نگاهی به نمایش آرامسایش
رضا آشفته
نمایش آرامسایش همانطور که از نامش پیداست، دربارهی بیماران روانی است. بیمارانی که دیگر نمیتوانند خود را با شرایط و روال عادی زندگی وفق دهند. آنان بیقرارند و برای درمان به مطب روانپزشکی میروند که انگار خودش هم دچار نوعی بیماری روانی شدهباشد. اگر هم سالم است اما زیر فشار مواجه با بیماران در حال تهدید شدن است؛ یعنی هر آن امکان دارد از کوره در برود و روانی بشود.
آرامسایش مواجهه با بیماران است و درمان صورت نمیگیرد. انگار فقط بیان بیماری و درد مساله است و دکتر ناتوان از این آمد و شد بیماران. این تهدیدی است که در جامعه فروپاشیده از مبانی و اصول انسانی امکانپذیر است. در اروپا و آمریکا که توسعه یافتهاند انسانها از وضعیت سنت به مدرن پا نهادهاند که در واقع چنین تلاطم و تشویشی را پشت سر نهادهاند. به همین خاطر پسامدرن نیاز مبرم انسان در بازگشت به سنتها را آشکار میکند و چنین بازگشتی دارد اتفاق میافتد. خوشبختانه ما هنوز کاملن مدرن نشدهایم و سنتها را تا حدودی محفوظ داشتهایم و از آن سوی نیز تجارب زندگی در غرب را هم پیش روی داریم پس میتوانیم از عواقب چنین بحرانی پیشگیری کنیم.
وضعیت ذهنی
محمد حاتمی کارگردان وضعیتهای ذهنی و به دور از واقعیتهای بیرونی است و حالا شکل افراطیتری از این مدل نمایشی را در آرامسایش به تماشا گذاشته است. شاید این نوع نمایش کمی هم سختتر باشد چون الگوی مشخصی نیز ندارد. چنانچه او در روساخت که دربرگیرنده فرم است موفق است چون هدایت بازیگران در فضای خالی، نورپردازی به خاطر انتخاب زوایای مختلف و تنوع رنگی، طراحی متفاوت، فضایی تاثیرگذار و القای موسیقایی به درستی انجام شده است.
بیمارانی برای درمان به مطب روانپزشکی آمد و رفت میکنند اما انگار درمانی نیست و اگر هم هست فعلن نسخه نایابی است یعنی درمان سخت خواهد بود. حالا هدف وانمودن این بیماریها و دردهاست. کسی هم قرار نیست درمان بشود اما این نشانهها زمانی میتواند تاثیر مطلوب را درغایت خود بگذارد که بشود با ارائه چندین نمونه به درک درستی از وضعیت برسیم.
حاتمی نور و صحنه را با هم میآمیزد تا به فضایی سوررئال و خوابگونه نزدیکترمان کند. نور مدام در جاهای مختلف موضعی میشود و با فیلتر سرخ دهشت و ترس را تداعی میبخشد. چنانچه بورلی امونز، طراح نور دربارهی این حساسیتهای نوری میگوید:«من صحنه به صحنه و لحظه به لحظه با نمایش پیش میروم و از پیش جزییات را تعیین نمیکنم. حتمن نور محیطی را مدنظر قرار میدهم، نمیدانم کجا از آن استفاده خواهم کرد اما میدانم که آن را لازم دارم. همچنین نوری را که از گوشههای بالا خواهد تابید، تعیین و جاگذاری میکنم و نیز تصمیم میگیرم آیا در این نمایش به نورعمودی یا نور از پشت نیاز است یا خیر.» (ابراهیمیان، 1392: 52) بنابراین حاتمی این روال را به کار میگیرد تا کم نیاورد. از سوی دیگر فضای ذهنی تک تک نقشها با رنگها و تنوع نوری باید القا شود.
حاتمی فضا را تهی میکند و حداقلها را در صحنه میچیند و میآراید و البته نور میتواند بسته به رویداد و شخصیتها تغییر کند. در این فضای خالی حضور بازیگر اصل و اساس میشود و میتوان فرصتی ایجاد کرد تا او بتواند بهتر جولان دهد و ظرفیتهای پنهان نقشاش را آشکار کند. برای همین صحنه استیلیزه است. یعنی «در اینجا صحنهای ساخته میشود که تصویرش را پردهها شکل میدهند، سنی در حقیقت بدون دکوراسیون... برای آثار معینی سبک مزبور حقانیت خود را به اثبات رسانیده و با ترکیب نیرومند و هماهنگ با درام میتواند فوقالعاده موثر نیز باشد. نتیجه آنکه در کمال سادگی و فشردگی تاثیر متمرکز درام هم حتی الامکان میسر میگردد.» (شوبرت، 1369: 245 و 246)
البته حداقلهای لازم که بیانگر یک مطب باید باشد هست اما آنچه نیست لحظاتی است که بازیگران بازی میکنند و به زمانها و مکانهای غیر از اینجا اشاره میکنند. از این روی، رود و دریا و جنگ و اتومبیل و خیابان و چهارراه و پارک و غیره و ذالک به صحنه آورده میشود بیآنکه نشانههای واقعی آن موجود باشد. بازیگران در روند بازی مکان را تخیل میکند و باور مکان تداعی میشود. به همین خاطر در یک مکان ثابت چندین مکان مفروض بازسازی میشود. تصور میدان فردوسی تهران به واسطهی انتظار زن سرخ پوش همان قدر ملموس است که مرد جنوبی کوچهها و خیابانهای آبادان را سوار بر تاکسی و موقع مسافرکشی نمایان میسازد. پس خلاقیت بازی پیشبرندهی خرده روایتهاست. شاید چفت و بست این خردهروایت نیاز به بازاندیشی و اصلاح داشته باشد تا تاثیر مطلوب مهیا شود. الان هر لحظه به قدر خود زیباست اما در گره خوردن با دیگر تابلوها حس میشود کمی زیادی باشند. به هر تقدیر امکان دارد که همه مردم دنیا را به صحنه آورد که هر کدام دردهای روانی و درونیاش را واگویه کند. اما هدف درام از آوردن چند مثال با ساختار اپیزودیک سرانجام یافتن تفکر منسجم است وگرنه در پراکندگی گنگی و مجهول ماندن حقایق مخاطب را سردرگم میگذارد. شاید وجود یک دراماتورژ سختگیر در رفع و رجوع ناملایمات متن، حاتمی خلاق در بازی و کارگردانی را به فرجامی منسجمتر در خلق درام نزدیک میساخت.
هماهنگی در بازی
بازیگران تابع هدایتگریهای کارگردان هستند. برای همین انسجام و هماهنگی در بازیها مشهود است. موسیقی هم ابزاری ظریف برای این یکتاشدنهاست. همگرایی عناصر اجرا را به تاثیری بکر و بسامان سوق داده است. حاتمی در مرکز ثقل اتفاقات و پیوستگی عناصر است تا خلاقیت گروهی را به خلاقیت فردی خویش گره بزند. نتیجه هم خوشایند است چون حاکمیت همهچیز را در یک نقطه طلایی خواهیم دید. البته متن را میشود دستکاری کرد و این مهم با بازنویسی اجرا را به اصالتهای تئاتری نزدیکتر میکند. فعلن تاثیر آنی هست اما در بقای کار احساس میشود هنوز کار نیاز به رتوش دارد. شخصیت رزمنده برای این فضا نیست مگر از جنس همین مردم باشد یعنی اغراقی در شناساندنش دیده نشود. او هم باید ساده باشد.
منابع:
بابک ابراهیمیان، طراحی برای تئاتر، ترجمهی سلما محسنی، چ اول،1392، تهران، انتشارات نمایش.
شوبرت، اوتمار، تصویر صحنه، ترجمهی سعید فرهودی، چ اول، 1369، انتشارات اطلاعات.
لینک:
http://www.honardastan.ir/fa/news/detail793/نگاهی-به-نمایش-آرامسایش-با-طراحی،-نویسندگی-و-کارگردانی-محمد-حاتمی/