محمد ، مهشید ، مجید
سلام
چراغ های خونم الان خاموشه،خونه تاریکه،ولی میتونم دیوارها ، پریزها ، لیوانم، زیر سیگاریم رو تار ببینم.
نمیدونم چرا اصلا چند وقتیه که دوست ندارم خونه روشن باشه , دلم میخواد تار ببینم همه چیز رو ، اصلا تار بشنوم ، امیدوارم کسی صدام نکنه امشب، کاش نفهمم کجام و کی هستم.
محمد، مهشید ، مجید ، الان داخل دسته چپم یکی از یاقوت های قرمز جام نوشیدنیتون هستش که محکم گرفتمش.
الان تنها چیزی که برام تار نیست تو این تاریکی همین یاقوت قرمزه، چرا که اگر همین امشب هم چشمام بیناییش رو از دست بده ، میتونم تا اخرین روز زندگیم اندازه ، رنگ ، وزن و دو تا سوراخ دو طرف این یاقوت رو از حفظ بگم که چه شکلیه ، اما فکر نکنم هیچوقت این یاقوت رو با یاقوت دیگه آیی اشتباه بگیرم حتی اگر یک یاقوت قرمز اصل جلوم بزارن و بگن این همون یاقوت
... دیدن ادامه ››
اجرای تاریست.
نه ، هر یاقوتی نمیتونه اون یاقوت قرمز توی اون جام باشه درست مثل شما سه نفر که از اصل خودتون هم که ممکنه فقط خودتون خبر داشته باشید ازش ، اصل ترید.
نمیدونم تا حالا این یاقوت رو جلوی چشماتون گذاشتید یا نه ، من بارها این کار رو وقتیکه خونم تاریکه انجام دادم، میدونید چی میبینم ،،،،، تاریکی رو تار میبینم .
تاریکی رو تار میبینم....
محمد ، مهشید ، مجید ، من شما رو دیدم روی صحنه و بیرون از صحنه و کاملا چهرتون برام تا همیشه تو ذهنم حک شده ، اما شما من رو ندید، ولی یه چیزی بگم ....
وقتی من از اجراتون اومدم بیرون اول احساس کردم که شما تک تک تماشاگرایی که روی اون صندلی ها نشستن رو دیدید خیلی قبل تر ها ، و ما تازه شما و دیدیم.
نمیدونم چرا به اسم کوچیک صداتون میزنم و آنقدر راحت براتون دارم مینویسم ، اما همه ی این ها برمیگرده به اینکه تاری نزاشت ما برای هم غریبه باشیم حتی اگر ندیده باشیم هم رو.
درسته که همگان ، اربابان این کاخ را رها کرده اند اما من برای شما تا همیشه پشت در کاختان میمانم تا برایتان نامه بنویسم.
برای محمد ، مهشید ، مجید ،،،
برای اجرای تاری که توانست کاری کند تا در تاریکی بتوانیم هر آنچه که دوست داریم را حداقل تار ببینیم.
اجراهای دوره دوم تاری در کاخ هنر ...
با کمال میل قدردان شما هستم چون شما برای من و تمام مخاطبان احترام زیادی قائل بودید.
❤️❤️❤️