنیرو، آل پاچینو، جک نیکلسون و مارلون براندو، همه از خودشان برای بازیگری استفاده میکنند. بازیگران دیگری هم مثل دنیل دی لوییس یا مریل استریپ استثناهای عجیب و غریب هستند. گاهی اوقات از منتقدان زیادی میشنوم که میگویند فلان بازیگر شبیه خودش است! خب شبیه چه کسی باید باشد؟ ما به سمت نقش و پیش بردن موقعیت میرویم، اما نباید این نکته را فراموش کنیم که مخاطب اگر محصول ویژه ما را تماشا کند، با یک اتفاق تازه روبهرو میشود. همانجا که نقش سگ را بازی میکنم، یک درصد شبیه کن هریسون نیستم، اما کسانی هستند که میگویند این شبیه همان نقش است! در مورد «آخرین نامه»، «دل سگ» تعریف و تمجیدهای زیادی کردهاند، اما در مورد این نمایش نوشتهاند که ما برای نوید محمدزاده ترس از تکرار داریم. این ترس از تکرار را من نمیفهمم و عقیده دارم که باید انصاف را در نظر بگیریم. من سختترین شرایط و بهترین لحظات خودم را ثبت کردهام. حافظه خوبی دارم و از تمام آنها به نفع بازیگری استفاده میکنم. در نهایت میخواهم بگویم من به دنیا آمدم که بازیگر باشم و نقشهای جدید را برای مردمم خلق کنم. هدف از زندگی من همین است. در این نمایش نقش یک مجسمهساز را دارم و با همان بازیگری نگاه میکنم که اگر روزی برسد که نتوانم روی صحنه راه بروم، نمیخواهم زندگی کنم و میخواهم بمیرم! بنابراین از همین به نفع بهتر بودن نقشم استفاده میکنم. یک جورهایی از خودم سوءاستفاده میکنم.
سختترین نقشی که تا به حال بازی کردهاید، چه نقشی بوده است؟
همه نقشها سخت است.
آن نقشی که نتوانستید با آن ارتباط برقرار کنید کدام بود؟
هیچوقت نقشی که نتوانم با آن ارتباط برقرار کنم را قبول نمیکنم! در زندگیام کاری نکردهام که دوست نداشته باشم. حالا پیشنهادهای زیادی برای بازی کردن دارم، اما اگر یک درصد احساس کنم در جای درستی قرار نگرفتهام، آن را قبول نمیکنم. بازیگران باید یک چیزی را متوجه شوند، همه نقشها به آنها تعلق ندارد! هر کسی باید مسیر خودش را کشف کند، مسیری که از بودن در آن احساس لذت کند. متأسفانه اکثر ما به دنبال این هستیم که همه نقشها را بازی کنیم و اتفاق ویژهای برای ما میافتد. هر بازیگری باید مسیر خودش را بشناسد، این مسیری که من انتخاب کردهام، حس خوبی به آن دارم و دوست دارم در همین مسیر حرکت کنم، به خوب یا بد آن کاری ندارم! الان حال خوبی دارم و نمیتوان گفت که چه نقشی آسان است و چه نقشی سخت. شاید بازی کردن در نقش سگی که تبدیل به آدم شده است، آزمون وحشتناکی باشد یا در همین نمایش دو ساعت نباید تکان بخورم و این برای من که در تمام زندگی پر از تحرک هستم کار سختی است. در نهایت باید بگویم که ما کار میکنیم که سختی بکشیم، وقتی خسته میشویم از کارمان لذت میبریم. اگر قرار باشد من بیایم نسکافهام را بخورم و هیچ نکته تازهای برای مخاطبم نداشته باشم، کار نکردهام.
به نظرتان هر آدمی میتواند هر کاری که فکر میکند درست است را انجام دهد، بدون این پیش فرض که ممکن است آن کار به آدمهای اطرافش ضربه بزند؟
در این کار کن هریسون به کسی ضرر نمیزند! شاید حرف بیرحمانهای باشد، اما رضایت شخصی در زندگی مهمترین نکته است. اگر قرار باشد در هر کاری دیگران را در نظر بگیریم، به هیچ جایی نمیرسیم. ما باید در یک مسیر درست، کاری که دوست داریم را انجام دهیم. از سوی دیگر عقیده دارم که نباید به قیمت له کردن دیگران کاری که دوست داریم را انجام دهیم. اینکه بدانیم تصمیمی که میگیریم، حالمان را خوب میکند، صبح که از خواب بیدار میشویم هم با حال خوبی زندگی را شروع میکنیم.
اگر قرار باشد تصمیمی بگیرید که حال خودتان را خوب میکند، اما به دیگران ضرر میزند، چطور؟
باید دید که چه ضرری است. اگر مقطعی باشد، مانند داستان کن هریسون که نامزدش را از خودش دور کرده است و گفته که به دیدنش نیاید، مانند تمام رابطههاست. شاید دو نفر بعد از بیست سال ازدواج، طلاق بگیرند، بعد از مقطعی هر دو فراموش میکننند. با این حساب این تصمیم نمیتواند یک آسیب جدی به شمار بیاید. در مقطعی آدمها ناراحت میشوند و بعد از آن بهتر است به این فکر کنند که تصمیم آن فرد اینطور بوده است. مهمترین بحث در زندگی، انتخاب کردن است. چیزی که حالا برای ما مهم است.
در زندگی معمولی هر فردی کمی برای خودش است، کمی برای مادرش، کمی برای پدرش. نوید محمدزاده چقدر برای خودش زندگی میکند؟
من کاری را انجام میدهم که دوست دارم. با هیچ کسی تعارف ندارم، اما اگر بدانم که با مادرم به خرید بروم، او حالش خوب میشود، قطعاً او را همراهی میکنم. اینطور نیست که تمام زندگی تنها کارهایی که خودم دوست داشته باشم را انجام دهم، نه. مثلاً وقتی یکسری کاندیدا اعلام میشوند و کسی از ایران جایزه میگیرد، شاید آشنایی زیادی هم با او نداشته باشم، اما آن لحظه وظیفه دارم که به او زنگ بزنم و تبریک بگویم. اینکه خوبی کسی را بگوییم، یا حال خوبی برای کسی ایجاد کنیم، هیچ چیزی از ما کم نمیشود، بلکه اضافه هم میکند. چرا نباید این کار را انجام دهیم؟ مطمئن هستم در نسل من خیلی بازیگران هستند که از من بهترند، اما هنوز دیده نشدهاند. فرصت کافی به آنها دست نداده است و باید آن را بپذیریم. باید کمی صبور باشیم. در مورد کارمان میگویم، یک اتفاق خوب وقتی در عالم بازیگری رخ میدهد، چرا نباید خوشحال باشیم؟ آن اتفاق خوب به نفع بازیگری است. اصغر فرهادی به نفع سینمای ایران است. باید از این اتفاقها لذت ببریم. خیلی بارها شده که بازیگران از جایزههای بینالمللیشان حرفی نمیزنند، چرا که حس میکنند اگر بگویند، عدهای میگویند که او بازیگر خوبی نیست، از جشنوراههای بینالمللی جایزه گرفته است! با خراب کردن دیگران نباید خودمان را بالا ببریم. دوست ندارم ادای آدمهای خوب را در بیاورم. من واقعبین هستم. همانطور که حالا یک اتفاق خوب برای من میافتد، برای همه میتواند اتفاق خوب بیفتد و روی صحنه بدرخشند. من به یک چیزی ایمان دارم، هر کسی که به دیدن کار من میآید پتانسیل آن را دارد که از من بهتر باشد. بحث این است که چقدر وقت میگذاریم.
اگر کن هریسون حضورش برای یکسری مفید باشد، آنقدر خودخواه است که همان تصمیم را بگیرد؟
کن هریسون به همه چیز فکر کرده است. هیچ ضرری برای دیگران ندارد! مثبتی حضورش همان چیزی است که میگوید: «تنها اتفاق مثبت حضور من این است که آدمها به من محبت کنند تا حالشان خوب شود! آدمها تمایلات مازوخیستی خودشان را ارضا میکنند، پس فلجی و معلولیت من به نفع آدمهاست.» اینجا در مورد یک بیمار حرف میزنم. اطرافیانش به خاطر خودشان میخواهند او را زنده نگاه دارند. به خاطر مطرح کردن خودشان او را دوست دارند. همان دکتر و رئیس بیمارستان به خاطر اینکه بگوید بیمارستان خوبی دارد، برای زندگی او میجنگد. شاید بحث انسانیاش در میان باشد، اما آدمها به خاطر خودشان قصد نگه داشتن او را دارند. میدانید چرا کن هریسون از مادر و پدرش مثال میزند؟ او میگوید که هیچ کسی از مادر نزدیکتر نیست. ما از وجود مادر بیرون آمدیم. او از مادرش نقل قول میکند: «بچه جان، زندگی خودت است، هر تصمیمی که میخواهی بگیر، نگران پدرت هم نباش من درستش میکنم.» این بدان معناست که تنها کسی که میتواند به او بگوید این کار را انجام نده، مادرش است. پس دیگران، کارهای نیستند. تا آخرش را رفته است. من از طریق نقشها به مخاطب، زندگی کردن را یاد میدهم. من میگویم که ما میتوانیم به معلولها، جانبازها، بیمارهای صعبالعلاج و... کمک کنیم، اما کسی متوجه نشود. شاید یک جاهایی لازم باشد، مثلاً در مراسمی نام محک آورده شود تا مردمی که از محک خبر ندارند به واسطه حضور آن هنرمند آنجا را بشناسند و کمک کنند، اما اگر قصدمان از کمک کردن، منفعت شخصی خودمان باشد، اتفاق خوبی نیست.
آدمهای امروز، افراد تنهایی هستند. آیا زمینگیر شدن کن هریسون نشاندهنده تنهایی آدمهای عصر امروز است؟
من خیلی ساده به آن نگاه کردم، همین حالا در حال حرف زدن هستیم، یک خودکار در دست دارید، از اینجا میروم و برای نمایش آماده میشوم و شما هم به راه خودتان ادامه میدهید، فردا از خواب بیدار میشوید و دیگر هیچ کدام از این کارها را نمیتوانید انجام بدهید، این تصور ترسناکی است.