در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پیام لاریان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:53:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دیدن رولور برای من مث قدم زدن کنار دریای شمال تو آبان ماهه. وقتی هیچ کسی نیست. وقتی تنهایی. یه سیگار می چاقی و آروم تو مه با خودت و دریا حال میکنی. نه اضافه ای. نه ادایی. نه اطواری. خودتی و جلوی کسی هم سعی نمی کنی شکمتو بدی تو، یا عینک ریبون بزنی. صاف و صادقی با خودت. جدا از قصه گویی که شده فقر تئاتر و اینجا گدایی نمی کنه، جدا از بازیای درجه یک دو تا بازیگر خوب، جدا از یه متن قرص و یه روایت شفاف، رولور درست عین کارگردانشه. رفیق. صمیمی. سمپات. جاری. آروم و باهوش. از دست ندین. پیشنهاد میشه. خیلی.
جناب لاریان با پرسه های موازی تان پرسه ها زدم در دیار خیال و خاطره و پرس و جویی درگرفت در سرای ذهن. خوشحالم که تیوالنویس اید.
۲۰ شهریور ۱۳۹۶
سپاس کیان نازنین. قدیمی ام. روزگار نمی ذاره فعال باشم.
۰۳ آبان ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اول سلام به عزیزان و دوستانم
دوم تشکر خیلی خیلی صمیمانه از هر کسی که قدم گذاشت به روی چشم ما و تشریف آورد و اینجا با کامنتای خوب، خجالت زده ترم کرد.
سوم شرمندگی از دوستانی که این کار رو دوست نداشتن. و امید که دست کم در آینده بشه کاری کرد که کسی ناراضی نباشه. وقتی عزیزی کار رو دوست داره، مهربانی می کنه و وقتی دوستی خوشش نمی یاد، قطعاً چیزی کم و کسره. با این همه امید دارم که اگه کسی ناراضی از کارگاه بیرون رفته، بزرگی کنه و منو ببخشه.
و آخر اینکه مصاحبه ای دوست خوبمون احمد حجارزاده رفته با من و الهه تو روزنامه اعتماد که شاید ضرری نداشته باشه خوندنش. انتشار این مصاحبه و احیاناً چیزای دیگه هم صرفا به اشتراک گذاری نظراته و باور کنید در موردش ذهنیت دیگه ای ندارم.
یا حق.


http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3003469
خشونت بخش تفکیک ناپذیر زندگی انسان است
گفت وگو با «پیام لاریان» نویسنده و کارگردان و ... دیدن ادامه ›› «الهه شه پرست» بازیگر نمایش «بالستیک زخم»

پیام لاریان: نخستین باری که نمایشنامه کامل را نوشتم، به بچه ها گفتم می خواهم برای شما یک کالیگولای مدرن بخوانم. به نظرم، مرتضی یک کالیگولای مدرن است اما در تحلیل هایی که داشتیم و با تغییراتی که ایجاد شد، امروز به این نتیجه رسیدم که چنین موجودی وحشی نمی شود بلکه معترض می شود یعنی الان کارکرد او کاملامتفاوت شده. الان در پایان نمایش مرتضی بیشتر معترض است تا افسارگسیخته و عصیانگر
این روزها در کارگاه نمایش مجموعه تئاترشهر شاهد نمایشی خواهید بود که از موضوع آن تا شخصیت ها، عوامل، بازیگران و کارگردان، همه جوانند. «بالستیک زخم» که از آغاز اجراها تاکنون با اقبال عمومی دست کم نزد جوانان مواجه شده، نخستین تجربه حضور پیام لاریان در تئاترشهر است. لاریان که فارغ التحصیل رشته کارگردانی تئاتر در سطح کارشناسی ارشد از دانشگاه تهران است، پیش از این نمایش های دانشجویی متفاوتی را روی صحنه برده که با وجود دانشجویی و تجربی بودن، موفق و پرمخاطب بودند. «امپرسیون، جیغ بنفش»، «پرسه های موازی» و «گزارش بازگشت» برخی از مهم ترین نمایش های این کارگردان جوان هستند. او همچنین برنده جایزه بزرگ فستیوال ITS آمستردام برای نمایش «پرسه های موازی» بوده است. الهه شه پرست نیز از بازیگران خوب تئاتر است که طی چند سال گذشته، در همکاری با شماری از بهترین کارگردان های کشور، خود را از سطح تئاتر دانشجویی به تئاتر حرفه یی کشانده است. شه پرست پیش از این در نمایش هایی مانند «دهانی پر از پرنده»، «بالاخره این زندگی مال کیه؟»، «تیم شنا» ، «مضحکه دزدها» و «قرمز + یک عالمه سفید» بازی کرده است. به بهانه استقبال عمومی از «بالستیک زخم»، پای حرف های کارگردان و بازیگر این نمایش نشستیم.

لاریان : علاقه یی ندارم مانیفست صادر کنم. دوست داشتم یک قصه بگویم که در آن تماشاگر همانقدر بخندد که به همان میزان فکر می کند. یک نمایش متوازن با یک قصه ساده و معمولی. دنبال این نباشم که مرتضی در پایان نمایش برای تماشاگر تبدیل به یک قهرمان یا یک بدمن بشود

برخلاف اغلب مصاحبه های مشترک با کارگردان و بازیگر یک نمایش، که از کارگردان شروع می کنند و به بازیگر می رسند، این بار با سنت شکنی، پرسش ها را از بازیگر نمایش شروع کنیم. خانم شه پرست وقتی آقای لاریان از شما دعوت به همکاری کردند، نمایشنامه را خواندید یا به خودشان و سابقه شان اعتماد کردید؟
شه پرست: آقای لاریان می خواست این نمایش را برای جشنواره دانشجویی سال پیش کار کند. در حالی که من تصمیم گرفته بودم دیگر کار دانشجویی نکنم، ولی وقتی متن را خواندم، خیلی خوشم آمد. داستان جذاب و جدیدی بود و تا امروز چنین متنی در فضای تئاتر خودمان نخوانده بودم. نقش را خیلی دوست داشتم. به نظرم نقشی بود که جای کار داشت. زمانی که شروع به کار کردیم، دیدم اشتباه نکرده ام بازی در این نمایش را پذیرفتم.

در نخستین برخورد با متن، بیشتر مجذوب داستان شدید یا کاراکتر آصفه؟
شه پرست: داستان خیلی گیرا و جذاب بود. نقش را هم دوست داشتم اما داستان بیشتر درگیرم کرد، نه فقط نقش خودم.

فکر می کنم آصفه تاثیر دراماتیک و اساسی در خط اصلی داستان ندارد. فقط یک حضور آرام بخش در تلطیف فضای خشونت و عصبی قصه دارد. به نظرتان کارکرد او در نمایش چیست؟
شه پرست: موافقم که آصفه کاراکتر خیلی کاملی نیست اما فکر می کنم از ابتدا قرار نبوده تاثیر دراماتیک زیادی در پیشبرد قصه داشته باشد. ما دو کاراکتر مرد داریم و یک فضای خشن و پرالتهاب. آصفه شاید یک زنگ تفریح باشد برای تماشاگر که در هر دو پرده به یک میزان حضور دارد. ایده های نویسنده را کامل نمی دانم، ولی برداشت خودم این است میان این همه تلخی که در داستان وجود دارد، آصفه کمی زنگ تفریح است.

آقای لاریان، ایده نوشته شدن متن از کجا آمد؟
لاریان: نمی توانم دقیق بگویم نقطه شروع از کجاست، یعنی چه شد به این دو آدم فکر کردم. ناگهان تصویری در ذهنم ایجاد شد که دو نفر اسلحه به دست می گیرند و نمی دانند با آن، چه کنند. بعد تصمیم گرفتم این ایده را بنویسم. آن موقع داشتم یک منولوگ می نوشتم برای بهروز خرم و حمید اسکندری که هومن سیدی بازی کرد و در تئاتر شهر اجرا شد. ایده ام را رها کردم و دو، سه صفحه یی که نوشته بودم، ماند. تا اینکه یک شب آن چند صفحه را برای دوستانم خواندم و خیلی برایشان جذاب بود. گفتند چه تِم جالبی. آیا می توانی ادامه بدهی؟گفتم تا ببینم چه پیش می آید. ادامه دادم و شد چیزی که می بینید.

شخصیت آصفه از ابتدا در نمایشنامه حضور داشت؟
لاریان: بله اما نمایشنامه تا به اجرا برسد، چند بار تغییر کرد. در ورژن اول، تصمیم بر این بود علیرضا وارد قصه شود. همیشه نام یکی از کاراکترهای نمایشنامه هایم علیرضاست. علیرضاها برایم آدم های مرموز و دوردستی اند، و هر چیز که دوردست باشد، برایم شکل افسانه یی و اسطوره یی دارد، از این رو خواستم علیرضا را هم دوردست نگه دارم تا افسانه یی باشد. بنابراین او را وارد قصه نکردم. بعد آصفه به قصد کشته شدن اضافه شد. نمایشنامه به سمتی می رفت که اواخر آن مرتضی و آصفه درگیر می شدند و مرتضی مجبور می شد ماجرا را بگوید. دیدم این طوری نمایشنامه پلیسی و جنایی می شد و من جنایی نویس نیستم.

الان نمایشنامه بیش از آنکه جنایی باشد، بار اجتماعی دارد.
لاریان: بله، اجتماعی است و من همیشه تاکید می کنم روی «بوردیو»، «گرامشی» مفاهیم هژمونی، خشونت نمادین و اساس خشونت و با این پیش فرض به سراغ این موضوع آمدم. ابتدا اسم این نمایشنامه «وحشی» بود. می خواستم روند وحشی شدن یک موجود اجتماعی را نشان بدهم، یعنی اتفاقی که برای گوریل پشمالو می افتد، به نوع دیگر در اثر من بیفتد. در حقیقت تبدیل به یک موجود وحشی مثل کالیگولامی شود. نخستین باری که نمایشنامه کامل را نوشتم، به بچه ها گفتم می خواهم برای شما یک کالیگولای مدرن بخوانم. به نظرم، مرتضی یک کالیگولای مدرن است اما در تحلیل هایی که داشتیم و با تغییراتی که ایجاد شد، امروز به این نتیجه رسیدم که چنین موجودی وحشی نمی شود بلکه معترض می شود، یعنی الان کارکرد او کاملامتفاوت شده. الان در پایان نمایش مرتضی بیشتر معترض است تا افسارگسیخته و عصیانگر.

در مورد آصفه چطور پیش رفتید؟
لاریان: آصفه خیلی تغییر کرد تا جایی که به نظرم رسید این آصفه برای نمایش کافی است. نمایشنامه من، نمایشنامه آصفه و بیژن و نسرین و علیرضا و آدمی که کشته می شود، نیست. نمایشنامه من در مورد انسانی است به نام مرتضی که تحول پیدا می کند.

با این توضیح، الان تماشاگری که نمایش را می بینید، متوجه نمی شود شما قصد داشتید مرتضی را چنان جلوه بدهید که از یک انسان بی تفاوت، آرام و ترسو، به موجودی تندخو تبدیل بشود. داستان خودکشی نسرین، انتقام علیرضا، عشق و کینه بیژن و حتی روحیه شاداب و انرژیک آصفه، آنقدر پررنگ شده که جایی برای عرض اندام مرتضی باقی نمانده و ما تغییر تدریجی او را نمی بینیم. چرا روند تبدیل مرتضی را از یک جوان محتاط به یک معترض اجتماعی، واضح تر نشان ندادید؟
لاریان: مرتضی برای همراه نشدن با بیژن و علیرضا نباید دلیل بیاورد، برعکس، باید برای رفتن دلیل بیاورد. مرتضی عمل ساده یی نمی خواهد انجام بدهد. او نمی خواهد به عروسی یا پارک برود. می خواهد آدم بکشد. مثل اینکه از من بپرسید چرا نمی آیی برویم آدم بکشیم؟! من نمی آیم، دلیلی ندارد، ولی وقتی بیایم، برای آمدنم باید هزارویک دلیل داشته باشم. با وجودی که می گویم درام من، درام مرتضی است، نمی خواستم تحولی که در او شکل می گیرد، نمایشنامه را تبدیل به نمایشنامه فردمحور کند. من دارم تِمی را که همیشه تکرار شده و همه دوست دارند، تکرار می کنم: تغییر یک فرد از یک شخصیت ترسو به یک شخصیت آنرمال وحشی. یک چیز دیگر اینکه ادبیات و درام من اساسا اروپایی نیست. اگر بگویید کامو، سارتر و حتی پینتر که نسبت به آنها برایم سلطان است، می گویم با آنها ارتباط نمی گیرم. درام من، درام امریکایی است. در ادبیات نمایشی امریکا، پیرو سبک نوشتاری تورنتو وایلدر هستم یا آرتور میلر، تنسی ویلیامز و به خصوص جدیدترها که می پرستم شان مثل دیوید ممت و مارتین مک دونا که بی نظیرند. نمایشنامه نویس های امریکایی هم بسیار قصه پردازند، یعنی شخصیت پرداز نیستند. علاقه ندارند به شما شخصیت نشان دهند، بیشتر علاقه مندند قصه تعریف کنند. شما می توانید برداشت خودتان را از نمایش داشته باشید. آنها به دنبال مانیفست نیستند که همیشه در تئاتر اروپا وجود دارد.

شما هم دنبال صدور مانیفست نبودید؟
لاریان: نه، اصلاعلاقه یی ندارم مانیفست صادر کنم. دوست داشتم یک قصه بگویم که در آن تماشاگر همانقدر بخندد که به همان میزان فکر می کند. یک نمایش متوازن با یک قصه ساده و معمولی. دنبال این نباشم که مرتضی در پایان نمایش برای تماشاگر تبدیل به یک قهرمان یا یک بدمن بشود.

اما الان بیان مانیفست در نمایش شما اتفاق می افتد، یعنی شما تا یک جایی قصه می گویید و بعد در پایان نمایش، تبدیل به مانیفست می شود.
لاریان: بله، ولی این به خاطر عقیده ذهنی من نیست، به دلیل احساسی بودن من است. به عنوان نویسنده خیلی احساساتی هستم. بیشتر از اینکه فکر کنم در پایان نمایش یک حرف بزرگ بزنم، دارم فکر می کنم چطور نمایشم را ببندم تا تماشاگر از آن لذت ببرد. چطور تماشاگر را کاتارسیسم کنم و او را با حال گرفته از سالن بیرون بفرستم. دنبال این بودم با حال تماشاگر بازی کنم. فکر نمی کردم تماشاگر باید الان به چه فکر کند.

اشاره کردید مرتضی برای کشتن نباید دنبال دلیل بگردد. در ابتدای نمایش، او برای نرفتنش بهانه می آورد که «هر کس درست وحسابی نیست، باید زدش؟» و در پایان نمایش، همین جمله را از دهان بیژن می شنویم، ولی در آغاز ماجرا چنان خشونتی از او می بینیم که بعید است تغییر عقیده بدهد.
لاریان: قطعا چیزی که می گویید ذهنیت درستی است، حتی از ذهنیت من درست تر.، چون من و خانم شه پرست، آنقدر در اثر مستحیل شده ایم که تحلیل ما نمی تواند مثل تحلیل شما باشد، یعنی شما یک قدم از ما جلوتر هستید، ولی ما خیلی در مورد نمایش مان آگاهی داریم و من همیشه می گویم این آگاهی برای خالق اثر خطرناک است. در واقع وقتی شما به عنوان کارگردان حس می کنید به آگاهی کامل رسیده اید، کشف و شهود را از دست می دهید و به نوعی برای اثرتان خطرناک می شوید. بنابراین نگاه شما که تجربی تر است، حتما درست تر هم هست و برای خود من هم پرسش ایجاد می کند.

شه پرست: من فکر می کنم جمله «هر کس درست وحسابی نیست، باید زدش؟»، بیشتر از اینکه بار معنایی داشته باشد، از روی نداشتن انگیزه است. برای کشتن آدمی که طرف حساب علیرضا و خواهرش بوده، بیژن انگیزه خیلی قوی تری دارد، چون آن دختر را دوست داشته اما مرتضی انگیزه یی ندارد و چون در ابتدای قصه خیلی آدم آرامی است، مدام به راه ها و پرسش های مختلف فکر می کند که چرا علیرضا شکایت نمی کند؟ چرا نسرین خودکشی کرده؟در قسمت آخر قصه، حالامرتضی است که انگیزه پیدا کرده و بیژن برای کشتن هر آدم دیگری انگیزه ندارد. بیژن قاتل بالفطره نیست، همان طور که خودش می گوید «مگر من آدم کشم؟»

لاریان: به نظرم وضعیت بیژن مشخص است. اگر به من بگویند در مقام تماشاگر از نمایش ایراد بگیر، می گویم ضعف های زیادی دارد اما یک چیز خوب دارد و آن، بیژن است. او برای اینکه عاشق نسرین بوده، در انتقام، خون جلو چشمش را برای یک آدم گرفته است. انگیزه اجتماعی ندارد. انگیزه فردی دارد.

و به همین دلیل به مرتضی می گوید «اگر این طور باشد که تو می گویی، باید اسلحه برداریم و راه بیفتیم در خیابان و همه را بزنیم.»
لاریان: دقیقا. او دارد مسخره می کند، چون حرف مرتضی را درک نمی کند اما یک ایراد در مورد مرتضی وجود داشت که آن را پس از سه اجرا برطرف کردم. ایراد این بود که در پایان نمایش مرتضی می گفت 19 گلوله دیگر داریم، یعنی می توانیم 19 نفر دیگر را بزنیم. او موضوع را به یک انگیزش اجتماعی غریب و آنارشیستی تبدیل می کرد و یک رفتار غیرمعقول که سلطه گری وحشتناکی در آن است. در واقع رفتارش، معادل رفتار هیتلر و سایر دیکتاتورهاست. هیچ فرقی نمی کند. آدم کجا معترض و انقلابی می شود؟ او قرار است کسانی را حذف فیزیکی کند، ولی حالابا یک تغییر در پایان نمایش، مرتضی به بیژن می گوید فقط دو گلوله باقی مانده: یکی برای تو و یکی برای من، و از دل این حرف نتیجه می گیرد که باید انتخاب کنند. فرصت دارد فقط یک نفر را انتخاب و به زندگی اش کمک کند. حالادیگر رفتار او، رفتار کشتارجمعی نیست. موضوع یک انتخاب است. کیست که با کشتن او زندگی بهتری خواهیم داشت؟! همین الان اگر از من بپرسید، می توانم بیست نفر را بکشم. با این حرف موافقم. «بالستیک زخم» مسیر انتقامجویی را چنان در ذهن تماشاگر پررنگ می کند که وقتی به پایان و وجود نوزده گلوله در اسلحه می رسد، او هم ناخودآگاه فکر می کند چه کسانی را دوست دارد بکشد تا زندگی بهتری داشته باشد.

لاریان: در جشنواره تئاتر دانشگاهی هم وقتی نمایش تمام شد، هر کس به سراغم می آمد، می گفت لیستم را به شما بدهم؟! من هم برای خودم لیست دارم، از آدم هایی که شاید در زندگی من آدم نیستند و خیلی ظلم کرده اند اما وقتی به من یک گلوله بدهند، باید یک نفر را از لیست انتخاب کنم.

این تاثیرگذاری بر ذهن تماشاگر از ابتدا در ذهن تان وجود داشت و آگاهانه نوشته شد یا... ؟
لاریان: نه، کم کم به آن رسیدم. دیشب غلامرضا سلیمان تاش تحلیلی کرد که درست بود و دیدم بله، این آدم نئونازی نیست که کشتارجمعی راه بیندازد. او یک آدم عادی است که یک گلوله دارد. باید کسی را انتخاب کند که بتواند زندگی اش را درست کند و اگر آن یک گلوله را به من بدهند و بگویند یک نفر را انتخاب کن، خودم را انتخاب می کنم.

شه پرست: بله، من هم می خواستم همین را بگویم.

لاریان: خودم را انتخاب می کردم، به این دلیل که فقط یک گلوله دارم. این چیزی است که از تحلیل غلامرضا به آن رسیدم. مرتضی که می گوید یک گلوله برای تو، یکی برای من، بعد از گذشت مدتی خودش را می زند. حالابا این تغییر، به نظرم آن دیالوگ مرتضی که«من خیلی خسته ام. دیگه نمی خواهم اینجوری زندگی کنم»، معنا و کارکرد پیدا می کند، یعنی حالاکه خسته ام و نمی توانم این همه آدم را بکشم، پس خودم را می کشم.

لاریان: درست است. اگر برای مرتضی شش شب دیگر نمایش تصور کنیم، بی شک بالاخره خودش را می زند، چون دارد به جنون می رسد. او دیگر یک انسان متعارض، میزانتروپ و اجتماع گریز شده. از همه متنفر است. انگار همه دارند به او ظلم می کنند. آدم تنهایی است که در یک قفس گیر کرده در نظام آباد و هیچ راهی برای فرار ندارد. چه کسی را بزند؟صاحبخانه اش را؟ فرد مربوط به کارت پایان خدمت را؟ راه دیگری ندارد جز اینکه خودش را بزند.

آقای لاریان، شما چقدر به تغییر ذاتی مرتضی اعتقاد دارید؟
لاریان: واقعا معتقدم. من از علاقه مندان فیلم «راننده تاکسی» و شخصیت«تراویس بیکل» هستم، ولی انتقام شخصی را دوست ندارم، بلکه تبدیل شدن به قهرمان اجتماعی را می پسندم. درست است که تراویس یک عمل شخصی انجام می دهد اما دقیقا شبیه به مرتضی نمایش من است. مرتضی هم ظاهرا اعمال شخصی انجام می دهد، با این تفاوت که دیدگاه اجتماعی پشت آن دارد. تراویس آدم هایی را می کشد که بی آزارند و ما از قبل این پیش زمینه فکری را داریم که او قرار است یک تروریست انقلابی و اجتماعی بشود.

بله اما حتی در سخنرانی کاندیدای ریاست جمهوری، او را نمی زند...
لاریان: بله، نمی زند. در عوض چه کسی را می زند؟سطحی ترین آدم هایی که اذیتش می کنند. یک پاانداز را می زند. مرتضی هم سطحی ترین افراد را انتخاب می کند، ولی باید درک اجتماعی پشت آن بیاید و امیدوارم تماشاگر هم به این درک اجتماعی در نمایش برسد که قرار بر حذف شخصی نیست.
مرتضی در این نمایش با امر واقعی خشونت روبه رو می شود. انسان یک موجود زنده و متحرک و مانند سایر موجودات دیگر، درگیر تنازع است. انسان به یک تمدن رسیده و این تمدن باعث شده رفتار حیوانی خودش را فراموش کند. وقتی انسان در گذشته رفتار حیوانی داشته و درگیر تنازع بقاست و به تمام شرایط او نگاه می کنید، حذف کردن در بخش ناخودآگاه و تفکیک ناپذیر یک موجود متحرک و زنده خشونت محسوب می شود. تمام فلاسفه در مورد خشونت صحبت می کنند. از افلاطون گرفته تا اسپینوزا ، فروید، نیچه، ویتکنشتاین و دیگران. برای اینکه خشونت از بخش های تفکیک ناپذیر زندگی انسان است. این سوژه یی است که دوست دارم در همه نمایش هایم استفاده کنم. تِم کلی نمایش های من در مورد خشونت است.

اشاره درستی کردید اما چرا تا این حد، مرگ در نمایش های شما حضور مهمی دارد؟
لاریان: بله، مرگ هست. در «امپرسیون، جیغ بنفش»، سوژه اصلی مرگ است و همه درباره آن حرف می زنند، ولی یک نفر آنها را به رگبار بسته و کشته، یعنی خشونت در پس آن است. در «گزارش بازگشت»، علیرضا می خواهد به خاطر مرگ پدرش، خودش را سلاخی کند. این مصداق بارز خشونت است. در « و چند داستان دیگر» همه اپیزودها خشونت مطلق است. برای اینکه خشونت را در زندگی اجتماعی خودم هم می بینم. در «بالستیک زخم» یک نکته خیلی برایم جذاب است. تمام خشونت هایی که تا امروز از آنها گفتم و فلاسفه و جامعه شناسان و نظریه پردازان درباره اش صحبت کرده اند، خشونت واقعی است، یعنی همان چیزی که مرتضی به چشم می بیند و این گونه است که قبح موضوع برایش می ریزد. او با ورود به دریچه خشونت، متوجه خشونت های پیرامونی می شود. می فهمد هوایی که تنفس می کند، پر از خشونت است، دوستش خشن است و همین طور عشقش. به همین دلیل آن پایان را دوست دارم که مرتضی اساسا به تحول خشونت نمادین در نمایش می رسد.

یک نکته هم در مورد نریشن ها وجود دارد. مصطفی مستور (نویسنده)، داستانی دارد به نام «چند روایت معتبر درباره عشق» که ابتدای آن توضیح کوتاهی آمده در مورد علم هندسه ، ریاضیات ، سقوط اجسام و بعد در دل داستان آن را به عشق ربط می دهد. نمایش شما با توضیحاتی درباره اسلحه شروع می شود و یک نریشن دیگر هم در همین رابطه دارد. در داستان مستور، آن توضیح ابتدایی در متن قصه نمود دارد، ولی در «بالستیک... » با آنکه نریشن ها به اسلحه اختصاص دارد، طولانی اند و ربط و تاثیری در داستان ندارد. بنابراین تماشاگر را خسته و از گوش دادن منع می کند. کاربرد نریشن ها چه ضرورتی داشت؟
لاریان: نمایش ما دو نریشن دارد: یکی در مورد علم بالستیک و دیگری درباره چشم و برخورد گلوله با آن. نخستین نریشن هایی که می خواستم بنویسم، صدایی بود که می گفت میز، صندلی، کفش، کتاب! در نمایش «17 دی کجا بودی؟» امیررضا کوهستانی، نریشنی مثل این وجود داشت و می ترسیدم بگویند تقلید کرده ام اما اساسا می خواستم نریشن ها بی ربط باشد. یعنی تکه یی باشد که تماشاگر همه چیز را رها کند. اگر موضوع شباهت با کار کوهستانی نبود و شبهه بی ربط بودن برای همه پیش نمی آمد، از این هم بی ربط تر می نوشتم. من به همه چیز فکر کردم. می خواستم یک موسیقی اپرایی شارپ از موتزارت بگذارم، ولی قصد داشتم تماشاگر کمی استراحت کند. وقتی به این انتخاب رسیدم، دیدم حالاکه بحث اسلحه است، بگذار درباره اسلحه بحث کنم. در اجرای جشنواره دانشجویی، بهترین نقطه کار همین بخش بود. همه می گفتند شاید نمایش را دوست نداشتیم اما نریشن ها بی نظیر بود! قبول دارم نریشن دوم کمی طولانی است، ولی به خاطر کارگردانی نمایش است، چون بازیگران می خواهند در تاریکی تعویض لباس کنند و باید به آنها زمان می دادم. حرف شما را در مورد داستان مستور قبول دارم اما اشاره می کنم به فیلم «گوست داگ» جیم جارموش که نریشن ها کاملابه آیین سامورایی می پردازد و شاید این فیلم به کار من شبیه تر باشد، چون آن توضیحات در فیلم اجرا نمی شود، فقط فضاسازی می کند. من هم به دنبال این فضاسازی بودم.

شه پرست: یک مثال هم من بزنم. نمایش «تیم شنا» کارجابر رمضانی را که بازی می کردم، نریشن ها در مورد رینگ بوکس بود و حتی پوستر نمایش، علامت «شنا در این محل آزاد است» بود و در پس زمینه تصویر یک بوکسور یعنی دو چیز کاملابی ربط به داستان نمایش.
گروه همیاری (support)
حضور شما هنرمند گرامی را در میان مخاطبانتان در تیوال ارج می نهیم.
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
نسل جوان و آینده دار تیاتر ایران هم فرهیخته و آگاه و هم در عین حال باتجربه و پخته... عالی! فقط همین
۲۶ مرداد ۱۳۹۳
خیلی کار قشنگی بودی مرسی بابت تلاش و نمایشنامه خوبتون موفق باشید
۲۸ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای «بالستیک زخم»:
1. وقتی سایز کفشم سی بود، تابستونا می رفتیم داراب. داراب یه شهر کوچیکه اطراف شیراز که نه مث حالا، اون وقتا بوی بهارنارنج بود و نارنگی و پرتقال. خیلی خوش می گذشت. بچه بودیم آخه. پسر داییم یه تفنگ بادی داشت که پر کردنش از شلیک کردن باهاش جذاب تر بود. کارمون این بود که فقط تیر در کنیم. واسه کی و چی، خدا عالمه. یه روز یه بچه محل داشت پسر داییم که خیلی اذیت می کرد. آرش، پسر داییم تفنگُ گرفت طرفش و بنگ..
تیر خورد تو دستش. ما از ترس فرار کردیم. اونم گریه کرد و رفت.
چند روز بعد یادم نمی یاد چرا پسره نرفته بود داستانُ بگه به پدر، مادرش. اومد پیش ما. دیدیم ساچمه مونده زیر پوستش. آرش گفت باید خودمون درش بیاریم. من از خونه مامانبزرگه یه تیغ کش رفتم. داغش کردیم و دستشو شکافتیم. بیچاره نعره می زد. خلاصه.. ساچمه رو در آوردیم.
2. شهر ما آبادان بود. پاریس کوچولو که حالا دیگه چیزی ازش نمونده بود. جنگ تازه تموم شده بود. یه بار داییم اینا اومدن اهواز. می خواستن برن آبادان رو بعد از جنگ ببینن. ما هم باشون رفتیم. خب.. الان خیلی تصویر دقیقی بعد از 26 سال تو ذهنم نمونده. فقط خرابه و سوختگی و باروت. آره. باروت. دایی کوچیکمه عشقش این بود که می گشت خمپاره پیدا کنه. یا گلوله. با سنگ مرمیشُ قر می کرد و در می آورد. بعد.. یه رد از باروت می کشید رو زمین. یه جایی رو هم می کرد کپه ی باروت. ما از دور نگاه می کردیم. از اون سر باروت رو آتیش می زد تا می رسید به کپه و منفجر می شد. ما هم از خرذوقی داد می زدیم. یه بار هم با داییم ... دیدن ادامه ›› یه ژ3 پیدا کردیم. از وسط شکسته بود. اما ذوق می کردیم از اینکه دست بگیریم.
3. دفعه بعد که اسلحه اومد دستم، سایز پوتینام شده بود 42. آموزشی بودم. بردنمون میدون تیر. 60 تا تیر دادن که شلیک کنیم. من کمرم گرفته بود. یه نمه هم ترسیده بودم. دونه دونه تا ته شصتاشو شلیک کردم. صف سربازا که رو زمین تو کوههای ماسه شویی دراز کشیده بودن و داشتن شلیک می کردن جالب بود. همه فریاد می زدیم. صدای فریادمون تو صدای گلوله ها گم می شد.
4. سر فیلم چ آقای حاتمی کیا گیر داد که باید من و رضا نوری و بابک حمیدیان و مریلا زارعی و سام کبودوند بریم یاد بگیریم چجوری باید اسلحه رو درست گرفت. قرار شد بریم شلیک. بردنمون تو یه میدون تیر تو قصر فیروزه. همه نوع اسلحه ای بود. من از دور به بچه ها نگاه می کردم که خر ذوق شده بودن. بابک پرید و با همه شون شلیک کرد. ژ3، کلاش، کلت. سامی رفت. مریلا، رضا. من می ترسیدم نزدیک بشم. ژ3 مریلا رو پرت کرد. من دیگه گفتم یا امام زمان. از رحم که گذشته، خدا رحمتم کنه. چاره ای نبود. رفتم و یارو کلی آموزش داد. شروع کردم به تیر در کردن. کجاشو نمی دونم. تو کوه ها. تو سیبل. تو دره. تا رسید به کلت. وقتی قبضه شو لمس کردم یه حالی شدم. انگار خیلی زور داشتم. انگار شده بودم پل نیومن، همفری بوگارت، جان وین. دوست داشتم برگردم بچه ها رو بترسونم. اما یارو داد زد بزن و زدم.
5. سارتر تو داستان اروستراتوس می گه: «از روزی که تپانچه¬ای خریدم، اوضاع بسیار بهتر شد. آدمی که مسلح باشد و چیزی با خود حمل کند که می¬ترکد و صدا می¬دهد، خودش را نیرومند حس می کند»
حالشو می فهمم. مطمئنم یه کلتی، چیزی داشته.

این متن فوق العاده بود جناب لاریان بخصوص ایده ی تقسیم بندیِ زمانی بر حسب سایز پاتون
۲۴ مرداد ۱۳۹۳
عالی بود،لذت بردم از نوشتار زیباتون
۳۰ مرداد ۱۳۹۳
چقدر قشنگ مطلب رو رسوندین :)

پایان خوبی هم بود
*حالشو می فهمم. مطمئنم یه کلتی، چیزی داشته*
۳۰ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت : گونه ای سرخ شده از سیلی های مکرر بی پاسخ

نفس بکش. وقتی نفس می کشی بخارات این سم کشنده را استنشاق می کنی. اما هیچوقت نمی فهمی این اکسیژن نیست که ریه های تو را پر می کند. تو، آرام در حال مردنی.
این مفهوم عجیب، سیستم اجتماعی حیات آدمی را به بهترین شکل بیان می کند. خشونت در مفهوم فوق، آنقدر طبیعی جلوه می کند که قابل دریافت و شناسایی نیست. هنگامی که انسان با امر واقعی خشونت روبرو می شود، مکانیسم دفاعی خود را فعال می کند و به عمل، عکس العمل نشان می دهد. وقتی سیلی می خوری، می بایست دستت را به هم فشار دهی و پاسخ متناسب آن را بر گونه ای بنوازی.
گرامشی نظریه پرداز ایتالیایی با رهیافتی از سلطه گراییِ حاکم بر زمان خود، دست به خلق مفهوم هژمونی می زند. پی یر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی نیز با همسان سازی نظریه و عمل، این مفهوم را با عنوان "خشونت نمادین" مطرح می کند.
خشونت نمادین، در لحظه لحظه ی زندگی تو جریان دارد. وقتی که در ازای گونه ی سرخ تو از سیلی سنگین کسی، نمی توانی پاسخی بدهی، تو تحقیر شده ای. ... دیدن ادامه ›› سرکوب شده ای. وقتی نمی دانی چرا حالت بد است. چرا غمگینی. چرا نمی توانی لبخند بزنی.
این را من و تو اما امروز می دانیم. مرتضای بالستیک زخم نمی دانست. نه گرامشی را می شناخت، نه بوردیو را. نه بیشمار خشونت های نمادین پیرامونش را می فهمید، نه تنهایی بی پایانش را.
تنها یک اسلحه داشت و... گونه ای سرخ شده از سیلی های مکرر بی پاسخ.
حسین کیانی، محمد رضا علی خباز و برومند این را پاسخ داده‌اند
ممنون از شما. خیلی دوست داشتم کارو.
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
جناب لاریان همیت الان از دیدن بالستیک زخم برگشتم. خیلی خوب بود. حتما پیگیر کارهای بعدی شما خواهم بود.
۱۷ مرداد ۱۳۹۳
نمایشنامه خیلی خوب بود .ندیدم نمایش را اما حس خواندن نمایشنامه معرکه بود
۲۰ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید