مثل پیاده رد شدن از عرض کویر لوت بدون غذا اونم برای یک هفته !
بعد جلوت یک پرس قرمه سبزی خیلی خوش قیافه که البته خیلی هم خوشمزه به نظر میرسه با سالاد و دوغ محلی بزارن جلوت که بخوری
بعد بگی بزار یکم بخوابم بعدش پا میشم میخورم ! (1)
بعد بلند شی ببینی قرمه سبزی نیست ...
صد البته سراغشو بگیری ببینی کی درست کرده تا پاشی بری یکی دیگه ازش بگیری
بعد بفهمی اصلا طرف نقل مکان کرده رفته یجایی که هیچ کس نمی دون کجاست . (2)
حکایت منه جامانده از نمایش مغازه خودکشی
اولین حسرت سال 1398 به تو تقدیم میشود. (3)
پانویس :
1) اخه چه مرگت بود همون موقع میخوردیش دیگه ...
2) گیرم که آب رفته به جوی آید با آبروی رفته چه باید کرد ؟
3) ارجاع به پانویس شماره 1
چقدر دوره اجراش کم بود :(
نمایش رو به خاطر "وحید اقاپور" رفتم و اصلاً پیشمون نیستم.
ایدههاش دل نشین بود و بازی کردنش با موضوع جذاب بود (هرچند که ایدهی صندلی چرخدار برام خیلی مفهوم نبود).
فضاسازی قابل قبول بود و واقعاً ملموس شده بود.
یه قدری تقطیع تغییر پرده ها در ابتدای نمایش ناگهانی بود و با ادامه روند نمایش در تناسب نبود.
ورود و خروج به صحنه هیچ ادابی نداشت (معلم که وارد مغازه شد صدای در پخش شد ولی در خروجش نه و همینطور دیگران و...)
تیکههای بچسب / نچسب بیرون از اثر (اشاره به کارتخوان نگرفتن برای فرار از مالیات / "پرستوباز نبودن" کارکتر) (ای کاش وقتی بشه این "باز" دست از سر ما برداره: همجنسباز به جای همجنسگرا و....)
درکل اما نمایشی خوبی برای ایجاد یک آخر شب فرحبخش بود.