«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
در جهانی که مناسباتِ بیمارگونه بر زیست روزمره افراد سلطه دارد، انسانی سالمتر است که بیمارتر باشد. که اَنگِ بیماری زدن ابزارِ سرکوبِ شهروندانیست که مناسباتِ جامعه بیمارشان را برنتابیده اند.
حال، اثرِ اصیلِ هنری که بناست در خدمت تعالی انسان باشد، در جامعهای با مناسباتِ ناسالم، اثری است که حالِ مخاطباش را بد کند. او را بیمارتر کند و با این بیمارتر کردن، او را ولو برای لحظاتی از مناسباتِ ناسالمِ حاکم وارهانَد.
در جهان و جامعهای ناسالم باید به هر اثرِ هنری که حالِ مخاطباَش را خوب میکند با دیده تردید نگریست. مبادا که آن اثر همدستِ آن مناسباتِ بیمارگونه باشد!
پُر واضح است که جهان و جامعه ما همانطور که نمایش نشان میدهد بیمار و ناسالم است. پس این نمایش قهراً اثری اصیل بوده که من امشب-به عنوانِ یک مخاطبِ عام- بعد از اجرا، روی پلههای خانه هنرمندان ایستاده بودم و حالِ بد را تجربه میکردم.
با آرزوی موفقیت برای همه عواملِ نمایش خوبِ گلنگری..
چهارشنبه شب نمایش را به تماشا نشستم. منتقد نیستم که از ضعف صدا بگویم و از برخی دیالوگ ها که میشد قوی تر نوشته شود. یا از درخشندگی بازی بازیگران علی الخصوص گرگشان و مجنونشان. ولی میخواهم بنویسم از جذابیت ایده مرکزی که بنظرم سیالیتِ اروس و تاناتوس بود که جابجایی این دو را ممکن میکند. کلید فهم این جابجایی در بازی دو بازیگر کودک بود که جا عوض کردند. اروس-شور برانگیزنده زندگی_ جای خود را به تاناتوس-هر آنچه مخالف و مقابل زندگی ست- داد و برعکس. این در سطح خرد بود. اما در سطح کلان هم ایده نمایش همین بود. دهکده ای که زمانی شوق زندگی غلبه در آن داشت حالا در چنگال تاناتوس گرفتار شده. اهالی هم به دنبال زندگی اند اما اروس در آنها به تاناتوس بدل شده و میخواهند از مرگ، مرگِ عشق که غایت زندگی ست، زندگی را به دهکده بازگردانند. این تبدیل و تبدل شوق مرگ به شوق زندگی و برعکس را در بسیاری از اجزای نمایش مشاهده گر هستیم. در گرگ که خواستِ زندگی اش به خواستِ مرگ بدل میشود و از بانوی اسیر که شوق مرگش با شوق زندگی جا عوض میکند.
این تقابل مرگ و زندگی، تقابل اروس و تاناتوس کاملا متناظر است با تقابل طبیعت و تمدن، طبیعت با روح، با زندگی آغاز میشود و تمدن با مرگ، با کشتنِ طبیعت متولد میگردد. دوگانه ها همواره قابل تناظر اند و نویسنده و ایده پرداز این نمایش به خوبی این تناظر ها را هشیارانه یا ناهشیارانه نشان میدهد. زن، طبیعت، اروس، جنون؛ و مرد، تمدن، تاناتوس و مهارت و حرفه(نجار).
ایده نمایش بسیار دوست داشتنی و قابل تامل بود. خسته نباشید به تمامی اعضای پشت و روی صحنه.
ممنون از رضا که دعوتم کرد...