سه شب متوالی به تماشای سه تئاتر رفتم. اولی و دومی یک مضمون مشترک و تکراری داشتند بی هیچ حرف تازه ای یا اجرای تاثیرگذار و بهیادماندنیای. تارتوف اما حکایت سه ای بود که تا نشود بازی نشود! تئاتر بود به معنای واقعی کلمه. نمایشنامه عالی، ترجمه شاهکار، کارگردانی شاهکار، بازی ها درخشان.
امشب واقعن احساس کردم بازیگر تئاتر یعنی هنرمند! همهی گروه هنرمندانه ایفای نقش کردند. بخش موزیکال و وکال این نمایش هم به خوبی با داستان چفت شده بود و اصلن جنبهی تزئینی سنجاق شده به سینهی نمایش نداشت بلکه بخشی از زندگی و رفتار کاراکترهای نمایش بود. متن بود نه حاشیه. برعکس بسیاری از کارهای این روزها که گویی وظیفه دارند به نحوی یک سری حرکات موزون و موزیک به خورد نمایش بدهند تا چرت تماشاگر بشکند.
کاراکترها هر کدام زبان بدن خود را داشتند که بسیار بجا و گویا بود و همراستا با شخصیتشان. حرکات در عین سمبلیک بودن، کلیشهای نبودند و از متن نمایش بیرون نمیزدند، بلکه به شناخت بهتر مخاطب از شخصیتهای نمایش کمک میکردند، و همزمان در خدمت خندان مخاطب بودند.
هنوز مات و مبهوتم از ترجمهی بسیار هنرمندانهی بانو مهشید نونهالی که بی تردید عاملی چشمگیر و گوشنواز در موفقیت این کار به حساب میآید.
تنها یک اشکال در کار بود که به نظرم بی اهمیت هم نیست. سالن نمایش به هیچ وجه مناسب نبود. کاری به گرما ندارم، که در هر سالن دیگری هم می
... دیدن ادامه ››
تواند باشد--و هست. ستونهای وسط دو ظلع طولی صحنه مانع آزاردهندهای برای تماشاگرانی بود که در نزدیکی آنها نشسته بودند. تقریبن در تمام مدت نمایش نصف صحنه از دیدرس من خارج بود و حتی موقع معرفی ابتدای نمایش، چهرهی سه چهار نفر از بازیگران را اصلن نمی دیدم و فقط صدایشان را میشنیدم.
این بی توجهی به رسا بودن دید و گاهی صدا در چیدمان صحنه و سالن را تا به حال در چند نمایش شاهد بوده ام که برایم توجیهپذیر نیست. انصاف نیست تعدادی از تماشاگران یک نمایش از دیدن بخشی از کار به علت چیدمان غیراستاندارد محروم بمانند در حالی که بهایی مشابه دیگران برای صندلی خود پرداخته اند. اصلن پول به کنار. به نظرم این بی اعتنایی به بخشی از مخاطبان یک نمایش، در شآن گروههای هنری نیست که همواره از بی اعتنایی و کم لطفی مسئولان به هنرمندان گله دارند.
روی هم رفته، به غیر از کاستی ناخوشایند سالن، هرآنچه به خود نمایش و اجرای بازیگران آن مربوط است در حد عالی و حرفه ای بود. یک کمدی فربه، که بدون چنگ زدن به ریسمان لاغر و نخ دررفتهی هزل--که این روزها بدجوری بر گردن نمایشهای روی صحنه آویخته شده است--برای منِ دیرخند و بلکه نخند، پر از لحظههای ناب خنده بود.
حیف که دورهی اجرای این نمایش به پایان رسیده و امکان تهیهی بلیط برای تماشای دوبارهی این اثر درخشان نیست. امشب که برگشتم خانه یکراست آمدم سراغ تیوال که یک بار دیگر بلیط بگیرم اما دیدم همه ی بلیطها تمام شده.
کاش تهیه کنندهی گرامی و سرکار خانم نونهالی اجرای تارتوف را چند روزی تمدید کنند. بسیار دوست داشتم یک بار دیگر از یک جای دیگر سالن که نیمی از صحنه را از دیدم مخفی نکند، نمایش را ببینم. و دوست داشتم فرصتی بود تا تجربهی لذت بردن از یک کمدی ناب و خوش ساخت را برای جمعی از دوستانم فراهم کنم. باید بگم:
«خدا کنه تارتوف بیاد! خدا کنه تارتوف بیاد!!!» :)
خانمها رویا و مهشید نونهالی، جناب آقای فاروقی و همهی بازیگران و نوازندگان و عوامل نمایشنامهی تارتوف:
دستمریزاد
لذت بردم از هنرتان
سبز و سربلند باشید