چشمانم را میبستم ، گوش هایم جایی بود ، نه آنجا که شما زبانش بودید...
و
گوش هایم را میگرفتم ، چشمانم جایی بود ، نه آنجا که شما دست و پایش بودید...
نشد،
چشمانم و گوش هایم را در طول اجرا در کناره هم بنشانم و مدام روبه روی هم بودند و از هم سوال میپرسیدند...
نمیدانم اگر رفتار و فرم بدنی بازیگران همانند گفتارشان شکل زمان مورد نظر در اجرا و متن را پیدا میکرد چه اتفاقی میافتاد ، اما قطعا با وجود این اتفاق و پیدا کردن رفتار بدنی و یا حتی ساختن فرمی برای گفتار میتوانست اتفاق بینظیری را برای مخاطبین
... دیدن ادامه ››
ایجاد کند.
مکان مشخص است و زمان مشخص تر از اتفاق های افتاده و در حال افتادن بود،
اما
رفتار عملی شخصیت ها بیشتر به من کمک کردند تا زمان و مکان و اتفاقات را با خود گم و گور کنم و در حال حاضر احساس کنم قبل از اجرا ورق الخیالی را ورق زدم که صد افسوس بعد از اجرا هیچ وقت نسخ ورق الخیالتان نشوم .
به راستی
منجم و زندان بان ، ترکیب درست اهالیه یک خاک هستند و در هر زمانه ای حضور دارند، زندان بان هایی که مردمش هستند و در حال حاضر مجبور به لال بودن و اما منجمانی که دستی برای بار زدن ورق الخیالشان ندارند جز دستان و زبان بریده ای مردمانشان.
در آخر یک «آی» برایم به جا ماند از شما که تا سالیان سال برای زنان این سرزمین میگویم ، بودند کسانی که به جای تمام «آی» هایی که نزاشتند بگویید و بغض شد در گلویتان ، آنها گفتند و من به وجودشان در این خاک عشق میکنم.
خسته نباشید، قدردان شما.