لطفا اگر نمایش را ندیدهاید، این نوشته را نخوانید.
چند روز گذشته با خودم کلنجار رفتم اما نتوانستم.
باید همینجا مینوشتم از این نمایش، که شاید
... دیدن ادامه ››
گروه نوشتهام را بخواند.
این صفحهی تیوال را فقط برای نوشتن این متن باز کردم.
خسته و گرفته به محل نمایش “عمارت نوفللوشاتو” رسیدم و انتظار تئاتری کاملا معمولی را داشتم. [بلیط این نمایش اتفاقی به دستم رسیده بود.]
از همان شروع نمایش همهچیز عجیب بود
سهم من طناب قرمز رنگ بود...
من جمله به جمله و کلمه به کلمه اشک ریختم
من بزرگترین راز زندگیم رو به بازیگر اون اتاق گفتم!
هنوز بهت زدهام.
اتاق بعدی
و من که مو به تنم راست شده بود و چشمهای تنها و غمگین بازیگرش را فراموش نمیکنم.
و صحنهی خشن و در عین حال ساکن و در عین حال غم انگیز پایان..........
آقای سلگی
اگر این نوشته را خواندی، بدون که انتظار من رو از تئاتر بالا بردی
و بازیگرهای نمایشت رو فراموش نخواهم کرد.
میم.الف