در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال اشکان قادری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:34:56
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خاک صحنه کیلویی ۴۰۰ میلیون تومان!!!

https://images.app.goo.gl/hnDYgE4NTpzvVMdW6

به نقل از جام جم:

یکی از دوستان من برای بازی در نقش مقابل شهاب حسینی پیشنهاد دریافت ۴۰۰ میلیون تومان را دریافت کرده بود، او ادامه می دهد؛ دوستم هم گفته بود اگر ۴۰۰ میلیون تومان داشتم که عشق بازیگری نبودم سر کوچه سوپر مارکت زده بودم و درآمد خوبی داشتم.
گشنه و تشنه و زخمی پشته هم تحریمو تحریم ما هنوزم بعد ۳۰ سال وسط ابوقریبیم
تنگه ای که تویه حفظش رد یک معجزه پیداست تنگه ای که دشمن از اون کل آبادانو میخواست
درد عالمو کشیدیم این روزا دردی نبینیم ما جوون دادیم که امروز ناجوونمردی نبینیم
واسه اینکه خوردن حق بین مردم جا نیفته خیلیا رفتن که این خاک دست خیلیا نیفته
روی مین رفتن که امروز زیر پامون مین نباشه جونشونو هدیه دادن حاله مردم این نباشه

http://music-fa.com/download-song/2912
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
صدا همشون میپیچه تو گوشم خیلیاشون یه زخمم برنداشته بودن
اینجوری تابیده بودن به خودشون از تشنگی بچه ها معصوم
کاش میشد آدم هیچی یادش نمونه رضا
می‌دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ می‌دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ می‌دونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟
خدا به خیر کنه
فرزند زیر 16 سال با خودتون نیارین؟!
۲۸ آذر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با حضور افتخاری: میلاد کی مرام!!!....چه افتخاری :))
فقط برای سی ثانیه چشمان خود را ببندیم، شاید کمی احساس کنیم کوری چه دردی است، و بیاندیشیم آیا ما آن طور که تصور می کنیم بینا هستیم! ژوزه ساراماگو - کوری
"فکر نمی کنم ما کور شدیم،ما کور هستیم ،کور اما بینا"
"من هر چه میگذرد کمتر و کمتر می بینم حتی اگر بینایی ام را از دست ندهم بیشتر و بیشتر کور میشوم چون کسی نیست که مرا ببیند"

متشکرم از یادآوری این رمان زیبا

جناب قادری نمایش را دوست داشتید؟
۰۳ دی ۱۳۹۵
از عنایت بانو بسیار سپاسگزارم درود بر شما
بله بانو نمایش را دوست داشتم و خوشحالم که فرصتی دست داد تا تماشاگر آن باشم.
۰۴ دی ۱۳۹۵
جناب قادری ارجمند نظر شما باعث میشود بیشتر از قبل به تماشایش فکر کنم
متشکرم
۰۴ دی ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امیدوار بودم بعد از آخرین همکاری تئاتری ، صابر ابر و جناب آذین بعد از چهار سال شاهد همکاری قویتر و گیراتر از بیست و یک بار مردن در سی روز باشم اما افسوس که این حاصل نشد.
خدایم شاهد است که قصد هیچ گونه عقده گشایی و تخریب کسی را ندارم و نیز قصد ندارم زحمات گروه اجرایی را نادیده بیانگارم (به فارسی) اما نمایش پرتقال های کال زنگ خطر بزرگی برای تئاتر است ، نمایشی که به واسطه حضور چهره های مطرحی چون صابر ابر، لیلی رشیدی و پانته آ پناهی ها به سرعت همه صندلی های آن حتی در سانس های ویژه به فروش رفت.اما با شروع اجرا به سرعت همه امید ها درمورد این نمایش به یاس تبدیل شد.تماشاگری که به امید دیدن نمایشی زیبا پا به سالن استاد ناظر زاده گذاشت با نمایشی گنگ ، مبهم و به شدت خودنما و در یک کلام با نمایشی بی هویت با بازیهای غیر یک دست مواجه می شود .اگرچه بازیهای چشم گیر پناهی ها و رشیدی هم نتوانست از عمق خودنمایی آن بکاهد.*
ابتدا بیاییم تعریفى از تئاتر بى هویت به دست دهیم. تئاتر بى هویت تئاترى است که هویت جامعه ى خود و مسایل و موضوعات درونى و بیرونى جامعه و تاریخ و فرهنگ و پیشینه و سنتش را به دست فراموشى مى سپارد و براى معنا بخشى به هویت جعلى خود به آثار سایر ملل چنگ مى اندازد و آثار فرنگى را تکیه گاه سست خود مى کند. تئاتر بى هویت تئاترى از درون خود باخته و از پیش شکست خورده است و همیشه در انتظار تأیید فرنگى هاست که شاید روزى از راه برسند و بگویند : "چقدر خوب اداى ما را درمى آورید".
نمایش بى هویت براى اثبات هویت خود باید به چیزى حمله کند. اما آن چیزچیست؟ مى شود به راحتى حدس زد: واقعیت موجود. به همین خاطر مجبور است خود ... دیدن ادامه ›› را فراتر از واقعیت ببیند. در نتیجه او حملات سازماندهى شده اى به سبک هاى تثبیت شده ى نمایشنامه نویسى مى کند. او هر آنچه را که بازتاب زندگى انسان ها و جامعه ى خود باشد فرسوده، کسل کننده، خالى از نبوغ و خلاقیت، سرد و بدون تصویر و حرکت مى نامد. او براى فرار از آنچه مى بایست انجام دهد، خود را در پناه نور و رنگ و حرکت و تصویر استتار مى کند .
طُرفه آنکه تمامى آثار کلاسیک دنیا آینه ى تمام نماى جامعه ى خود بوده اند و نکوشیدند تا یک تئاتر با زبان جهانی نمایش دهند تا یک تماشاگر خارجى حتى اگر تمام ظرایف قصه و زبانى را حس نکند از دیدن آن لذت ببرد .شکسپیر ، چخوف ،ایبسن ، استریندبرگ ، برنارد شاو و آرتور میلر و... نوشته هایشان همگى انعکاس واقعیت جامعه خودشان بوده و هست و اینگونه است که مرزهای ىسرزمین خود را درنوردیدند و سایر ملل نیز حرف هاى خود را در آثار آنها یافتند. باید به کارگردان و نویسنده تئاتر بى هویت متذکر شد که براى حرکت به سوى تئاتر باید نگاهش چهار چشمى به جامعه و مردمش باشد نه آنکه آنها را غرق نور و رنگ کند.
او نمایشنامه هاى کلاسیک با هویت را با نبوغ و خلاقیت خود و گروهش سلاخى مى کند،مفاهیم را مُثله مى کند و از دلشان تصویر و نور و رنگ و حرکت بیرون مى کشد که خواستگاهش نه درون خود است و نه درون متن، بلکه فقط تصویر ساختگى و ذهنى و خالى از مفهومى است که کارگردان از تصاویر و رنگ ها و نورها و حرکات تئاتر و اُپراى فرنگى کولاژ کرده است.
کارگردان تئاتر بى هویت براى معنا بخشى به اجراى خود به فرم هاى به ظاهر متفاوت و غیرمتعارف (که معلوم نیست معیار متفاوت بودن و غیرمتعارف بودنش نسبت به چیست؟) پناه مى برد، ولى فراموش مى کند که این پناهندگى، خود بهاى گزافى دارد.
نسبت موضوعى که کارگردان و نویسنده ى تئاتر مطرح مى کند با آدم هاى جامعه اش چیست؟ تماشاگران چه نزدیکى و همانندى اى بین خود و اجراى او بیابند؟ میزان تاثیرگذارى این تئاتر برتماشاگر چه میزان است؟ کارکرد مکان وقوع داستان چیست؟
نمایش پرتقال های کال با لالایى نور و رنگ و صدا و تصویر و حرکات بازیگران، تماشاگر را خواب مى کند و این سُکر مصنوعى حایلى مى شود میان او و آنچه در جامعه اش مى گذرد؛ جامعه اى که در آن زندگى مى کند و نفس مى کشد و هر لحظه لمسش مى کند.
------------------------------------------------------------------------------------------
*:فقط خدا می داند چند نفر از تماشاگران این نمایش برای اولین بار پا به سالن نمایش می گذارند و بعد از تماشای آن به خود قول می دهند یا خواهند داد که دیگر به دیدن نمایشی نروند.
به این دسته از عزیزان توصیه می کنم به دیدن آثاری چون مجلس ضربت زدن ، صوراسرافیل ، خدای کشتار و ... بروند تا " بشورد ببرد پایین" (به انگلیسی)
جناب رزاق گرامی
از اعماق وجودم خوشحال خواهم شد اگر این نمایش مخاطبانی دیگر ، به تعبیر حضرتعالی به جمع مخاطبان تئاتر بیافزاید.پاینده باشید
۱۱ تیر ۱۳۹۵
آقای قادری گرامی
ممنون از شما که مطالعه کردید و پاسخ دادید. حتما نمایش رو ببینم خدمت تون دلایلم رو خواهم گفت. البته صرفا جهت هم اندیشی .ما کوچکتر از آنیم که داعیه آموزش داشته باشیم دوست ارجمند من.
باز هم ممنون از پاسخ و یاداشت گرانقدرتان.
۲۰ تیر ۱۳۹۵
اشکان کاش بودی و می دیدمت
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
2000 - Mission Impossible 2 - Injection

Hans Zimmer

http://www.hans-zimmer.com/index.php?rub=disco&id=144
پرندیس، پرند محمدی و کیان این را دوست دارند
عالی بود ...عالی ...
درود بر شما
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
اشکان عزیز درود بر قریحۀ منسجم شما
فکر می کنم بهترین نامی بود که می شد بر این قطعه گذاشت و بهترین قطعه ای که می توانست با این عنوان نواخته شود. حرکت و توزیع در تمام رگهای تنم را حس کردم...
لذت بردم بزرگوار و تصمیم گرفتم عضو بخش موسیقی شوم.
سپاس
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
سپاسگزارم کیان عزیزم
درود بر تو دوست هنرمند و خوش ذوقم
۱۳ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خدای کشتار نوشته نویسنده روسی،ایرانی و مجارستانی تبار، یاسمینا رضا است. وی نگارش این اثر را در دسامبر 2005 بر اساس یک واقعه حقیقی، از حکایتی که پسر سیزده ساله اش برایش تعریف می کند، شروع می کند.او تعریف می کند که چگونه یکی از رفقایش با چوب یکی از دندانهای همکلاسیش را شکسته ولی رضا در نماشنامه خود صحبت از دو دندان می کند و این تنها تغییری است که در کل روایت ماجرا اعمال می کند.او در این باره می گوید :"موقعی که حکایت را شنیدم الهامی به من دست نداد ولی کمی بعد، وقتی با مادر پسر مضروب روبرو شدم و او به من گفت فکرش را بکنید پدر و مادرش حتی تماسی با ما نگرفته اند آن وقت فکر کردم که با مایه اولیه جالبی روبرو هستم و بلاخره یورگن گوش کارگردان بزرگ آلمانی در دسامبر 2006 ماه عسل کار رضا را در زوریخ بروی صحنه برد.دو سال بعد خدای کشتار در لندن بروی صحنه رفت و جوایز نستوری وین و لارنس اولیویر را برای بهترین کمدی دریافت کرد و چندی بعد به برادوی گام نهاد.
خدای کشتار همچون آثـار دیگر نویسنده‌ درباره‌ی بحران روابط میان فردی در دنیای معاصر است،و‌ البته از ظرافت و نکته‌سنجی‌های‌ زنـانه‌ و بحران روابط میان‌ دوستان،همکاران،زنان،روابط خـانوادگی، همراه بـا تنش‌های آشکار و پنهان دراماتیک‌ انباشته است.می‌توان گفت تنش‌ها و موضوع‌های سیاسی،اجتماعی و تقابل‌ نگرش‌های فلسفی و ایده‌های کلی در آثار این نویسنده کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند.مبنای روابط مدرن ، نبود ارتباط است . آدم ها حرف می زنند اما حرف همدیگر را نمی فهمندسیلی از کلام بدون معنا، یعنی دنیای مدرن سبب شده که با هم حرف نزیم و ارتباط برقرار نکنیم.شخصیت های نمایشنامه های رضا هم گاهی از نبود ارتباط رنج می برند.رضا با بیانی غیر مستقیم، موجز و همراه زبانی تلخ که بیشتر شبیه طنز است به نقد روابط میان آدم ها و همجواری چندین فرهنگ در جوامع مدرن می پردازد.او سعی دارد روابط معنوی و فیزیکی انسان ها را با شیوه ای خلاقانه به چالش بکشد. رضا برای نوشتن هیچگاه موضوع انتخاب نمی کند بلکه نوشتن برای او مکاشفه ای و دور از وجه منطقی و استدلالی است و بی آنکه دلیلش را بداند و یا بداند که به کجا خواهد رسید به سمت فاجعه پیش می رود. اغلب،قصه‌پردازی و ماجراسازی فدای‌ زمان و فضای مرده و ایستای نمایشی‌ در زمان حال می‌شود و جزییات و حـاشیه‌پردازی همچون سایه روشن‌های‌ طرح اصلی،اندک اندک جای مرکز و هسته‌ی اصلی ... دیدن ادامه ›› نمایش قرار می‌گیرند. بنابراین موقعیت‌ها،حالت و فضا،لحن‌ها و گفتگوهای چند‌ پهلو‌ همواره مهمتر از آدم‌ها، ماجراها و اندیشه‌ها می‌شوند و حتی جای‌ آنها را می‌گیرند و این‌ها خود بی‌آنکه‌ تاکیدی در میان باشد نـگاه و نـگرشی زنانه‌ به هستی را با خود به جهان آثار‌ می‌آورند.
پدر و مادری های که ظاهرا بسیار متمدن اند برای پر کردن پرونده ی مربوط به بیمه با هم ملاقات می کنند، چون بچه ای بچه ی دیگری را کتک زده است.اما کافیست کلمه ای نابهنگام بر زبان آید تا همه چیز به تباهی کشیده شود و خیلی زود به حد و مرزهای تمدن، به عدم امکان یا به هر روی به نسبی بودن هرگونه منطق اخلاقی برسیم.
خانواده‌ هویل-میشل و ورونیک-و خانواده رایل- آنت و آلن-بر‌ سر دعوای پسرانشان و مسائل‌ زندگی پیرامونی آن‌ها بحث می‌کنند.آنت و آلن‌ برای آنکه از دعوای پسر خود با پسـر‌ مـیشل‌ و‌ ورونـیک‌ بگویند و تکمیل مدارک بیمه،به دیـدار پدر و مـادر‌ دوست پسر خود یعنی میشل و ورونیک می‌روند و تلاش‌ می‌کنند در این مهمانی دوستانه،مشکلات‌ فرزندان خود را حل‌ کنند‌ اما‌ از دل این ماجرا هم،نوع رفتارها و روابط آنـ‌ها در قـبال یـکدیگر آشکار می‌گردد‌ و هم‌ روابط و رفتارها هر دو زن و شوهر نسبت به یکدیگر بـرملا می‌شود. میشل و ورونیک‌ و آنت‌ و آلن،در ابتدای ماجرا، آدم‌های کاملا متمدن،باسواد و مدرن معرفی‌ و دیده می‌شوند.هر چقدر از گفت‌وگوی‌ آن‌ها با‌ یکدیگر می‌گذرد،خوی،منش و رفـتارهای‌ شخصی هـریک بـیشتر عیان می‌گردد و روابط دوستانه‌شان با گذشت صحنه‌ها‌ و زمان‌ ماجرای‌ دیدارشان با یکدیگر بـدل بـه روابط خصمانه‌ می‌شود.درواقع داستان نمایشنامه از یک‌ ماجرای ساده شروع می‌شود‌ و سرانجام به یک‌ دعوای لفظی و حتی خشونت‌های جسمی خـتم‌ و مـنتهی مـی‌گردد.
حالت طنزآمیز نمایش از ژست‌ها و حرف‌های به ظاهر جدی‌ و گاه شـعار گـونه‌ی زن نویسنده در باب حقوق بـشر در آفـریقا‌ و نوشتن کتابی در مورد تمدن سابا و صحبت‌های‌ شغلی خود نمایانه‌ی آلن با تلفن همراه،با آن چه در صحنه می‌گذرد و وضعیتی که در آن گرفتار آمده‌اند سر بر می‌آورد. آن‌هااز حل مشکلات کوچک و برقراری دیالوگ میان خود عاجزند .
به لحاظ بیان و حرکت،بازیگران از حـالت‌ وقار و مـتانت اولیه مـهمانی به حرکات درشت‌ و صدای بلند و سپس حالت‌ از‌ خود‌ بی خود شدن و حرکات جلف‌ و سبک‌ و پرده‌دری‌ و خنده‌های بلند و کـشدار به همراه افشاگری‌ و سپس بههم‌ریزی و آشفتگی اشیاء دور صحنه و در نهایت ولو شدن‌شان روی زمـین، تغییر‌ حـالت‌ می‌دهند تا آن حمله و خشونت‌ آشکار،با هل دادن‌ همدیگر‌ و کوبیدن گل ها به میز و پرتاب کردن کیف روی‌ زمین اتفاق بیافتد. دسته‌بندی ذهنی پنـهان ‌ ‌آنـها در باب جداسازی‌ و برتری زنان‌ و مردان‌ در طول نمایش آشکار و جبهه‌بندی می‌شود و آنها آشکارا در‌ مـقابل هـم‌ قرار مـی‌گیرند و از همدیگر در مقابل دیگری‌ -جنس مخالف-حمایت می‌کنند. در این جا متن اشاره ای ظریف و طنزآمیز به این موضوع دارد .زمانی که میشل از تغییر رفتار آنت متعجب می شود با لحنی متحیر می گوید : "یه پیک سکنجبین اسکاتلندی و بعد ... بووووم"
در خدای کشتار هیچ چیزی از زیر تیغ گفتار جان سالم به در نمی برد نه زنها، نه مردها، نه زوجها، نه نیک اندیشان، نه دنیای داد و ستد و نه حتی بچه ها.اگرچه رضا عملا از بچه ها حرفی نمی زند و آنها را بیشتر بهانه قرار می دهد، ولی همانطور که در سه روایت زندگی نشان می دهد، بچه ها را عوامل آرامش دهنده نمی داند و معتقد است آنها هیچ وقت یک زوج را آشتی نمی دهند و یک خانواده را متحد نمی کنند.
توانایی‌ها و جسارت‌ کارگردان‌ و متن نمایش آنجا آشکار می‌شود که در دام‌ کلیشه‌های‌ دم دستی«بازی در بازی»رایج و بـازگشت یـا برشی به گشته نمی‌افتند و گفتگوها،مکان و«جایی‌ دیگر»را‌ تصویر یا بازسازی نمی‌کنند و این‌ دشواری‌ نـوشتن و اجـرای‌ مـتن‌ هم هست‌ که می‌توانست به دام پر‌ حرفی‌ وملال و حرف‌های دم دستی یک‌ مهمانی خسته کننده بیفتد.
صرفنظر از بازی کم فروغ نوید محمدزاده بازی سه بازیگر دیگر قابل قبول و روان است.علی سرابی ریتم پیوسته شخصیت خود را تا پایان حفظ می کند و اوج و فرود هایش باور پذیر است. او آدمی‌ عادی را‌ مـی‌نمایاند‌ کـه برای نقش شوهر زن‌ نویسنده کمی سنش بالا رفته و در مقابل او کم‌ می‌آورد‌ و غرور مردانه‌اش مدام میان‌ عشق‌ و نفرت در‌ نوسان‌ است. ستاره پسیانی در نقش «ورونیک» ژست متظاهرانه‌ و متمدنانه‌ی دروغ را تا آخر حفظ می‌کند و در انتها‌ با‌ خنده‌های بلند در هم فرو می ریزد و به مصایب خویش اعتراف می کند. مارال بنی آدم در نقش «آنت» از بازی‌ درونی به بیرونی،از سکوت به بالا آوردن‌ و حرکات سبکسرانه حرکت می‌کند و به عمد حال به هم زن می نمایاند.
جناب قادری عالی بود،سپاس از شما وممنون به خاطر توضیحات مفیدتان از نویسنده اثر
۰۵ خرداد ۱۳۹۵
جناب قادری گرانقدر، سپاس از نقد کامل و جامعی که نگاشتید. بسی لذت بردم . سلامت باشید و پاینده ...
۱۹ خرداد ۱۳۹۵
بانو پرند گرامی

درود بر شما

از وقتی که برای مطالعه یادداشت حقیر مبذول داشتید بی اندازه سپاسگزارم.سرافراز باشید
۱۹ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عید همه تیوالی ها مبارک
برای سلامتی استاد شجریان دعا فراموش نشه
درود بر خسروی آواز ایران

ژانر وحشت در ایران از‌ قدمت‌ چـندانی‌ بـرخوردار نیست و طبعا به‌ همین دلیل پختگی‌ لازم‌ را نداشته که البته این مسئله بـه مـناسبات حـاکم‌ بر سینمای وحشت دنیا نیز‌ باز‌ می‌گردد،با این حال اثرپذیری از‌ فرهنگ‌ بومی‌ و نوعی‌ ایرانی‌ شدن‌ آن امری انـکارناپذیر اسـت.در فـرهنگ عامه‌ی‌ ایرانی‌ بیش‌ترین‌ عامل ترس،موجودات ماورایی هستند که با ظاهر شدن‌ در قالب جـن،شبح،آل و...بـر وجود‌ انسان‌ مسلط می‌شوند و او را مورد آزار‌ قرار می‌دهند که در‌ این‌ موارد گاه مخاطب هم مورد‌ هجمه‌ی‌ روحی‌ قـرار مـی‌گیرد.در واقع هر آن‌چه بتواند به طریقی مخاطب را از حالت عادی‌ خود‌ خـارج کـرده و در او‌ دلهره‌ و ترس ایجاد کند،می‌تواند‌ در گونه وحشت مـورد اسـتفاده قـرار‌ گیرد.
نمایش اتاق ورونیکا اثر آیرا لوین نویسنده زبردست آمریکایی که بارها توانایی قلم خود در ایجاد فضای ترس و تعلیق را به اثبات رسانده ، با طراحی و کارگردانی رضا ثروتی تبدیل به نمایشی شده که مخاطب ایرانی خود را تحت تاثیر قرار می دهد.فضای آغازین نمایش بخوبی حس آرامش قبل از طوفان را به بیننده منتقل می کند و ذهن بیننده با شنیدن اینکه اتاق حاضر متعلق به دختریست که در اثر بیماری درگذشته ، آماده دریافتی ماورایی از رویدادهای آتی می شود.این آمادگی با المانهای بصری چون تابلو نقاشی شکل جدی تری به خود می گیرد.
تابلو نقاشی که رضا ثروتی آن را به نمایش گذاشته تصویر فردی فاقد چشم است که چشمی بر دست دارد.اگر آن را یک نماد در نظر بگیریم ، از بین نمادهای فراوان باستانی که اغلب برای بشر کنونی گنگ و مبهم هستند، نماد چشم دست هنوز هم بصورت مبهم باقی مانده و معنای مشخصی برای آن وجود ندارد.حضور این نماد در ... دیدن ادامه ›› موقعیت های مختلف مانند نمادی که منسوب به فرهنگ قدیمی میسیسیپی بومیان آمریکا است که در آن، این نماد در مرکزیت دو مار شاخدار است که به هم گره خورده اند.عده ای از نماد شناسها آن را نماد راهیابی و یا گذرگاهی به عالم بالا یا بهشت می دانند و نیز آن را به نوعی نماینده خدایی می دانند.لذا مردم برای گذر به عالم بالا باید از این گذرگاه عبور کنند*.
در کنار آنچه گفته شد، آهنگ Shuffle Off to Buffalo که فضای فانتزی و رعب آوری را ترسیم می کند، ذهن مخاطب را بیشتر و بیشتر آماده پذیرش امور ماورایی می کند تا اینکه در جریان تمرین سوزان برای ورونیکا بودن تغییر حالات درونی سوزان در حاله ای از نور قرمز و موزیک ترسناک در حالی که بروی صندلی راحتی نشسته نمودی از یک گذار در زمان به گذشته و یا عبور به عالمی دیگر را تصویر می کند.
با ورود مورین (بهناز جعفری) در هیبتی کاملا متفاوت که یاد آور پیرزن رعب آور فیلم Insidious 2010 با بازی Philip Friedman است ، اوج گرفتن وحشت آغاز می شود.سوزان با مرد و زنی روبرو می شود که به هیچ روی برای او قابل هضم نیستند آنهابه مانند مادر پارکر کرین در فیلم Insidious: Chapter 2 با بازی Danielle Bisutti بسیار خشن و عصبانی هستند و با حمله به سوی او و فریادهای "با صدای خودت حرف بزن" فرصت هر گونه عکس العملی را از وی می گیرند.ثروتی با نگاهی استادانه به شخصیت های خانم و آقای برابیسانت ، نفرت افسار گسیخته ای را با آنها همراه می کند که باعث ایجاد فضای وحشت در نمایش می شود. نقش زنان در ژانر وحشت را نمی‌توان نـادیده گـرفت و غالبا‌ این‌ طیف‌ از هنرمندان کمک زیادی به خلق‌ صحنه‌های‌ رعب‌آور می‌کنند. تغییر‌ چهره،جیغ‌ و فریاد از جـمله عـواملی‌ هستند که زنان بازیگر در ایـن‌گونه نمایش ها با اسـتفاده از آنها مـخاطبانشان را به واسطه‌ی‌ ایجاد شدن‌ ترس‌ میخکوب مـی‌کنند.
شکل اوج و فرود روند وحشت در نمایش بطور قابل قبولی درست از آب درآمده و نمایش در قسمت های پایانی ، موفق به انتقال پیام اصلی خود به بیننده می شود.لوین با نگاهی انتقادی به تناسب خطا و مجازات در نمایش می کوشد تولد هیولایی مانند ورونیکا را ناشی از برخورد غیر متناسب و غیر عادلانه خانواده وی معرفی کند.به هر حال هیچ کودکی هیولا به دنیا نمی آید و خانواده به عنوان اصلی ترین بستر تربیت یک انسان، تعیین کننده شخصیت و ماهیت فرد در جامعه خواهد بود.شخصیت لاری به روشنی گواه این مدعاست و همچنان که می بینیم فرزند نامشروع ورونیکا و کنراد هیولای به مراتب وحشتناکتر از پدر و مادر است و حتی والدین وی هم با همه قساوت خود، در مهار او عاجزند.
طراحی صحنه نیز به کمک متن آمده و با انتخاب یک سطح شیبدار چوبی ، در ورودی اتاق که به نوعی کانون ظهور وحشت به حساب می آید در مرکز ثقل صحنه قرار گرفته است.طراحی لباس نیز کاملا استادانه پوشش مردمان سالهای 1935 و 1973 را به زیبایی به تصویر می کشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* : موتیف چشم و دست یکی از پنج علامت است که اغلب با هم در پیکرنگاری میسیسیپی به چشم می خورند. نمادهای دیگر یک جمجمه، استخوان، پلنگ و مار هستند. جمجمه و استخوان علامت و نشان دهنده مرگ و نماد پلنگ و مار نشان از هیولای مهیب از عالم اموات است. مردم معتقد بودند که این نمادها عبور از یک پل در شکل یک مار عظیم را به جاده زندگی پس از مرگ تشبیه می کند.و نیز معتقد بودند کسانی که با صداقت و درستی زندگی کرده اند از آن پل خواهند گذشت و الا از روی پل به نزد مارهای مهیبی سقوط خواهند کرد.
به طور قطع در ک ما از نماد گرایی این فرهنگ قدیمی بسیار ابتدایی است و معانی این نماد ها می تواند چیزی فراتر از حدس ما باشد. نتیجه گیری ما و بهترین حدس این است که این نماد چشم و دست که توسط مردم میسیسیپی شناخته شده است به نماد سفر در طول مسیر از ارواح و هدف نهایی آن دستیابی به شادی ابدی در بهشت است.


