«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
امروز بالستیک زخم رو دیدم. هوا واقعاً گرم بود. به توصیه ی یکی از رفقا رفتم که ببینمش. کار که شروع شد، با همون صدای اول کار تو دلم خالی شد. در مورد اسلحه یه سری اطلاعات داده می شد. یه جای دیگه هم همون صدا باز درباره کشتن حرف می زد. دل آدم خالی می شد. بازیای خیلی خوبی داشتن. دو تا شخصیت پسرا خیلی خوب و زنده بودن. خانم شه پرست هم خیلی خوب بود. کلاً لبه خصوص تو لحظه های بعد از کشتن خیلی عالی بودن. داستان نمایش رو هم خیلی دوست داشتم. حرفی که می زنه، خیلی درسته. کمتر کسی به این فکر می کنه که تو زندگی چقدر تو سری دارن به آدم می زنن و نمی تونی جواب بدی. اینکه بفهمی خیلیا ارزش زندگی ندارن. و نتونی کاری کنی. البته کشتن در هر شکلش بده. ولی آدم تا کی اجازه باید بده که بعضیا زندگی رو نابود کنن. همه چیز خیلی خوب بود، ولی آخرش. حقیقتش من زیاد آدم احساسی نیستم. اصلاً فکر نمی کردم تهش اینجوری بشه. گفتم حتماً قراره یکی کشته بشه. ولی آخرش زدم زیر گریه. به زور جلو خودمو گرفتم. خیلی اذیت شدم. یه دیالوگ گفت از اینکه عمو سعیدت رو بریم بزنیم. من یه عمو دارم که خیلی دلم می خواد بکشمش. اسمش سعیده. واقعاً نتونستم جلو خودمو بگیرم. به هر حال آخرش بی نظیر بود. تو اینترنت سرچ کردم که یه ایمیلی چیزی از نویسنده پیدا کنم. رسیدم اینجا. ممنون می شم اگه به ایمیل من جواب بدید. بعد اجرا خواستم کارگردان ببینم که گفتن رفته. مطالب دوستان رو هم خوندم و دیدم تقریباً حس منو دارن. ولی من می خواستم به گروه خیلی خیلی تبریک بگم. واقعاً حالم عوض شد. خسته نباشین.