باز هم یگانه و بی مانند جلوه کردی، هملت نمایش شما اینبار، مظلوم تر از هملت شکسپیر به قتلگاه رفت.
در عین آگاهی، با عشقی سرشار. بی یاور و همراه، بی مشایعتِ نزدیکان حتی اوراشیو. در شرایطی که هر بی مایه ای می خواهد و مدعی ست، که می تواند نقشِ او را ایفا کند.
آنچه در نحوه ی اجرا خیره کننده و عجیب و ستایش انگیز است، نظم در بی نظمی است، که تنها از کارگردانی چون شما بر می آید که به زیبایی، بازی بازیگران را هدایت کند .
و جای تشکر و سپاس فراوان از بازیگرانِ این نمایش دارد که در عین حال دو نقش را که خود هیچ کدام آنها نیستند را بازی می کنند. سرعت عمل در جابه جاییِ نقش ها، هماهنگی ناهماهنگِ دو نفر روی یک سِن.
هملتِ معاصر به راستی روان پریش و در مانده است و خود را به دیوانگی نزده ، خون آلود و زخمی با بارِ سنگینِ غم های انسانِ متمدن و سیاست زده ی عصر حاضر به صحنه می آید.
دیالوگ را فراموش کرده و بداهه می گوید: من صدای قلبم را می شنوم و وقتی این صدای وحشتناک بلند می شود دیگر چیزی نمی شنوم.
سهم من تاریکیه، تاریکی تو ذهنمه و من می مکمش، من میبلعمش.
و در حضورِ جمعی لوده، بی هنر و لمپن جان می دهد.
اگر این قول درست باشد که نویسنده در آثارش خودش را می نویسد، و هر شخصیتی بخشی از خود اوست،
پس شقه شقه کردنِ مکبث، اتللو و هملت نابود کردنِ شکسپیر است.
با شیوه ی جدید و به روز، پرداختن به حماسه ی عشق رومئو و ژولیت ، کشتن باور های عاشقانه است.
_ به راستی او مرده است، و دیگر از گور بیرون نتواند شدن تا از خود دفاع کند.
پست مدرن اجرایی بی منطق است، با شیوه ای بی رحم و ویران گرانه، به قول دراماتورژ باید این بناهای قدیمی و تاریخی رو خراب کنیم، و ساختمان های جدیدی برای خودمون بسازیم،
واقعا خسته نباشید، من کمتر خندیدم، بیشتر متعجب بودم و حظ بردم.