در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الهام خرمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:51:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پنج مرد و یک زن، با استایل‌های خاص در قواره‌هایی جور واجور در پی رسیدن به درخت آبی.
قلب نارنگی در فضایی کمدی فانتزی، به شیوه‌ی جریان سیال ذهن، سرگذشتِ اعضای خانواده‌ای را روایت می‌کند که هر یک ماجرایی شنیدنی دارند. ماجراهایی ساده و عمیق که به‌ سبکی هنرمندانه با تسلط و مهارت بازیگران به اجرا در می‌آید.
مادربزرگ، پدربزرگ، پدر و دو عمو، ریز و درشتِ زندگی را برای نوه‌ تعریف می‌کنند تا شاید او در این دنیای آشفته، معنای زندگی را بیابد. آنها از رویدادها و خاطراتی می‌گویند که مسیر زندگی‌شان را دگرگون ساخته؛ خاطراتی که از اعماق ذهن‌شان فراخوانده و روی صحنه بازآفرینی می‌شود. خاطراتی از تعبیر نمادین گذر عشق با کفش‌های قرمز. خاطراتی از گاو چندمنظوره‌ای که جانی را در جهان معنا بخشید. خاطراتی از پذیرش بی‌چون و چرای تقدیر در هیبت یک پوست موز. خاطراتی از پایی طلایی و ترس از شکست. خاطراتی از توانگری و ثروت در ریشه‌هایی که با عشق آبیاری شده‌اند. خاطراتی از روز سرنوشت‌سازِ تولد.
در این نمایش، جریان افکار، احساسات و خاطرات شخصیت‌ها، به شیوه‌ای خلاقانه برای تماشاگر روایت می‌شود. روایتی که با اشاراتی گذرا به آثار تأمل‌برانگیز هنرمندانی چون خسرو شکیبایی، عباس کیارستمی و داریوش مهرجویی هم اشک راه می‌اندازد هم لبخند.
در«قلب نارنگی» ‌همانند یک زندگی واقعی می‌توان افکار، ایده‌ها و رشد درونی شخصیت‌ها را در میان شرح اتفاقات داستان، حس کرد؛ داستانی که با درونمایه‌ی پذیرش ناپایداری‌های زندگی ،هر لحظه تو را با خود می‌کشد و وادار می‌کند تا به مفاهیمی همچون عشق و احترام، شکست و ناامیدی، طمع و خودخواهی و حسرت ... دیدن ادامه ›› و آرزو فکر کنی.‌
همچنان در پی یافتن معنای زندگی، غرق در خیالی دل‌انگیز، خاطر‌ه‌ی رقص شب عروسی پدر زیر نور صورتی، تو را پرت می‌کند به حسرت یا لذت سرخوشی و گرمای داشتن خانواده‌‌‌ای خوشبخت در کنارت.
پ.ن: درخت آبی نارنگی هم داشت!
✍🏻الهام خرمی
مریم علیپور، مهدیه سلیمانی و محمد فروزنده این را خواندند
Parastoo Biglari این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«هست و نیست» روایت واژه‌های در گلو مانده‌ای است که آه می‌شود و بغض می‌شود؛ ندیدن‌ و نشنیدن‌ِ نشانه‌های ویرانی یک عشق؛ مرور عاشقانه‌هایی‌ که لابه‌لای روزمرگی‌های زندگی از یاد رفته‌اند.
کوهن ترانه‌ی «به ژرفای هزاران بوسه» را می‌خواند.
مرد لبریز از ناگفته‌ها همچنان نمی‌گوید. در جدالی با خویشتن، گشودنِ کمندِ خاموشی را برمی‌گزیند تا زبانِ دل سخن گوید؛ اما باز عاشقانه‌ترین دل‌گویه‌‌اش به جای«دوستت دارم» می‌شود: «حالت چجوره». گذرِ نامی همانند نام معشوق، در تیتراژ پایانیِ فیلمی، قلب‌اش را به تپش وامی‌دارد و به‌یکباره از یادآوریِ تنهایی خویش، دنیا سرش خراب می‌شود.
صدای گیتار سانتااولایا می‌آید.
دلتنگی‌های زن، ورایِ قیل و قالِ کنایه‌ها و حسادت‌ها و بی‌حوصلگی‌‌های مرد، جا خوش می‌کند وسط صندلی شماره‌ی ۱۵. خاطره‌ی جامی در دست با زمزمه‌ی ترانه‌ی «عاشقم من» دلکش، همراه با بغضی به طعم شکلات پوست پرتقالی.
زن دلتنگ عاشفانه‌هایی‌ست از جنس نامه‌های شاملو به آیدا و دل‌باختگیِ هامفری بوگارت و اینگرید برگمن در کازابلانکا. دلتنگ خاطره‌ی چتر و باران ... دیدن ادامه ›› و غریقی شناور در چالِ گونه‌اش.
سرخوش می‌خواند «مرا ببوس…»
تار و پود عشق از در هم تنیدگیِ اشتیاق و توجه بافته می‌شود؛ جای خالیِ هر یک، رابطه را بدقواره می‌کند.
شاید باید کمتر رنجید و بیشتر دوست داشت. شاید دل سپردن به هر چه هست و نیست، نفس کشیدنِ لحظه‌ها، سراپا خوش‌دل شدن، آسان‌ گذشتن و گذاردن، بوییدن کاهگلِ باران‌خورده، روزمرگی را از عشق بزداید.
شاید بتوان گفت خوش‌بختی، اندریافتی‌ست پاگرفته از زیستِ مهربانی در دهلیزهای وجود آدمی، چراکه تنها نگاهِ عاشقانه به هست و نیست، بنیانِ جهان را استوار نگه می‌دارد. جز این، به ناچار جام‌هایمان را باید در تنهایی بنوشیم.

چشم‌هایت را ببند و یک نفس عمیق بکش.
آتش عشق می‌داند از کدام دریچه زبانه بکشد.

نمایش «هست و نیست» ارزش دیدن و شنیدن و اندیشیدن دارد.
بسیار ممنونم؛
واقعا چه توصیف عمیق و پر احساسی!
از اینکه این‌چنین به لایه‌های درونی نمایش «هست و نیست» نگاه کردید و اینچنین دقیق و شاعرانه واژه‌ها را کنار هم قرار دادید شگفت‌زده و سپاسگزاریم، هم من و هم احمد فیاض که مطلب شما رو خواندند و تحسین کردند. بی‌شک این نمایش، برای کسانی که تجربه‌ی عشق و حسرت را درک کرده‌اند، مثل آیینه‌ای می‌مونه که در اون می‌تونند لحظه‌های از دست‌رفته و واژه‌های ناگفته رو ببینند و حس کنند.
خواندن نگاه شما به این نمایش، خودش بخشی از تجربه‌ی هنری ما در این کار می‌تونه باشه؛ شما با این کلمات زیبا، جان تازه‌ای به صحنه‌ها و لحظات نمایش بخشیدید.
سپاس بی‌کران
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید