در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد. خریداران محترم این سانسها لطفا منتظر اطلاع‌رسانی بخش پشتیبانی تیوال از طریق پیامک باشند.
تیوال نمایش اگر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:43:25
امکان خرید پایان یافته
۱۲ تا ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
۱۸:۳۰ و ۲۰:۳۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۲۵,۰۰۰ تومان


خلاصه نمایش: مری و رولند همدیگر را ملاقات می کنندو اگر...



توضیح مترجم:


عنوان نمایش نامه در اصل "Constellations" است که در فارسی می توان آن را برابر با "پیکرهای آسمانی" و با به عبارت رایح تر "صُوَر فلکی" دانست.


این که چرا اسم نمایش - و نه نمایش نامه - عوض شده به دلیل نگاه گروه اجرایی به نمایش نامه بوده است. و صد البته این نگاه، سبب هیچ گونه تغییری در اصل متن نشده، بلکه ایده ی اجرایی ست که موجب ایجاد این تغییر در عنوان اجرا - و نه متن - گردیده است. ضمن این که مترجم در بروشور نمایش نیز در مورد عنوان اصلی نمایش نامه و معادل های فارسی اش توضیح داده است.



توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

اخبار

›› دوست دارم تماشاگر با حال خوب ازسالن بیرون برود

›› نمایش "اگر..." شب گذشته به حسین پاکدل تقدیم شد

›› اهالی "خانه ما" نمایش "اگر..." را افتتاح کردند

›› مصاحبه وحید رهبانی

›› «اگر...» وحید رهبانی در تئاترشهر

ویدیوها

آواها

 
گفتگوی تیوال با سارا بهرامی
در نمایش اگر، در ثانیه آدم ها تغییر می کنند
 
گفتگوی تیوال با وحید رهبانی
با نمایش «اگر» ما میخواستیم یک قصه عاشقانه روایت کنیم

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
"اگر..." به پایان رسید.

رضا بابک؛کیومرث مرادی،پینو دی بودو،امید روحانی،نسیم ادبی،مینا ساداتیان،سید علی صالحی،سمانه زندی نژاد،دیانا فتحی،فریدون محرابی،غزاله معتمد از جمله هنرمندانی بودند که در شب آخر اجرا همراهیمان کردند.
رضا تهوری این را دوست دارد
سرکار خانم فیاض این رویکرد صادقانه‌ی شما در انعکاس حضور هنرمندان محترم برای تماشای آثار نمایشی قابل تقدیر هست؛متأسفانه بعضی گروه‌ها از این حضورها بیشتر استفاده‌ی ابزاری می‌کنند تا اطلاع‌رسانی،البته من متوجه وضعیت بغرنج اقتصاد تئاتر هستم اما اینکه مردم رو به صِرف حضور فلان سوپراستار سینما به سالن تئاتر بکشیم هم فکر نکنم خیلی کار درستی باشه.
۰۱ مهر ۱۳۹۵
آوا فیاض (avafayyaz)
دوستان عزیز سپاس از توجه شما به پست های اینجانب.
اطلاع رسانی پیش از آمدن این عزیزان همیشه میسر نیست.چون معمولا لحظات آخر حضورشان قطعی می شود.و من به شخصه به همان دلیلی که آقای فدائی گفتند ترجیح می دهم خدایی ناکرده احساس سو استفاده از حضور این عزیزان پیش نیاید.
۰۲ مهر ۱۳۹۵
خانم فیاض گرامی همان طور در کامنت قبلی اشاره کردم منظورم وقتی شما از قبل هنرمندان که اتفاقا از حوزه خود تاتر تشریف می آوردند به نوعی هم کمک به امثال جناب رهبانی گرامی است که. نیازمند حمایت هستند البته منظورم خانم فیاض معنوی است . و هم اعتبار برای ایشان . ولی مثل انکه امثال جناب فدایی تفکرشان مانند برگزار کنندگان کنسرتها است بله که دعوت آنان همان است که کاربر فدایی اشاره کرده است ولی در حوزه تاتر اتفاقا بسیار هم است و خوب . مانند نمونه جناب کیومرث مرادی . مگر ایشان از نگاهامثال جناب فدایی با چهر هایی که بله خارج از حوزه هنر می آیند یکسان تلقی می کنند وگرنه خانم فیاض گرامی هنرمند منظورم بازیگر در تمام دنیا فرقی چه سینما وچه تاتر . نمی دانم چرا این مرزبندی میشود در اینجا.سپاس.
۰۲ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر کار درستی کردم که بعضی از ایرادات بنی‌اسرائیلیِ برخی از دوستان رو گوش ندادم و این کار بسیار زیبا رو تماشا کردم!!!
آوا فیاض (avafayyaz)
سپاس از حضورتون
۰۱ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایشِ «اگــــــر...» آخرین اثرِ وحیدِ رهبانی
سهندِ خیرآبادی
«اگر...» می‌دانستم که امروز چه اتفاقی در انتظارم است، هرگز از رختخواب بیرون نمی‌آمدم.
جمله‌ی بالا جمله‌ای است که همیشه در روزهایِ مزخرفی که پیشِ روی‌ام قرار می‌گیرد، با خودم تکرار می‌کنم. و این «اگر...»ها همیشه در ذهنِ هر کدام از ما دُور می‌‌شد. می‌دانم که هر کسی به واژه‌ی «اگر...» بسیار فکر کرده است؛ به اینکه «اگر...» این کار را می‌کرد یا نمی‌کرد چه پیش می‌آمد یا نمی‌آمد. اما، آیا تا به حال به این فکر کرده بودیم که اگر این «اگر...»ها به واقعیت تبدیل شود چه پیش خواهد آمد؟ جوابِ این سوال را نه نیک پین در نمایش‌نامه‌ی شگرفِ خود گنجانده است نه وحیدِ رهبانی در کارگردانیِ دقیق‌اش. جوابِ این سوال، در نشانه‌هایِ این تئاترِ سمبلیک است. در اصل، این تئاتر را نمی‌توان جزء جزء بررسی کرد، بلکه باید آن را در کُل موردِ نظر قرار داد.
در بنیانِ واژه‌ی «اگر...» یک موردِ مهم نهفته است: انتخاب. در پشتِ هر اگری، یک انتخاب حضور دارد. چیزی که انسان با تکیه بر آن عملی را چه ذهنی چه جسمی انجام می‌دهد و در پسِ آن به عبارتِ «اگر...» ... دیدن ادامه ›› می‌رسد.
بروشورِ این نمایش، یک بروشورِ سه تِکه است؛ مانندِ دو قسمتِ سه تِکه‌ی دیگر در همین بروشور. یکم: واژه‌ی «گ» که به سه بخش تقسیم شده است و دوم: سه نقطه‌ی روبرویِ واژه‌ی «اگر». آنچه می‌توان فهمید، پاره‌هایِ هم‌خانواده، اما به هم نچسبیده‌ی این تکه‌ها است. اما اگر کمی ریزبین باشیم شاهد هستیم که این «ذره‌»هایِ کوانتومی، در یک اندام‌واره‌ی دیگری، خود را به سامان می‌بینند؛ در «کُلِ» بروشور. تمامِ این اجزاء در بروشور به یک‌دیگر ارتباط برقرار می‌کنند. آیا این نشانه‌شناسیِ کوتاه و ابتدایی، رازِ اثرِ هنریِ پیشِ رویمان نیست؟
آن‌چه قبل از ورودِ تماشاگر به گوش می‌رسد، موسیقیِ اُورتورِ فیلمِ «زیباییِ بزرگ»، ساخته‌ی پائولو سورنتینو و آهنگ‌سازیِ لی‌لی مارچیتِلی است. موسیقی‌ای که اتفاقن بسیار خوش نشسته است و با حال و هوایِ اثر هم‌خوانیِ درستی دارد. در فیلمِ زیباییِ بزرگ، یکی از مهم‌ترین بحث‌هایِ فیلم، «فلسفه‌ی زندگی» است. این بنیانِ جهان‌شمول که به راستی «زندگی چیست؟». این موسیقی در ابتدا به سرعت مخاطب را از فضایِ خارج از سالن جدا می‌سازد و میخ‌کوبِ صندلی‌اش می‌کند. این کار را گوشِ مخاطب انجام می‌دهد. چشمِ مخاطب چیزِ عجیب‌تری را شاهد است. یک مثلث که تا انتهایِ صحنه کشیده شده است و نوکِ پیکانِ آن نیز اتفاقن رو به آسمانِ «دیده شدنیِ» صحنه دارد. آسمانی، که هم آسمانِ بی‌کران است و هم آسمانی یافتنی و اتفاقن که به درستی رنگی آبیِ آسمانی، لایه‌یِ زیرینِ این مثلث را روشن می‌سازد. این برخورد، همان چیزی است که ایمانوئل کانت از آن به عنوانِ «امرِ والا» یاد می‌کند. یعنی برخورد با چیزی به تصویر نیامدنی که به تصویر در می‌آید. اتفاقن که کانت برایِ امرِ والا، آسمانِ پر ستاره را مثال می‌زند.
سپس دو بازیگرِ توانا شروع می‌کنند. یک بازیِ شگرف را شروع می‌کنند. بازی‌ای که در آن دو انسان، در یک شبِ مهمانی با یک‌دیگر به شکلی آشنا می‌شوند که حتا نمی‌دانند می‌خواهند با یک‌دیگر باشد یا نه. و ما هم شاهد این هستیم که «اگر...» با یک‌دیگر باشند، چه می‌شود؛ و این «اگر...»ها شروع می‌شود. «اگر...» مری خوب بخندد چه می‌شود؟ «اگر...» مری با جیمزِ بد هیکل و بد تیپ بیرون برود و این را به رلند با لحنی ناراحت بگوید چه می‌شود؟ اگر رُلند با بازیگرِ تئاترِ هدا گابلر که به دیدِ مری موهای‌اش در حالِ ریختن است، بیرون برود چه می‌شود؟ و اینان پیچ‌درپیچ‌هایِ «اگر...» یک زندگی است. وحید رهبانی و سارا بهرامی، دو بازیگرِ بی‌نظیر هستند. هر دو آن‌چنان در قواره‌ی کاراکترهایِ خود فرو رفته‌اند که پیدا کردنِ‌شان واقعن کاری دشوار است. چیزی که لازمه‌ی اساسیِ این اجرا است.
اما این اجرا، یک قصه‌ی سر راست هم دارد. عشقِ اشتباهی یا درستِ یک زن و یک مرد. رلند مردی است که در کارِ پرورشِ عسل است و مری زنی فیزیک‌دان و کیهان شناس است و چقدر زیباست، پیچشِ دو عنصرِ پر از راز و حفره با هم: آسمان و کندویِ عسل. یکی در آسمان و دیگری زمین. و اتفاقن که هر دو در حالِ فهمِ اینان هستند. فهمِ دو جهان که در اصل یک جهان هستند. یک متنِ شاهکار، همان متنی است که رلند برایِ خواستگاری از مری می‌خواند. زنبورها سه دسته هستند: ملکه، نر و کارگر. این سیرِ روایتِ زندگی در تئاترِ «اگر...» است. زیرا در این اجرا بازیگران، هم ملکه می‌شوند، هم کارگر و هم نَر.
تمامِ اینان، اما در یک کُلیت قرار می‌گیرند. زندگی. اینان همان بروشوری می‌شوند که در دستِ ما قرار می‌گیرد. این روایتِ چندبخشی و پایان ناپذیر، رازی سر به مهر دارد.

زندگیِ روان‌شناختیِ مری و رلند، مملوء از نداشته‌ها است. رلند در جایی می‌گوید که می‌توانستم با تو بیشتر از فضا صحبت کنم؛ مری در جایی می‌گوید که من فقط با تو روزهایِ خوب گذرانده‌ام... عمومن، در یک زندگی، انسان به دنبالِ پُر کردنِ نداشته‌هایِ خود با دیگری است و این پُر کردن‌ها توسطِ اعمال و رفتارِ انسانی است که شکل می‌گیرد و کدام عملِ انسان است که یک «اگر...» در پشتِ سرِ خود نداشته باشد؟
رازِ این اثرِ هنری در همین است. «اگر...»ها با احتسابِ نظریه‌ی فیزیکِ کوانتوم، و تحلیل‌هایِ کیهان‌شناسی، چیزی نیستند جز یک تلاش برایِ چیزی که پیش‌تر روشن و مشخص هستند. این وجهِ روشن و متمایز، «زندگی» است. تصویری از اجرا را به خاطر می‌آوردم: مری خواب است و رلند او را نگاه می‌کند. رلند خواب است و مری او را نگاه می‌کند. این همان مفهومِ رازِ هستی است که مارتین هایدگر در هستی و زمان به جستجویِ آن رفته بود. چیزی که در دوره‌ی دومِ کاریِ خود بدان رسید: «وجود».
پایانِ نمایشِ «اگر...» هم همین وجودشناسی است؛ انگار که مری و رلند می‌خواهند این بخش از «اگرِ...» زندگی را انتخابِ اگزیتانسیالیستی کنند: «نه من برایِ مراسمِ ازدواجِ خودم تمرینِ رقص می‌کنم، نه تو.» وجودشناسیِ زندگی نیز به درستی همین است. انتخاب در سرِ چهاراه‌هایِ «جهانِ بی‌با پایان. جهانی که به تصویر در می‌آید، اما دیده شدنی است.»
نکته‌ی آخر: اگر می‌دانستم که چنین اجرایی خواهم دید، امروز را از صبح روبرویِ سالنِ انتظار، منتظر می‌نشستم.
Atena، ساناز ب و الناز پوریمین این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید