به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 65316
ایران تئاتر :اساطیر ایران گنجینه ای مملو از شخصیت ها و موجوداتی است که علاوه برجذابیت و خیال انگیزی ریشه های تمدنی مانا را آبیاری می کنند .
تمدنی پویا که سرزمین وسیعی از هند تا اروپا را در بر می گیرد و قلب تپنده آن ایران فرهنگی است. در این میان افسانههای ایران که در بخش قابل توجهی از خود محمل روایی سرگذشت اساطیر این سرزمین است با حفظ اشتراکاتی پرمایه با سرزمین های همجوار همچوم هند و گاهی دور همچون چین و... نقش منحصر بفردی را برای این شخصیت ها رقم زده است.
آنچه از اساطیر کهن ایرانی امروزه باقیمانده بیشتر به اوستا باز میگردد. در آغاز هزاره یکم پیش از میلاد زرتشت اصلاحاتی را در عقاید و درپی آن اساطیر ایرانی پدید آورد. با این وجود در قسمتهای متاخر اوستا مانند یشتها عقاید و باورهای پیش از زردشت ایرانیان وارد دین شده که به عنوان منشا و منبع شناخت اساطیر ایرانی بکار میرود. این اساطیر مبتنی بر دوبنگرایی و مظاهر خوب و بد بوده و تاریخ روایی خاصی دارند که از تاریخ ثبت شده سرزمین ایران متفاوت است. اساطیر ایران به غیر از اساطیر منعکس شده در اوستای متاخر بصورت محدود در سنگنبشتههای فارسی باستان و متون غیر ایرانی بویژه یونانی آمدهاست. همچنین ایرانیان اساطیر متفاوت اما همریشه دیگری با اساطیر اوستایی داشتهاند که شامل اساطیر مانوی و زروانی و مهرپرستی میشود. تاریخ اساطیری ایران نیز از دوره اشکانیان و سپس ساسانیان ثبت و بعدها به فارسی و عربی ترجمه شد. شاهنامه فردوسی مهمترین منبع شناخت تاریخ اساطیری ایران است. اثری ماندگار با هزارتویی رمز آلود که آن را از یک متن ادبی صرف فراتر برده و جایگاه سندی تاریخی برایش ایجاد کرده است.
جاى بسى تاسف است که در ادبیاتى غنى ، وسیع و کم نظیر همچون گنجینه ادب پارسی ، هنرمندان جوان عرصه تئاتر کشورمان از اساطیر و ادبیات ایرانى کمتر استفاده مى کنند .
به بهانه ى اجراى نمایش پرى باد که از ١٤ ابان ماه در سالن استاد پرویز فنى زاده به روى صحنه رفته است ، برآن شدیم که داستان فرود سیاووش یکى از تراژدى هاى اساطیرى را مورد بررسى قرار دهیم.
فرود نام فرزند جوان و دلاور سیاوش از همسر دیگرش «جریره»استکه دژبان مرزی توران زمین بود .فرود با آنکه دژبان توران بود اما از تورانیان دل خوشی نداشت و همواره بدنبال فرصتی برای کینخواهی پدرش از تورانیان بود .
پس از مرگ سیاوش ، کیخسرو فرزند او بر تخت شاهی ایران می نشیند و به کینخواهی پدرش از تورانیان می پردازد . در نخستین گام سپاهی گران فراهم آورده و توس را به سالاری آن بر می گزیند و فراوان او را پند می دهد که در راه تازش به توران از آزار بیگناهان و کشاورزان و ... بپرهیزد و از راه بیابان برود چرا که می داند برادرش فرود دژبان مرزی توران است ، از همین روی توس را فرمان می دهد که بسوی فرود نرود جرا که ممکن است جنگی میان این دو روی دهد و فرجام چنین جنگی جز بدبختی نباشد .توس نیز در ظاهر سخنان او را می پذیرد و با سپاهی گران به سوی توران براه می افتد .اما هنگامی که به دوراهی کوهستان و بیابان میرسد ، دست بنافرمانی می زند و با بهانه های گوناگون پهلوانان سپاه را همداستان می کند که امکان رفتن از راه بیابانی نیست و باید از همان راه کوهستانی برویم که فرود سیاوش آنجا ساکن است. پهلوانان ایران از جمله گودرز در برابر توس می ایستند و فرمان کیخسرو را یادآوری می کنند اما توس بی توجه به آنان سپاه را براه کوهستانی می راند . توس در راه هر آنچه را که دید از میان برد تا سپاه نزدیک دژ فرود رسید.چون فرود دانست که آن سپاه فرستاده ی برادرش به کین خواهی پدرش روانه هستند ، گفت من نیز با آنها همراه خواهم شد و با تخوار به بالای کوه رفت که سپاه را ببیند.تخوار یک یک پهلوانان را از روی درفششان به فرود معرفی کرد.توس آنها را بالای کوه دید و گمان کرد که جاسوسند.خشمگین شد و به پهلوانان بانگ زد، کسی برود و آن دو نفر را بیاورد و اگر نیامدند آنها راهلاک کند.بهرام فرزند گودرز بر اسب زد و بالای کوه رفت. بهرام به تندی سخن آغاز کرد ولی وقتی نشان سیاوش، خال سیاه را به روی بازوی فرود دید او را شناخت واز اسب به زیر آمد و در برابرش سربر خاک نهاد .فرود نیزازاسب به زیر آمد و به بهرام گفت:
دوچشم من ار زنده دیدی پدر همانا نگشتی از این شا دتر
بهرام به فرود گفت:ای شهریار، توس انسان خردمندی نیست و با خاندان شما سر یاری ندارد و خود درهوای شاهی بود. این را بدان هرکس بجز من به سوی تو آمد بر آنها ایمن باش.در دژ را ببند و مواظب باش.وقتی بهرام سوار اسب شد که برود،
یکی گرز پیروزه دسته بزر فرود آن زمان برکشید از کمر
و به بهرام بعنوان یادگار داد. چون بهرام نزد توس بازگشت به او گفت آن شخص فرود است و کیخسرو گفته بود کسی مزاحم برادرش نشود.ولی توس ستمکاره چنین پاسخ داد:
ترا گفتم او را بنزد من آر سخن ھیچ گونھ مکن خواستار
گر او شهریارست پس من کیم برین کوه گوید ز بهر چیم
یکی ترک زاده چو زاغ سیاه برین گونه بگرفت راه سپاه
پس رو به پهلوانان کرد و گفت یکی را می خواھم به سوی آن تورانی رفته سرش را با خنجر بریده پیش من آورد
یکی نامور خواهم و نامجوی کز ایدر نهد سوی آن ترک روی
سرش را ببرد بخنجر ز تن بپیش من آرد بدین انجمن
بهرام گفت از خداوند خورشید وماه دلت شرم آورد که:
بدان کوه سر خویش کیخسرو است که یک موی او به ز صد پهلوست
ھران کس که روی سیاوش بدید نیارد ز دیدار او آرمید
توس تهی مغز فرمان داد تا داماد خودش ریونیز روانه کوه بشود.فرود با یک تیر سر و کلاه ریونیز را بهم دوخت و پهلوان از اسب فرو افتاد و اسبش شتابان به اردوگاه بازگشت.توس فرزند خود زرسپ را روانه کرد و اینبار، فرود دلاور اسبش را برانگیخت :
که با کوهه زین تنش را بدوخت روانش ز پیکان او برفروخت.
خروش از سپاه ایران برخاست، توس با دلی پرخون و چشمانی گریان زره پوشید و روانه کارزار شد.دوباره فرود اسب توس را نشانه رفت و سپهبد را از اسب سرنگون کرد.توس در حالیکه زنان فرود از بالای دیوار دژ به او می خندیدند پیاده، سپر بر گردن روانه اردوگاه شد. گیو از کار فرود در خشم شد جامه ی نبرد پوشید بر اسب نشست و بر کوه بالارفت. تخوار از گیو و نجات کیخسرو برایش تعریف کرد.فرود که نمیخواست آسیبی به گیو برسد اسب اورا نشانه رفت و گیو را مجبور کرد پیاده به اردوگاه برگردد. بیژن چون رنج پدر را دید گفت زین از پشت اسب برندارم تا مگر کشته شوم یا فرود را بکشم.گیو زره و کلاهخود سیاوش را به او داد.اینبار فرود اسب بیژن را کشت و بیژن پیاده به دنبال فرود رفت و اسبش را به خاک افکند.فرود به سوی دژ برگشت و به درون دژ رفت و درها را بستند.توس لشکر به کوه راند:
چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشکر کشید
جریره آن شب با درد وغم بخفت و در خواب آتشی بلند در دژ دید که همه در آن سوختند. بربالین فرود آمد:
بدو گفت بیدار گرد ای پسر که ما را بد آمد زاختر بسر
بما در چنین گفت جنگی فرود که از غم چه داری دلت پرزدود
بروز جوانی پدر کشته شد مرا روز چون روز او گشته شد
فرود زره پوشید.تمام سپاه را اسلحه داد چون از دژ پا بیرون نهاد، سپهدار توس فرمان داد تا کوس جنگی فرو کوفتند.روز به نیمه رسیده بود که نیمی از سپاه فرود کشته شده بودند.کم کم دیگر سواران از گرد فرود رفتند و آن پهلوان تنها کارزار می کرد. آنقدر جنگید تا بازویش سست شد.پس به سوی دژ شتاب کرد. بیژن همراه رهام به سوی فرود تاختند.پهلوان کلاه بیژن را شناخت.دست بر گرز برد.به بیژن در آمد چو شیر دژم. برسر بیژن کوبید و اورا بی تاب کرد. رهام تیغ هندی برمشت، از پشت فرود پیش آمد و تیغ بر کتف او کوفت.فرود ھمچنان اسب می تاخت و چون به در دژ رسید بیژن به او رسید با تیغی پای اسب او را قلم کرد.فرود به درون دژ رفت و در را پشت او بستند.فرود لحظه به لحظه به مرگ نزدیک می شد.چون لب از لب برداشت گفت:جان پاک من در دست خداوند است.
بگفت این و رخسارگان کرد زرد برآمد روانش بتیمار و درد
زنان و کودکان بر بلندی دژ شدند و از آنجا خویشتن را بر زمین افکندند.جریره آتشی بزرگ برپا کرد و همه ی گنجها را به آتش سپرد، پس به سرای اسبان رفت تیغی به دست گرفت و شکمشان را بدرید.خون و عرق بر چهره اش می دوید، پس به بالین فرود آمد دشنه ای بر جامه ی او بود، آنرا برکشید، صورت خود را بر صورت تنها فرزند خود نهاد و دشنه را بر شکم خود فرو برد و جان بداد.دیری نگذشت که ایرانیان در دژ را گشادند.بهرام خود را به نزدیک جایگاه فرود رسانید و در کنار پیکر او زانو زد وبه تن او جامه ی پهلوی کرد.سپس رو به ایرانیان کرد و گفت:
اینک چگونه در روی کیخسرو نگاه خواهیم کرد، شما به کین سیاوش کمر بستید اما در آغاز راه پسر سیاوش را کشتید.پهلوانان همه گرد تخت جمع شدند و توس هم اشک بر رخسارش دوید .
چنین گفت گودرز با توس و گیو همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود سپهبد که تندی کند بد بود
که تندی پشیمانی آردت بار تو در بوستان تخم تندی مکار
پس دخمه ای شاهوار در آن کوهسار بنا کردند، تن و بدن فرود را بیاراستند و زرسپ و ریونیز را در کنار فرود به دخمه سپردند.
با وجود بن مایه هایى بدین شکل چه زیبا می توانیم آثارى خلق کنیم تا ه براى نسل نو آثارى را به اجرا رسانیم که بازتاب فرهنگى و اجتماعى زمان خویش را تقویت نماید .البته که رسیدن به این مطلوب بسیار دشوار است.