در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدی افق | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:14:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آن که مست آمد و دستی به دل ِ ما زد و رفت
در ِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ِ ما بکشد
تنه ای بر در ِ این خانه ی تنها زد و رفت...



از: ه.ا.سایه
آ...

(در سایه روشن. شاید پس از معاشقه. پشت به پشتِ هم روی زمین نشسته‌اند و سرهایشان را به هم تکیه داده‌اند. زن انگور می‌خورد. مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.)
زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربون‌تر، ... دیدن ادامه ›› آ.
مرد: آ.
زن: آهسته‌تر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیف‌تر می‌خوام، آ.
مرد: آ.
با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی‌کنی.
مرد:آ.‌
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بگی برام می‌میری.
مرد: آآآآآآآآآ
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی لباسات رو درآر.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی سلام.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خداحافظ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خوشبختم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی دیگه هیچوقت نمی‌خوای من رو ببینی.
مرد: آ.
زن: نه، این‌جوری نه.
مرد: آ.
ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمی‌کنم.
مرد: آ...
زن: پس بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی دیگه هیچ‌وقت نمی‌خوای من رو ببینی.‌
مرد: آ...
زن: آهان. حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی. بدون این‌که هیچ میلی به زندگی داشته باشی.
مرد: آ...
زن: آهان. بگو آ، انگار که می‌خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.‌
مرد: آ.
زن: بگو آ انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، انگار که می‌خوای بگی فقط با آ حرف‌زدن خیلی عالیه.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که بگم آ.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بپرس همون قدر که دوستم داری، دوستت دارم؟
مرد: آ؟
زن: بهم بگو که دارم دیوونت می‌کنم.
مرد: آ.
زن: و اینکه دیگه حوصله‌ات سر رفته.
مرد: آ.
زن: خب، من قهوه می‌خوام؟
مرد: آ؟
زن: معلومه که می‌خوام.
(مرد بلند می‌شود و برای زن قهوه می‌ریزد.)
مرد: آ؟
زن: آره یه قند کوچولو، مرسی.
مرد: (پاکت سیگارش را به سوی او می‌گیرد.) آ؟
زن: نه خودم دارم.
(زن پاکت سیگارش را بیرون می‌آورد و سیگاری از آن بیرون می‌کشد.)
مرد: (فندکش را به سوی او می‌گیرد.) آ؟
زن: فعلن نه، مرسی.
مرد: آ؟
زن: نمی‌دونم... شاید... ترجیح می‌دم امشب خونه غذا بخوریم.
مرد: آ.
باشه، ولی آخه سس‌اش رو داریم؟
مرد: آ.
زن: پس بریم بیرون.
مرد: آ.
زن: پس همین‌جا بمونیم.
مرد: آ...
زن: بیا این‌جا...
مرد: آ...
زن: تو چشام نگاه کن.
مرد: آ.
زن: تو دلت یه آ بگو.
مرد: ...
زن: مهربون‌تر.
مرد: ...
زن: بلندتر و واضح‌تر، برای اینکه بتونم بگیرمش.
مرد: ...
زن: حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که می‌خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: ...
زن: یه بار دیگه.
مرد: ...
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بهم بگی هیچ‌وقت فراموش‌ام نمی‌کنی...
مرد: ...
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بگی خوشگلم.
مرد: ...
زن: حالا می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... می‌خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده‌ای؟
مرد: ...
زن: آ؟
مرد: ...
زن: ...
مرد: ...

(نمایش‌نامه‌ی «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختری در فرانکفورت دارد»/ماتئی ویسنی‌یک/برگردان: تینوش نظم‌جو/نشر ماه‌ریز)
گیج و عالی و عمیق..
درودها
۰۳ تیر ۱۳۹۴
یکی از عاشقانه ترین نمایشنامه هایی رو که در ایران چاپ شده، یه روایت پست مدرن عرفانی کاملاً سورئالیستی دربارة مرگ! و سرشار از عشق در غالب دیالوگ های پینگ پنگی تنها شخصیت های نمایش یعنی زن و مرد که ما حتی اسمشون رو هم هیچوقت نمیفهمیم.احساس میکنم ماجرا در دنیایی متفاوت رقم میخورد. حس میکنم مردی از دنیا رفته و زنی با انجام بعضی کارها و یادآوری بعضی خاطرات او را ظرف نه روز برای دل کندن از اینجا و پیوستن به آنجا آماده میکند. یکی از دلایلم، شخصیت پردازی زن است که نشان میدهد با فضای غیرعادی موجود آشناست.....هیچ چیز از آنِ انسان نیست »هرگز،نه قدرتش،نه ضعفش،و نه دلش حتی...و آن دم که دست...و آن دم که دست...!اَه،لعنتی،و آن دم که دست به آغوش می گشاید...سایه اش سایة صلیبی ستو آن دم که می پندارد خوشبختی اش را،در آغوش فشرده است.آن را له می کند...زندگی او طلاقی عجیب و دردناک است...هیچ عشقی را«... هیچ عشقی را سرانجامِ خوش نیست...
۰۵ تیر ۱۳۹۴
ممنونم محمد عزیز از تحلیل خوبت.
برداشت مرگ ِ مرد ِ داستان و آماده کردنش برای سفر به «آن جا» زیبا بود. به نظر من بیشتر از این که داستان در فضای مرگ پیش بره، در فضای تعلیق بین واقعیت و خیاله.
نمی دونم فیلم 3IRON کیم کی دوک رو دیدی یا نه - و اگر ندیدی شدیدا توصیه می کنم ببینی، چون یه جورایی از سنخ این کار ویسنی بک هستش، با آواز فوق العاده و عاشقانه ناتاشا اطلس - اون هم همین فضا رو داره. تعلیق بین واقعیت و خیال. سخت بودن باور کردن این که ندونیم چی و کی و کجا هستیم. مثل مرد ِ مست ِ لایعقل ِ داستان ... یه گنگ ِ خواب دیده... ندونیم جهانی که در اون هستیم واقعیت هست یا رؤیا. در واقع تصویری از عالم مُثل های افلاطون و غار سایه هاش.
و شاید همین وهم ماجرا که به قول شما حتی اسم مرد و زن داستان رو نخواهیم دانست، چون اصلا دونستنش مهم نیست، و همین ... دیدن ادامه ›› باور به بی سرانجامی که نه، به فنای در عشق - در فرهنگ نویسنده ی نمایشنامه، نه چیزی شبیه فنای عرفان ایرانی - باعث میشه این کار پرتابت کنه به یک خلسه ی وهم آلود...
و چقدر من همیشه دوست داشتم بعد از خوندن این نمایشنامه این جمله کنفوسیوس رو به خاطر بیارم که:
"دیشب در خواب دیدم که پروانه هستم. حالا که از خواب بیدار شده ام نمی دانم پروانه ای هستم که گمان میکنم انسانم یا انسانی که فکر می کنم پروانه ام ."

۰۵ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید