در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش اگر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:33:22
امکان خرید پایان یافته
۱۲ تا ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
۱۸:۳۰ و ۲۰:۳۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۲۵,۰۰۰ تومان


خلاصه نمایش: مری و رولند همدیگر را ملاقات می کنندو اگر...



توضیح مترجم:


عنوان نمایش نامه در اصل "Constellations" است که در فارسی می توان آن را برابر با "پیکرهای آسمانی" و با به عبارت رایح تر "صُوَر فلکی" دانست.


این که چرا اسم نمایش - و نه نمایش نامه - عوض شده به دلیل نگاه گروه اجرایی به نمایش نامه بوده است. و صد البته این نگاه، سبب هیچ گونه تغییری در اصل متن نشده، بلکه ایده ی اجرایی ست که موجب ایجاد این تغییر در عنوان اجرا - و نه متن - گردیده است. ضمن این که مترجم در بروشور نمایش نیز در مورد عنوان اصلی نمایش نامه و معادل های فارسی اش توضیح داده است.



توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

اخبار

›› دوست دارم تماشاگر با حال خوب ازسالن بیرون برود

›› نمایش "اگر..." شب گذشته به حسین پاکدل تقدیم شد

›› اهالی "خانه ما" نمایش "اگر..." را افتتاح کردند

›› مصاحبه وحید رهبانی

›› «اگر...» وحید رهبانی در تئاترشهر

ویدیوها

آواها

 
گفتگوی تیوال با سارا بهرامی
در نمایش اگر، در ثانیه آدم ها تغییر می کنند
 
گفتگوی تیوال با وحید رهبانی
با نمایش «اگر» ما میخواستیم یک قصه عاشقانه روایت کنیم

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نگاهی به نمایشِ «اگــــــر...» آخرین اثرِ وحیدِ رهبانی
سهندِ خیرآبادی
«اگر...» می‌دانستم که امروز چه اتفاقی در انتظارم است، هرگز از رختخواب بیرون نمی‌آمدم.
جمله‌ی بالا جمله‌ای است که همیشه در روزهایِ مزخرفی که پیشِ روی‌ام قرار می‌گیرد، با خودم تکرار می‌کنم. و این «اگر...»ها همیشه در ذهنِ هر کدام از ما دُور می‌‌شد. می‌دانم که هر کسی به واژه‌ی «اگر...» بسیار فکر کرده است؛ به اینکه «اگر...» این کار را می‌کرد یا نمی‌کرد چه پیش می‌آمد یا نمی‌آمد. اما، آیا تا به حال به این فکر کرده بودیم که اگر این «اگر...»ها به واقعیت تبدیل شود چه پیش خواهد آمد؟ جوابِ این سوال را نه نیک پین در نمایش‌نامه‌ی شگرفِ خود گنجانده است نه وحیدِ رهبانی در کارگردانیِ دقیق‌اش. جوابِ این سوال، در نشانه‌هایِ این تئاترِ سمبلیک است. در اصل، این تئاتر را نمی‌توان جزء جزء بررسی کرد، بلکه باید آن را در کُل موردِ نظر قرار داد.
در بنیانِ واژه‌ی «اگر...» یک موردِ مهم نهفته است: انتخاب. در پشتِ هر اگری، یک انتخاب حضور دارد. چیزی که انسان با تکیه بر آن عملی را چه ذهنی چه جسمی انجام می‌دهد و در پسِ آن به عبارتِ «اگر...» ... دیدن ادامه ›› می‌رسد.
بروشورِ این نمایش، یک بروشورِ سه تِکه است؛ مانندِ دو قسمتِ سه تِکه‌ی دیگر در همین بروشور. یکم: واژه‌ی «گ» که به سه بخش تقسیم شده است و دوم: سه نقطه‌ی روبرویِ واژه‌ی «اگر». آنچه می‌توان فهمید، پاره‌هایِ هم‌خانواده، اما به هم نچسبیده‌ی این تکه‌ها است. اما اگر کمی ریزبین باشیم شاهد هستیم که این «ذره‌»هایِ کوانتومی، در یک اندام‌واره‌ی دیگری، خود را به سامان می‌بینند؛ در «کُلِ» بروشور. تمامِ این اجزاء در بروشور به یک‌دیگر ارتباط برقرار می‌کنند. آیا این نشانه‌شناسیِ کوتاه و ابتدایی، رازِ اثرِ هنریِ پیشِ رویمان نیست؟
آن‌چه قبل از ورودِ تماشاگر به گوش می‌رسد، موسیقیِ اُورتورِ فیلمِ «زیباییِ بزرگ»، ساخته‌ی پائولو سورنتینو و آهنگ‌سازیِ لی‌لی مارچیتِلی است. موسیقی‌ای که اتفاقن بسیار خوش نشسته است و با حال و هوایِ اثر هم‌خوانیِ درستی دارد. در فیلمِ زیباییِ بزرگ، یکی از مهم‌ترین بحث‌هایِ فیلم، «فلسفه‌ی زندگی» است. این بنیانِ جهان‌شمول که به راستی «زندگی چیست؟». این موسیقی در ابتدا به سرعت مخاطب را از فضایِ خارج از سالن جدا می‌سازد و میخ‌کوبِ صندلی‌اش می‌کند. این کار را گوشِ مخاطب انجام می‌دهد. چشمِ مخاطب چیزِ عجیب‌تری را شاهد است. یک مثلث که تا انتهایِ صحنه کشیده شده است و نوکِ پیکانِ آن نیز اتفاقن رو به آسمانِ «دیده شدنیِ» صحنه دارد. آسمانی، که هم آسمانِ بی‌کران است و هم آسمانی یافتنی و اتفاقن که به درستی رنگی آبیِ آسمانی، لایه‌یِ زیرینِ این مثلث را روشن می‌سازد. این برخورد، همان چیزی است که ایمانوئل کانت از آن به عنوانِ «امرِ والا» یاد می‌کند. یعنی برخورد با چیزی به تصویر نیامدنی که به تصویر در می‌آید. اتفاقن که کانت برایِ امرِ والا، آسمانِ پر ستاره را مثال می‌زند.
سپس دو بازیگرِ توانا شروع می‌کنند. یک بازیِ شگرف را شروع می‌کنند. بازی‌ای که در آن دو انسان، در یک شبِ مهمانی با یک‌دیگر به شکلی آشنا می‌شوند که حتا نمی‌دانند می‌خواهند با یک‌دیگر باشد یا نه. و ما هم شاهد این هستیم که «اگر...» با یک‌دیگر باشند، چه می‌شود؛ و این «اگر...»ها شروع می‌شود. «اگر...» مری خوب بخندد چه می‌شود؟ «اگر...» مری با جیمزِ بد هیکل و بد تیپ بیرون برود و این را به رلند با لحنی ناراحت بگوید چه می‌شود؟ اگر رُلند با بازیگرِ تئاترِ هدا گابلر که به دیدِ مری موهای‌اش در حالِ ریختن است، بیرون برود چه می‌شود؟ و اینان پیچ‌درپیچ‌هایِ «اگر...» یک زندگی است. وحید رهبانی و سارا بهرامی، دو بازیگرِ بی‌نظیر هستند. هر دو آن‌چنان در قواره‌ی کاراکترهایِ خود فرو رفته‌اند که پیدا کردنِ‌شان واقعن کاری دشوار است. چیزی که لازمه‌ی اساسیِ این اجرا است.
اما این اجرا، یک قصه‌ی سر راست هم دارد. عشقِ اشتباهی یا درستِ یک زن و یک مرد. رلند مردی است که در کارِ پرورشِ عسل است و مری زنی فیزیک‌دان و کیهان شناس است و چقدر زیباست، پیچشِ دو عنصرِ پر از راز و حفره با هم: آسمان و کندویِ عسل. یکی در آسمان و دیگری زمین. و اتفاقن که هر دو در حالِ فهمِ اینان هستند. فهمِ دو جهان که در اصل یک جهان هستند. یک متنِ شاهکار، همان متنی است که رلند برایِ خواستگاری از مری می‌خواند. زنبورها سه دسته هستند: ملکه، نر و کارگر. این سیرِ روایتِ زندگی در تئاترِ «اگر...» است. زیرا در این اجرا بازیگران، هم ملکه می‌شوند، هم کارگر و هم نَر.
تمامِ اینان، اما در یک کُلیت قرار می‌گیرند. زندگی. اینان همان بروشوری می‌شوند که در دستِ ما قرار می‌گیرد. این روایتِ چندبخشی و پایان ناپذیر، رازی سر به مهر دارد.

زندگیِ روان‌شناختیِ مری و رلند، مملوء از نداشته‌ها است. رلند در جایی می‌گوید که می‌توانستم با تو بیشتر از فضا صحبت کنم؛ مری در جایی می‌گوید که من فقط با تو روزهایِ خوب گذرانده‌ام... عمومن، در یک زندگی، انسان به دنبالِ پُر کردنِ نداشته‌هایِ خود با دیگری است و این پُر کردن‌ها توسطِ اعمال و رفتارِ انسانی است که شکل می‌گیرد و کدام عملِ انسان است که یک «اگر...» در پشتِ سرِ خود نداشته باشد؟
رازِ این اثرِ هنری در همین است. «اگر...»ها با احتسابِ نظریه‌ی فیزیکِ کوانتوم، و تحلیل‌هایِ کیهان‌شناسی، چیزی نیستند جز یک تلاش برایِ چیزی که پیش‌تر روشن و مشخص هستند. این وجهِ روشن و متمایز، «زندگی» است. تصویری از اجرا را به خاطر می‌آوردم: مری خواب است و رلند او را نگاه می‌کند. رلند خواب است و مری او را نگاه می‌کند. این همان مفهومِ رازِ هستی است که مارتین هایدگر در هستی و زمان به جستجویِ آن رفته بود. چیزی که در دوره‌ی دومِ کاریِ خود بدان رسید: «وجود».
پایانِ نمایشِ «اگر...» هم همین وجودشناسی است؛ انگار که مری و رلند می‌خواهند این بخش از «اگرِ...» زندگی را انتخابِ اگزیتانسیالیستی کنند: «نه من برایِ مراسمِ ازدواجِ خودم تمرینِ رقص می‌کنم، نه تو.» وجودشناسیِ زندگی نیز به درستی همین است. انتخاب در سرِ چهاراه‌هایِ «جهانِ بی‌با پایان. جهانی که به تصویر در می‌آید، اما دیده شدنی است.»
نکته‌ی آخر: اگر می‌دانستم که چنین اجرایی خواهم دید، امروز را از صبح روبرویِ سالنِ انتظار، منتظر می‌نشستم.
Atena، ساناز ب و الناز پوریمین این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «اگر...»

عشق است...

(به قلم احمدرضا حجارزاده/ چاپ شده در روزنامه "هفت صبح"؛ ۲۱شهریور)


حرف آخر را اول بزنم؛ هر انسانِ عاشق زندگی و همچنین تئاتر، بهتر است این نمایش را ببیند اما واقعن چرا باید این نمایش را دید؟ پاسخ ساده است: ... دیدن ادامه ›› به خاطر همه‌چیز! از متن گرفته تا کارگردانی و بازی و طراحی صحنه و دیگر جزییات. در این نمایش کمترین نقصی وجود ندارد. هر چیز به شکل اصولی و حرفه‌ای در جای مناسبش قرار گرفته و درست اجرا می‌شود. البته این خاصیت اغلب کارهای وحید رهبانی است؛ جوانی خوش‌فکر و خلاق که در تمام سال‌های فعالیت به‌عنوان کارگردان و بازیگر نشان داده کارش را بلد است و می‌داند هربار چطور باید تماشاگر را غافل‌گیر کرد و سرِ ذوق آورد. او از سال‌ها پیش با اجرای متن مشهور ساموئل بکت ـ در انتظار گودوـ تا اجرای نمایش‌های یک‌سره متفاوت و بی‌نظیری مانند «هِدا گابلر»،«درخت بلوط» و «کابوس‌نامه»، توانمندی‌اش را در تولید یک اثر نمایشی باارزش نشان داده و شاید همین استعداد و درخشش همیشگی ذهن اوست که هربار اقدام به تولید اثری می‌کند، حساسیت‌هایی برای دلواپسان ایجاد و دامن‌گیر کارش می‌شود. مثل نمایش «هِدا گابلر» که پس از چهار شب اجرا توقیف شد و حالا «اگر...» که تنها با گذشت دو اجرا، دچار تعلیق شد. به هر حال خوشبختانه «اگر...» فعلاً رفع تعلیق شده و تا پایان ماه شهریور به اجرای خود ادامه می‌دهد؛ نمایشی که از متن تا ایده‌های اجرایی و بازی‌ها و طراحی صحنه و لباس یک اثر درخشان است.
«اگر...» داستان ساده‌ای دارد: مِری و رولند یکدیگر را ملاقات می‌کنند!
نمایش دقیقن از همین موقعیت شروع می‌شود. یک مهمانی باربیکیو و یک آشنایی ساده، ولی معادلات هستی در عین سادگی، می‌توانند پیچیده هم باشند. سادگی یا پیچیدگی جهان هستی با تمام جزییاتش را چه کسی تعیین می‌کند؟ موجودات آن و به‌ویژه انسان‌ها. با «اگر»های‌شان. اگر این‌طور بود، اگر آن‌طور بود، اگر این کار را می‌کردیم، یا اگر آن واکنش را نشان می‌دادیم. نمایش «اگر...» از این منظر، مصداق بارز دیالوگ‌های مری و رولند در خانه است؛ جایی که رولند از شغل مِری می‌پرسد و او از کارِ یکنواخت و کسالت‌بارش پشتِ سیستم کامپیوتر و نوشتن مقاله‌های پرطول و تفسیر درباره فضا و فیزیک کوانتوم با شوق و ذوق حرف می‌زد و رولند ـ یک پرورش‌دهنده‌ی عسل! ـ با آن‌که حتا یک کلمه از حرف‌های او را نمی‌فهمد، با لبخندی عاشقانه سراپا گوش است و گاهی به میان حرف مِری می‌پرد و یادآوری می‌کند:«یه جوری می‌گی که جذاب به نظر می‌رسه. من دارم تحریک می‌شم، ولی یک کلمه هم از حرف‌هات نمی‌فهمم»، و مری باز هم به ارائه نظریه‌های کوانتومی و جهان‌های موازی‌اش ادامه می‌دهد. نمایش «اگر...» به همان جذابیت حرف‌های مِری است، حتا اگر تماشاگر یک کلمه از حرف‌های او نفهمد. مِری می‌تواند تا ابد حرف بزند، بی‌آن‌که رولند یا مخاطب توی سالن را خسته بکند. اتفاقاً او از وقتی دچار یک بیماری غریب یا تومور مغزی می‌شود و به لکنت می‌افتد و دیگر نمی‌تواند کلمات را سریع انتخاب بکند و به زبان بیاورد، خسته‌کننده می‌شود. تازه آن‌وقت است که رولند رو به او داد می‌زند:«مِری بَس کن! بَس کن!» اما به قول مِری در نخستین صحنه نمایش و اشاره‌اش به آرنج‌ها،که راز جاودانگی را در خود دارند و اگر کسی بتواند زبانش را به آن برساند تا ابد زندگی می‌کند، نمی‌شود که آدم عمر نامحدود داشته باشد و مدام زندگی بکند و زندگی بکند و زندگی بکند. یک جایی باید این زندگی تمام بشود یا چیزی به آن اضافه بشود که تنوعی به زندگی ببخشد، و آن چیست؟ عشق است دیگر! از این‌رو نویسنده بهترین و آرمانی‌ترین شکل یک رابطه عاشقانه را انتخاب و زیباترین لحظه‌های آن را با در نظرگرفتن انواع احتمالات روایت کرده. او هیچ بُرشی از زندگی یک زوج را جا نینداخته؛ آشنایی، خواستگاری، تردید در دوست‌داشتن، خیانت، تصمیم به جدایی، دیدار دوباره، پیشنهادِ با هم‌بودن، بیمارشدن یکی از آنها، همراهی یا بی‌وفایی طرف دیگر در مراحل درمان و غیره. رهبانی نیز در کارگردانی سنگِ تمام گذاشته و موقعیت‌ها، میزانسن‌ها، حس‌ها و شخصیت‌هایی جاودانه ساخته است. هر دو بازیگر از موفق‌ترین بازیگران عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون هستند و تسلط و تبحرشان بر بیان و بدن است که با وجود تکرارهای فراوان هر صحنه و هر بار به شکلی تازه، مانع از خستگی و بی‌حوصلگی تماشاگر در طول اجرا می‌شود. نگاه بکنید به تغییر حس‌های ناگهانی در بیان و میمیک چهره رهبانی و بهرامی. هر دو عالی‌اند.
هیچ حسی را دو بار تکرار نمی‌کنند. یک صحنه ثابت را در تکرارهای مداوم و در هر موقعیت به شکلی تازه اجرا می‌کنند، بی‌آن‌که به اشتباه یا ضعف در بازیگری بیفتند. هرچند بهرامی پیش‌تر هم در نمایش‌هایی مانند «مخمصه» و «هم‌هوایی» بازی‌های درخشان و تحسین‌برانگیزی ارائه کرده بود. طراحی صحنه هوشمندانه است؛ شکلِ هندسی مسیری که از راهی دور ـ مانند نقطه تلاقی دو خط موازی ریلِ راه‌آهن ـ آغاز می‌شود و به سطح وسیع و گسترده‌ای برای زندگی دو انسان در کنار هم تبدیل می‌شود، یا شاید برعکس. این طراحی اشاره‌ای هم به شغل مِری و همین‌طور سرگردانی انسان معاصر در کهکشان‌ها و فضای بی‌انتها دارد؛ انسانی که قسمتی از یک مجموعه چندجهانی است.
سلام ...من نفهمیدم این نمایش رو ...بخوام بگم در نیومده می بینم اینجا همش تعریف و تمجید هست پس نوک پیکان سمت خودم می گیرم ...داستان به نظر من ساده نبود ...یه سیری کردم تو نظرات دوستان تا کمی روشن شم نشدم مخصوص درباره تکرار دیالوگ ها ؟!؟!؟!؟!
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
آوا فیاض (avafayyaz)
مریم عزیز مواجهه هر فرد با یک موضوع،پدیده و یا اثر هنری بر اساس تجربیات فردی اون شخص صورت می گیره.بنابراین شاید چیزی که برای کسی پیچیده اس برای دیگری ساده یاشه و بالعکس.
ایرادی به هیچ یک نیست.صرفا نگاه ها متفاوته.

این نمایشنامه در اصل یکی از قوانین فیزیک کوانتوم رو دنبال می کرد.اینکه ما در جهان های موازی هستیم.هر تصمیمی که می گیریم یا نمی گیریم آینده ی متفاوتی رو می سازه.بنابراین ممکنه ما در چند جهان همزمان وجود داشته باشیم.
دنیای احتمالا و اما و اگر ها
۰۳ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید