این نمایش در عین زیبا بودن بسیار متفکرانه بود.
طوری که با توجه به بازگشت های مکرر به گذشته منجر به یادآوری زیرکانه و نه مستقیم یک موضوع فلسفی می شد، همان تناسخ.
که البته شاید بتوان این تصور را در ذهن آورد که همان طور که انتظار می رفت با توجه به تفکر غالب که طبیعتا تفکر حاکم هم هست، در درجه اول برداشت به تفاوت و در ادامه تضاد و در نهایت منجر به تقابل و در نتیجه تعلیق نمایش شد.
در درجه بعدی، بعد احساسی نمایش یادآور بازتولید هوشمندانه مفاهیم احساسی رایج در ادبیات داخلی و خارجی و البته احساس و تجریه بسیاری از انسان ها می شد؛ یعنی همان برگشت های ذهنی مکرر (یا شاید نشخوار های ذهنی) به گذشته برای تصمیم گیری های نادرست قبلی، تا شاید تصور یا شاید بتوان گفت توهم امکان وجود نتایج متفاوت، باعث التیام هرچند موقت نتایج حاصل فعلی شود.
نمونه هایی مثل انتهای کتاب 1984 جرج اورول و محاوره درونی وینستون: "چقدر خود سر و نادانی، که دست رد به سینه پر عطوفت او زدی"
و البته نمونه های بسیاری از ادبیات ایران، طوری که در انتهای نمایش می شد با هر بار بازگشت به گذشته در نمایش، این شعر از وحشی بافقی رو در احساس و لحن بازیگر یافت:
"یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست -
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست"
نمایش اگر یکی از بهترین نمایش هایی بود که تماشا کردم. هم از لحاظ بازی و هم از لحاظ کارگردانی. متن فوق العاده ای داشت و صد حیف که تمدید نشد. بسیار مایل بودم دوباره این کار را ببینم. امیدوارم به زودی دوباره شاهد اجرای دوباره این کار باشیم و یا حداقل متن نمایشنامه را بشه تهیه کرد.
عالی بود! ی اجرای دو نفره فوق العاده. دیالوگا بی نقص، بیان هنرمندانه، دکور و لباس و گریم ساده ولی بسیار ب جا. واقعا همه چی خوب بود و بعد از مدت ها ی نمایش خوب دیدم. هم مفرح بود و هم تأأمل برانگیز. واقعا لذت بردم.
از اجرای هر دو بازیگر ،آقای رهبانی و خانم بهرامی لذت بردم ولی خانم بهرامی واقعا عالی بودن بخصوص لحظات احساسی رو خیلی خوب اجرا می کردن و دیالوگارو خیلی با احساس بیان می کردن.
شب عالی بود کاش بازم اجرا داشت ک با دوستان دوباره ببینم.
در ضمن انتخاب عنوان هم، زیبا و هوشمندانه بود!
قرار نیست ترجمه همیشه لفظ ب لفظ باشه، مهم اینه ک ترجمه بیشترین نزدیکی رو ب معنایی ک منظور نویسنده بوده داشته باشه!
مرسی