در پی درگذشت مجید بهرامی
بازیگران تئاتر گریستند، حسین پاکدل نوشتاجرای تئاتر «بالاخره این زندگی مال کیه؟» شامگاه 25 آبان ماه با فضای متفاوتی همراه شد؛ متنی از سوی حسین پاکدل درباره زندهیاد مجید بهرامی قرائت شد و تعدادی از بازیگران این تئاتر، گریستند.
به گزارش خبرنگار ایسنا، حسین پاکدل - نویسنده، کارگردان و مدیر پیشین مجموعه تئاتر شهر - در فراق مجید بهرامی یادداشتی نوشت و در اختیار اشکان خیلنژاد - کارگردان تئاتر «بالاخره این زندگی مال کیه؟» - قرار داد.
پس از آنکه این اجرا با استقبال تماشاگران و تشویقهای ممتد آنها مواجه شد، خیلنژاد به روی سن رفت و ضمن تشکر از ابراز محبتها، متن نوشته شده توسط حسین پاکدل را قرائت کرد.
در حالی که خیلنژاد متن پاکدل درباره مرحوم مجید بهرامی را میخواند، برخی از بازیگران این تئاتر از جمله نوید محمدزاده، آزاده صمدی، هومن کیایی، محمدهادی عطایی و الهه شهپرست، گریستند.
پس از آن، خیلنژاد از همه خواست تا به احترام همکار فقیدشان یک دقیقه سکوت کنند و در پایان، اجرای شب گذشته این تئاتر - که در سالن ناظرزاده تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفت - به زندهیاد مجید بهرامی تقدیم شد.
متن حسین پاکدل به شرح ذیل است: «تاریکی مطلق. وقتی چشمها به اندازه کافی به سیاهی عادت کرد، پرده آرام کنار میرود. فراوانی نوری در صحنه. بازیگر جوان قبراق و سرحال از عمق صحنه پیش میآید. چنان گام میزند انگار شاهزاده عالم است. پیش میآید. استوار و زیبا راه میرود. پیش میآید.با راه رفتن به عالم فخر میفروشد. از فراز سرها عبور میکند. چشمها او را دنبال میکنند. آن بالا طوری راه میرود گویی جهان صحنهی بازی اوست. گردنها به فرمان چشمها برمیگردند. بازیگر حسرتِ چشمها را با خود میبرد. سوی دیگر، صحنهای دیگر. به فراخی کهکشان. بازیگر پشت به چشمها در مرکز نور. نه، نور می تابد به جایی که بازیگر جوان ایستاده است، چه خدنگ ایستاده است، پشت به چشمها. او حالا رو به نور ایستاده است، نه، نور و او یکی است. سکوت. آرامش. چشمها گوش میشود و گوشها چشم. این چشمها فقط جلوهای از نور را از دور میبینند. جلوی بازیگر جوان، آنسوی صحنه تماشاگرانی دیگر، از جنسی دیگر. بازیگر جوان تازه بازیاش را برای آنها آغاز میکند. برای آنها که آن سوی هر چیزاند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آنها شده است. چشمهای این سو پرهیبی از بازیگر جوان میبیند. گوشها اما به وضوح صدای او را میشنوند.
بازیگر جوان: سلام. من هم آمدم. آمدم تا بازی بزرگم را شروع کنم. آن سو تا توان داشتم تمرین کردم. من تمرین را بازی کردم. من هرچه نقش بود بازی کردم. من زندگی را بازی کردم. من بازیگری را زندگی کردم.من هرچه آرزو بود بازی کردم و غیر از آرزوی بازیگری همه را به بازی گرفتم. حتی آمدن به این سو را هزاران بار با تمام وجود بازی کردم. من بازیگری را هم مثل نقش اول بازی کردم. من شاهد دارم سرتاسر شهری را با چشم بسته پیمودم تا کوری را بازی کنم و کردم. من با دوستانم مدتها در زیر زمینی نمور تمرین بازی کردم تا بازیگری را خوب بازی کنم. بعدها این زیر زمین شد جهانِ من و جهان جا شد در زیر زمین بازی من و همین زیر زمین به جهان صادر شد. من شاه شدم، شاهزاده شدم، گدا شدم، دارا شدم. بعد زیر گِل همهی تاریخ وحرصهای بشر را بازی کردم. من موجی شدن را مثل یک موجی بازی کردم. من حقیقت و شفافیتِ زندگی راهرچند در نقشی کوتاه، خیلی واقعیتر از واقعیتِ زندگی بازی کردم. بیداری را بازی کردم. خواب را به بازی گرفتم. تمام سربازی را بازی کردم. رفتن و پیاده رفتن را تا انتها بازی کردم. آمدن را تا نزدیک بازی کردم. نفس کشیدن را بازی کردم. پروازِ بیبال را هم بازی کردم. من پریدن تا اوج را بازی کردم. باور کنید من این اواخر بالبال زدن را بهقدری خوب بازی کردم که پرندهها مبهوت شدند. من حتی مدتی مدید بودن را طوری بازی کردم تا بتوانم نباشم. من نبودن را عین بودن بازی کردم. من خیلی خیلی خیلی تمرین کردم تا خودم را بازی کنم و به هرجان کندنی بود بازی کردم. من ادای خودم را در نیاوردم، خودِ خودِ خودم را بازی کردم. من نقش مجید بهرامی را با تکتک سلولهایم بازی کردم. حالا آمدم تابا شما و برای شما بازی کنم. من خوشحالم که بازیگر خوبی بودم. آنقدر خوب که کارگردان بزرگ مرا برای ایفای این نقش جوان انتخاب کرد. من آمادهام،شروع میکنیم!»