سلام و خسته نباشید.
دیشب این کار رو تماشا کردم. موقع ورود به سالن، سردی محیط یک آسایشگاه روانی رو راحت میتونستم حس کنم. راستش اولش ترسیدم و استرس گرفتم اون خانم های محترم با ماسک های سفیدشون تو اون نور کم با اون موسیقی استرسی و حرکات جالبشون که به نظرم نشون از سردرگمی ها و احساسات و سرخوردگی های دروتیشون بود از اول منتظر ما بودند. انگار که پلیدی هستند که منتظر طعمه اند.
بیشتر بازی ها رو دوست داشتم ولی اون جایی که املیا ارهارت در مورد خودش حرف میزنه، خیلی برام مصنوعی بود (تن صدا و جمله ها). متن تو اون قسمت روان نبود. ولی تو بقیه جاها بازی اون اذیتم نکرد.
لوس بودن پرل وایت و حرکات دستش (شاید اگه بخوام عامیانه بگم مکش مرگ ما بودنش )، مشوش و لکنتی بودن استین و بی خیالیش و راحتیش تو نشستن هاش، استرس و تهاجمی بودن اون شکارچی آنوفل و علی الخصوص خنده های موتزارت (یه خندۀ شیطنت آمیز و سرزنده) و منطق دیوانشون برای پیغام فرستادن به بخش مردها و اون پیغام کلی ظریف نمایش رو دوست داشتم .
نمیدونم این حرفم شاید تو حیطۀ نمایش و هنر جایی نداشته باشه ولی شاید اگر نقش استین رو میدادن اون خانم رئیس انجمن بازی می کرد بهتر بود و به واقعیت استین نزدیک تر. استین واقعی زن درشت اندامیه در حالیکه تو این نمایش گرترود یک زن ریز نقش بود(شاید کارگردان رو توانایی ها تصمیم گرفته).
فقط یه
... دیدن ادامه ››
چیزی که خیــــــــــــــــلی متعجب و ناراحتم کرد (حتی بیشتر از شعاری بودن جملات ارهارت در معرفی خودش و اعتراض) این بود که رئیس انجمن اسم "پرل وایت" رو پیرِل (pirel) تلفظ کرد در صورتی که اسم (perl) باید تلفظ شه.
امیدوارم نمایش های بیشتری رو از این خانم های عزیز وکارگردان محترم ببینم.