بزرگوار ممنون بابت متن زیبا و آموزنده‌ی شما
۰۲ دی ۱۳۹۴
بسیار لذت بردم از متن شما ممنون
۲۶ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی غافلگیر کننده که با صحنه قتل امیر کبیر در حمام آغاز می شود . امیری که در عین کبیر بودن به انتهای فرجام خود رسیده و نا امید از رسیدن به آرزوهایش، پذیرای مرگ می شود و ناله های درد مندانه خود را از زبان جامه دار که شاهد صحنه قتل است بیان می کند.بعد از آن دیگر آبی که پیرامون جسد امیر است، ماهیت وجودی خود را از دست می دهد و تبدیل به یک قالب و ظرف می شود که آینه تمام رخ حوادث آن زمان و نیز بومی برای نقش زدن امیر می شود، نقشی بر آب زدن.
امیر کبیر در نمایش رفیعی نه بسان قهرمان افسانه ای معصوم از خطاست و نه خیال بافی که در اندیشه های شرقی خود غرق باشد.رفیعی هر جا که لازم می بیند زبان به انتقاد از او می گشاید و با پرداختی استادانه به شخصیت امیر کبیر می کوشد زواید تاریخی را از اطراف وی بزداید و تصویری روشن از وی ارائه کند .چنانچه در پرده های پایانی امیر با خویش در قالب جامه دار حدیث نفس می گوید و خویشتن خویش را به خاطر ناکام ماندن در رسیدن به ایرانی آرمانی که آن را برای مردم خویش می پسندد ، سرزنش می کند.در تشبیه امیر به کرمی داخل سیب می توان به روشنی دریافت که امیر شکست خود را اجتناب ناپذیر می دانست. در روحیه امیر نوعی دلتنگی عـارفانه‌ نمایان اسـت.او اهل عیش و طرب‌ نیست‌ و خوشی و سرمستی را به‌ شاه که‌ اهل‌ آن بود ، وانهاده است. جستجو در لابـه‌لای نـامه‌هایی که او به‌ شاه‌ نوشته،بخوبی‌ نـشانگر غـم عارفانه اوست:
"حال این غلام را‌ استفسار‌ فرموده‌ بودید.قدری کسالت‌ مزاجی‌ و خیالی‌ هست.اما سببی ندارد‌ زیرا که مقدر حال این‌ غلام با کسالت تانسی دارد."
"مقرر فرموده بودند که یقین،خسته سواری است.خیر،در سواری چندان‌ خسته‌ نشد‌ و زود هم مراجعت کردم ولی‌ افسرده‌ و خسته‌ خـیال‌ هـستم،زیرا‌ که امروز همه‌ را‌ به‌ خیال گذراندم و هیچ حالت بشاشت روی‌ نداد..."
"خدا به شما دلتنگی ندهد زیرا که‌ خیال مثل درختی است‌ که‌ از‌ خود کرم‌ بیرون ... دیدن ادامه ›› می‌آورد و کم‌کم می‌پوساند تا‌ صدمه‌ تمام‌ می‌شود.از‌ دلتنگی،سه‌ ساعت‌ به‌ شـام‌ مانده سـوار شده،رفته،در عـباس‌ آباد چای‌ خورده،مراجعت کرده،آمدم..."
"دیروز بعد ازظهر سوار شده رفته‌ باروت کوبخانه مهران را که می‌سازند،نگاه‌ کرده از افسردگی ساعتی در عباس‌آباد نشسته،بعد از اذان،مراجعت کرده..."
"بعد از حمام،زیاد دلتنگ‌ شـدم،رفتم‌ در صحرا قدری ویل بی‌جهت گردیده،باز آسودگی خیال شده،مراجعت کردم..."
میرزا تقی خان از سـواد کـافی بـهره‌ای نداشت.اقدامات وی تلاشی اساسی در راستای تبدیل‌ جامعه‌ واپس‌ مانده قاجاری بـه جامعه‌ای پیشرفته قلمداد می‌شود و این درست همزمان با انقلابهایی در‌ اروپا‌ بود.امیر کبیر چگونه به نیازهای جامعه پی برد؟آیا خود بـه تـنهایی بـه این‌ مهم‌ دست‌ یافت و یا مشاورانی او را در این امر یاری می‌دادند؟
دکتر فـریدون آدمـیت‌ از‌ دفتری به نام«کتابچه‌ی خیالات اتابکی»سخن گفته است که میرزا تقی خان نظرات خود‌ را‌ راجع‌ به مـعایب و شـیوه اصـلاح آنها،در آن درج کرده بود.آقای آدمیت نمی‌گوید که این کتابچه‌ را‌ کجا دیده و در کجا نـگهداری مـی‌شود.ضمن ایـنکه جز چند کلمه، توضیحی‌ دیگر‌ راجع‌ به آن ارائه نمی‌دهد.
با فرض بر اینکه این کتابچه وجـود داشـته،به نـظر می‌رسد امیر‌ کبیر‌ نتیجه‌ی‌ مشاهدات خود در سفر به روسیه و اقدامات انجام شده در«جنبش تـنظیمات»را‌ در‌ آن درج ، و بر اساس نیازهای کشور و واقعیت‌های موجود در جامعه که خود تشخیص داده بود،خیال‌ عملی‌ کـردن آنـها را داشـته است. رفیعی در صحنه ای که امیر در مورد اهداف اصلاحات با شاه جوان در حال سخن گفتن است ، دریافت ناصر الدین شاه را از معانی پیشرفت و رشد به سخره می گیرد "خوب ما هم دودکش های بلند می سازیم"
رفیعی بطور زیرکانه ای به دخالت دول بیگانه در قتل امیر می پردازد و دست های آشکار و نهان آنها را با پراختی استادانه به تصویر می کشد.از انگلیسی که بطور آشکارا مطرح می شود تا روسیه تزاری که رفیعی به عمد از نقش آن سخنی نمی گوید ولی در قالب تصویر و لباس مستشاری روسی ناصرالدین شاه نمود پیدا می کند.و جالب آنکه شاه از لحظه ای که نسبت به امیر بد بین می شود به هیبت یک نظامی روس در می آید.
قرار بود امیر، چهارشنبه‌ 25‌ محرم 1268 به سوی کاشان‌ حرکت کند،ولی عمل نابخردانه دالگورکی، سفیر روسیه در تهران کـه اعـضای سفارت‌ روس را به منزل امیر فرستاد و شایع کرد که‌ امپراتور روسیه،امیر را زیر چتر حـمایتی‌ خود‌ گـرفته،شک‌ و تـردید و خشم را در دل‌ شاه افزونتر کرد.به درستی دانسته نیست که‌ این عمل ناسنجیده دالگورکی از کجا آب‌ خورد؛او که دل پرخـونی از‌ صـدارت‌ امـیر داشت و بارها از شاه‌ عزل‌ امیر را خواسته‌ بود،چرا در آن موقعیت حساس این کار زشت و غیر دیپلماتیک را انـجام داد و بـا جان‌ امیر بازی کرد. و حتی زمانی که امیر از همه مناصب خلع و به کاشان تبعید شد ، هرروز شایعه تازه‌ای بروز می‌داد که قرار است‌ همین‌ روزها امپراتور روسیه از شاه‌ ایران بخواهد که امیر و خـانواده‌اش را آزاد کند یا‌ به‌ روسیه بفرستد.
سرانجام شاه‌ مستبد،راحتی‌ خیال را در نیستی امیر دیـد و فرمان‌ قتل او را خطاب بـه‌ حاج عـلی خان مراغه‌ای حاجب الدوله، معروف به آقا‌ علی‌ صادر کرد. کالبد امیر را ابتدا در گورستان پشت‌ مشهد کاشان دفن کـردند،ولی پس از چـند ماه،به دسـتور عزت الدوله،جنازه او به کربلا برده و به خاک سپردند.بر سنگ گور‌ امیر، این‌ اشـعار را نوشته‌اند:
آه کـه در جهان دون از صدمات این غما
عالم روز واپسین گشت عیان به عالما
رفت به گلشن جنان و ارث آصف جما
کارگشای متّقی،حارس مـلک دیـن تـقی‌
آنکه ز سهم‌ او شقی،شد‌ به سوی جهنّما
راد امیر دادخواه،میرجهانیان پناه‌
آنکه بسوخت نظم او،خرگه تـرک و دیـلما
دولت خـسرو عجم،کرد چنان بری زغم‌
کز‌ کف دیو دست جم،باز گرفت خاتما
تیغ یلان تیزرو،ماند به کـف چـو‌ مـاه‌ نو
رفت‌ به قلعه‌ای گرو،نیز و گرز رستما
آه ز چـرخ واژگـون،کز حرکات بی‌ سکون‌
کرد به خاک سرنگون،سر و سهی دمادما
خاصّه اتابک زمن،بندهء خاص ذو المنن
‌ کرد سیاه تن‌به تـن،رستم و سـام و نیر ما
دادگری به نام‌ او،ابر‌ کرم عطای او
شعر من و ثنای او،هست چو قـطره و یـما
بست چـه بار زین سفر،روح امیر نامور
شد ز مدار تا مدر،ماه صفر محرّما
هاتف رحمت خدا،خواند به گوش ایـن نـدا
کز در بندگی‌ درآ،تا که شوی مکر ما
سال وفات او ز غم،کلک سرور زد رقم‌
گفت که بـی‌زیادوکم آه امـیر اعظما


روحش شاد
ممنون برای این یادداشت زیبا
۲۷ آبان ۱۳۹۴
جناب قادری عزیز ،همانطور که مستحضرید و البته دیشب هم در برنامه نقد 4 نقل شد:
استاد رفیعی تاکید کردند که اصلاٌ و ابداٌ قصد بازگویی و روایت تاریخی نداشته و ندارند.این که اینقدر دقیق و با وسواس حتی به تاریخ عزیمت امیرکبیر به کاشان اشاره کرده اید جای تشکر دارد ولی اما هدف استاد رفیعی بازگویی تاریخ نبوده که اگر اینگونه بود عنوان نمایش چیز دیگری بود.فراموش نکنیم خاطرات و کابوسهای یک (جامه دار) را می بینیم.این تاکتیک در مردی برای تمام فصول استاد فرمان آرا هم استفاده شد و بسیار جواب داد.بازگو کننده ی روایت (مردی برای تمام فصول) یک مرد عامی یا عوام بود.
۰۱ آذر ۱۳۹۴
جناب مازیار عزیز

درود بر شما

مرادم از اشاره به سفر امیر به کاشان بیان اتفاقات قبل از این سفر است که باعث کشته شدن وی شد. درآمدن شاه به هیبت یک نظامی روس نه ... دیدن ادامه ›› روایت تاریخ که بلکه اشاره ای به نقش دست های خارجی در قتل امیر است.به هر حال جناب رفیعی با ملبس کردن شاه به این پوشش مقصودی دارند که به زعم حقیر چنان است که عرض کردم.خوشحال می شوم دریافت شما و دیگر دوستان را در این مورد بخوانم و بیاموزم.

پاینده باشید
۰۱ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به امید روزی که هنر، جایگاه واقعی خود را، در سبد تغذیه ی روحمان پیدا کند
دراماتوررژی تماشاگر

تراژدی-کمدی را می توان مصیبت نامه مضحک و یا فکاهی نامه مصیبت بار نامید. زیرا در این گونه نمایشی حوادث و امور جدی، سهمگین، فاجعه آمیز و متأثر کننده، با بیان تئاتری شوخی آمیز، سبک، طنزآمیز و گروتسک نمایش داده می شوند.
به دلیل زاویه دید پدیدآورندگان گونه های اصلی ادبیات نمایشی به موجودیت انسان و زندگی او است که دوگونه تراژدی و کمدی پدید می آیند. در دیدگاه نخست هنرمند نمایشنامه نویس رنجها، سختیها، بیچارگیهاو نگونبختی های زندگی و موجودیت انسانی را نمودارو آشکار می کند. در برابر این گروه، کمدی نویسان قرار دارند. پدید آورندگان نمایش های کمیک امور و حوادث، اشیاء ، شخصیتها، زمان و مکان.... و زندگی و موجودیت انسانی را با دیدگاهی فکاهی و مسرت بار جلوه داده و نمودار می سازند.
نمایش مضحکه شبیه قتل را می توان نمونه ای از گونه تراژدی -کمدی نامید.داستان نمایش در دوران بعد از ترور ناصر الدین شاه می گذرد.دورانی که پیش از آن دوره، شاه خلاصه ظل‌الله ، منشأ تمام قوا و تمام امور بود. همه چیز در دست او بود و مشروعیت‌اش هم با زوری که داشت تأمین می‌شد. در حقیقت تمام سرزمین ایران اساسا متعلق به شاه و ملک او بود.در آن زمان ایران زیربار قروض کمرشکن و قیود سیاسی و اقتصادی دول استعماری به سختی می نالید. از این رو نویسنده اثر، ... دیدن ادامه ›› اوضاع کشور را به یک مستراح عمومی تشبیه می کند که در آن سکه ای ناچیز که نماد امید به زندگی، طبقه فرودست و رعیت است، هر روز بیشتر فرو می رود و بیرون کشیدن آن سخت تر و سخت تر می شود.شخصیت های پدر و پسر که به نوعی نماینده همان طبقه فرودست جامعه هستند در حسرت یک خواب آرام و شیرین می سوزند.خوابی که بدل از ادامه حیات است و گویی تنها راه زنده ماندن آنها در خوابیدن است و هر بار که می خواهند به خواب بروند در اثر ناملایمات آن عصر ، ناکام می مانند.در صحنه ای که بیوه ی به اصطلاح روشنفکر ناصرالدین شاه از پسر می خواهد که با لحاف بعنوان یک زن برقصد و یا زن دیگری را از دور ببوسد با مقاومت پسر مواجه می شود ولی با عتاب پدر که خوابیدن را دلیل می آورد پسر نیز مجاب می شود که به نگاه متجددانه بیوه روشنفکر تن دهد.
در نگاه اول پر واضح است که وظیفه‌ی کارگردان تشخیص نیازهای طبقات مختلف تماشاگران و خلق پرفورمنسی است که موضع تمامی تماشاگران را درک کند و بدان احترام بگذارد.این رهیافت ما را با واژه ای بنام دراماتورژی تماشاگر آشنا می کند.
دراماتورژی تماشاگر ناظر به توانایی تماشاگر در درک معنای پرفورمنس نیست بلکه ناظر به طیف وسیعی از تجارب است که احتمالاً از رهگذر بهره‌گیری از تمام عناصر تئاتری، از مواد و مصالح صوتی و فیزیکی، لباس و موسیقی گرفته تا اسباب و لوازم صحنه، به دست می‌آید. دراماتورژی تماشاگر برساخته‌ی تجربه‌ی پرفورمنس است. هدف پرفورمنس نباید تصریح معنا که خلق فضاهایی باشد که تماشاگر در آن معانی بالقوه و موجود در پرفورمنس را مورد پرسش و تردید قرار دهد. و این همان آغاز تجربه ‌ای طولانی ‌تر برای تماشاگر است. ما، در مقام تماشاگر، شاید نتوانیم تمام خوانش‌های ممکن موجود در یک پرفورمنس را حین اجرای آن پی بگیریم، اما می‌توانیم ماه‌ها یا سال‌ها پس از اجرا به آن پرفورمنس فکر کنیم.
عوامل نمایش با ارائه یک اجرای باز ، مصرند که خود را به تماشاگری ارجاع دهند که نه خیلی با دقت است و نه اینکه به وضوح بر حسب قابلیت های مربوط به دانش عمومی ، ایدوئولوژیکی یا بینامتنی تعریف شده است .در یک اجرای باز موفق ،ادراک و تفسیر مورد نظر تولید کنندگان تئاتر، پیشاپیش قطعی و مشخص نیست تا بدان منظور تماشاگران را فرابخوانند بلکه ، از محدودیت های باز متنی که بگذریم،اغلب اجراهای باز، تماشاگر را کم و بیش آزاد می گذارند. کارگردان با پرداختی زیرکانه به کشمکش ها و مجادلات دو دسته حاکم بر اوضاع آشفته سیاسی و اجتماعی آن زمان در قالب طنز، کوشیده است برخی ابهامات تاریخی درمورد قتل ناصرالدین شاه را دوباره مطرح کند. در صحنه اجرای مضحکه قتل شاه با این که پسر از قبل اعلام می دارد که دست چپش برای استبداد خواهان و دست راستش برای مشروطه خواهان است ، تپانچه را با هر دو دست می گیرد.در این هنگام بیوه روشنفکر شاه با حرکت دست اشاره به تبانی دو گروه حاکم برای قتل شاه می کند.انگشت این اتهام بدون شک بسمت اتابک میرزا علی اصغرخان امین‌السلطان است.صدراعظم امین‌السلطان که قرار بود آن روز ناهار شاه را میزبان باشد، به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و اندام بی‌جان او را به حرکت درآورد، گویی شاه برای جمعیت مضطربی که در طول راه بازگشت به پایتخت ازدحام کرده بودند دست تکان می‌دهد و سر می‌جنباند. امین‌السلطان شاید بهتر از هرکسی درباریان را می‌شناخت و بیشتر از هرکسی نیز می‌دانست که کامران میرزا، پسر ناصرالدین شاه و حاکم تهران داعیه حکومت دارد، پس درنگ نکرد و بیش از هر اقدامی مظفرالدین میرزا ولیعهد را در تبریز از واقعه مطلع کرد و در راس دولت به سرعت مقدمات لازم برای انتقال آرام تاج و تخت را فراهم آورد. اندکی بعد مظفرالدین از تبریز رسید و به تخت نشست.
نکته دیگری که باید در اینجا برسی شود این است که کارگردان و بازیگران چگونه بروی توجه تماشاگر کار می کنند.به بیان دقیقتر باید بپرسیم که ویژگیهای این توجه گزینشی چیست؟همان توجه گزینشی که همواره موضوع دستکاری و تغییر به وسیله تولید کنندگان تئاتر بوده است.باید توجه داشت که مسئله تنها جذب توجه تماشاگر به سوی یک چیز نیست،بلکه در عین حال پرت کردن آن از چیز دیگر نیز مطرح است.در بیشتر حالات این دو نوع دست کاری و تغییر، باهم وجود دارند و به شدت وابسته به یکدیگرند.اغلب لازم است که توجه تماشاگر را از یک چیز پرت کنیم، تا بتوانیم آن را به سوی چیز دیگری جذب نماییم.
از نقطه نظر سایکوفیزیولوژیکی تمرکز توجه را می توان اظهار علاقه نامید.این اظهار علاقه نیز به نوبه خود ، بوسیله یک وضعیت سایکوفیزیولوژیکی تر که می توان آن را غافلگیری یا حیرت نامید، برانگیخته می شود.اگر بخواهیم این دنباله را به سادگی تعبیر کنیم ، به این نتیجه می رسیم که برای جلب و جهت دهی توجه تماشاگر ، لازم است که اجرا، پیش از هر چیزی، موفق به غافلگیری یا حیرت زده کردن تماشاگر گردد.یعنی لازم است که اجرا ، راهبرد های تغییر دهنده یا مختل کننده ای را به کار بندد تا توقعات تماشاگر – هم توقعات کوتاه مدت و هم توقعات دراز مدت – را بر هم زند و خصوصا، روش ها و عادت های درک و دریافت سریع وی را مختل کند.
کارگردان با بهره گیری از تکنیک ذکر شده در صحنه های متعدد مانند رقص پسر با لحاف موفق به جهت دهی به توجه تماشاگر می شود و نگاه های تماشاگران را در راستای بیان فرمی و قصه گوی خود حرکت می دهد.نزدیکی دیالوگ ها به زبان محاوره ای آن زمان و نیز بروز شوخی های که چشم تماشاگر کمتر به آن عادت دارد، باعث غافلگیری تماشاگر می شود.البته استعداد بازیگران در این میان بی تاثیر نیست و حتی بدون این شوخی ها، با یک قاب بندی درست توجه تماشاگر جلب می شود.
در پایان باید گفت تئاتر می تواند به تماشاگر خود دو نوع لذت ارائه کند: غافلگیری و مسرت از یافتن دوباره یک چیز برای بار دیگر. این گفته به ما یادآری می کند ، خطری که در برخورد یک جانبه با مسئله توجه در تئاتر وجود دارد، خطر اعتقاد نادرست به این است که عملکرد مناسب اجرا،موفقیت آن و جذب توجه مخاطب، منحصرا مرتبط با راهبرد های مختل کننده ای است که مورد استفاده اجرا قرار می گیرد.به طور خلاصه خطر در این است که ، فقط غیر عادی و غیر منتظره بودن را شرط ایجاد علاقه و سرگرمی در تئاتر بدانیم.
ممنون از شما جناب قادرى بابت این نقد مفید و عالى. من نمایش رو خیلى دوست داشتم اما الان با این نقد و فهمیدن بسیارى از نکات ،نمایش برام جذاب تر شد. کاش قبل از دیدن این کار نقد شما رو خونده بودم.
۲۲ شهریور ۱۳۹۴
بانو ثانی عزیز و بزرگوار، منت دار نگاه پرمهر و تیزبینانه شما هستم و از وقتی که برای مطالعه یادداشت حقیر گذاشتید بی اندازه سپاسگذارم.

بانو ابهری ارجمند، سپاسگذار ابراز لطف شما هستم.سرافراز باشید.

اما باید عرض کنم تعیین حد و مرز برای گونه گروتسک امری غریب و البته متداول است.کما اینکه از ابتدای پیدایش آن در قرن پانزده میلادی، ... دیدن ادامه ›› در عصر رنسانس برخی از کسانی که به این گونه می پرداختند و یا مخاطب آن بودند درصدد ارائه تعریف مشخص و حدودی التزامی برای آن بودند.محدود کردن معقوله ای که کم وبیش موهوم است و از گنجانده شدن در هر تعریفی سر باز می زند.چرا که مفهومی چند وجهی است و تاکید بر یک وجه آن ، وجه های دیگر را کم رنگ و یا بی رنگ می کند.
اگر چه گروتسک همواره با کاریکاتور همگام بوده است ولی کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون را درهم نمی آمیزد و در آن احساس تجاوز عناصر ناجور درقلمرو یکدیگر وجود ندارد.آنچه در این نمایش شاهد هستیم در قالب گروتسک است بطوری که از تصادم عناصر و امتزاج آنها با هم نتیجه ای مضحک بدست می آید که تاثیر غم انگیزی باقی می گذارد.
اما سوالی که اینجا مطرح است این است که آیا گروتسک فقط برای نمایاندن حد نهایی انفجار ناهنجاری و مضحکه است؟
به نظر می رسد اولین خطر پر رنگ شدن گروتسک در اجرا، مختل شدن انتقال پیام اصلی اثر و ظرافتهای پنهان متن است. به نظر حقیر، کارگردان می توانست با کاستن از غلظت شوخی ها به نتیجه بهتری در اقبال عمومی دست یابد.این اقبال عمومی بدین معنی نیست که صدای خنده بیشتری از تماشاگران به گوش برسد،بلکه به این معنی است که خنده تماشاگران بیشتر برای همراهی با ادراکی مغایر و ناسازگار، ایجاد می شود.خنده ای که از فرط تراژیک بودن بوجود می آید و نوعی خنده سیاه و از ژرف اندیشی و عمق نگری است.
در ادامه باید عرض کنم قیاس فضای توصیف شده در نمایش با عصر حاضر امریست که خواه و ناخواه در ذهن مخاطب به وقوع می پیوندد.مخاطب آگاه از پیام اصلی نمایش، متوجه آفت های جامعه کنونی خود، در نگاشتی متناظر با عناصر و وقایع نمایش است.
۲۴ شهریور ۱۳۹۴
درود خانم ابهری عزیز
خیلی خوشحالم که شما توانستید با نگاهی ساده و غیر فلسفی نمایش را ببینید و لذت ببرید ...که مهارت بسیار خوبی ست ..
همانطور که در توضیحاتم نوشتم لودگی بیش از اندازه و بهم ریختگی ِعناصر دخیل دراین نمایش ،هرمخاطبی را راضی نمیکند ..اما اگر بقول شما اغلب تماشاگران جدای از طنز موجود ،به درک هسته ی درونی نمایش پی برده اند جای خوشوقتی ... دیدن ادامه ›› ست

جناب قادری فرمایش تان صحیح هست وتاکید من به آن بخش از صحبت های شما برمیگردد که ایجاد فضای کمدی در هر نمایشی نباید سطحی و بی انگیزه ی تفکر و غالب بر محتوی، برای مخاطب قرار گیرد آنچنان که اشمئزاز ِحرکات و گویش ها قدرت تفسیر را از تماشاگر درحین تماشا بگیرد واثری ناخوشایند براو بگذارد بهرحال این نظر بنده ست که درعین حال میتواند کاملا شخصی باشد اما بعنوان یک مخاطب ازاین نمایش لذتی نبردم

سپاس ازنظرات خوبتان
۲۴ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نویسنده/ کارگردانی جوانی که در 10 سال اخیر دست به تجربه‌های متفاوتی زده، به در و دیوار زده، آزمون‌وخطا کرده و تردید و یقین کرده، حالا به نظر می‌رسد مسیر درستش را پیدا کرده است؛ از اجرای متعارف و معمولی نمایشنامه‌یی کلاسیک (مهاجران اسلاومیر مروژک، 1384)، تا اجرای مدرن نمایشنامه کلاسیکی دیگر (خانه عروسک هنریک ایبسن، 1385)، از بازی‌های کلامی و فرمی نور و سایه با الهام از نوشته‌ها و زندگی صادق هدایت (سایه‌روشن، 1382، که سال بعد با تغییراتی بار دیگر با عنوان خواب سیاه اجرا شد) تا واگویه‌های حدیث‌نفس‌گونه (خواب‌های خاموشی، 1389) و این آخری (ترانه‌هایی برای سایه، 1390) که یک نمایش تجربی به‌شدت فرمال و اولترا- انتزاعی به شیوه برخی از نمایش‌های سرگیجه‌آور و دیوانه‌کننده انتزاعی مشابه سال‌های اخیر بود در طول یک دهه از کارنامه ساناز بیان اتفاق افتاده است. از این میان، دستاوردی که برای او مانده تعدادی تصویرسازی‌های موفق با نور و سایه و در مواردی کاربرد مناسب پروجکشن در صحنه بوده است. آن دست‌وپا زدن‌ها اکنون در نمایش سه‌اپیزودی اما پیوسته عامدانه، عاشقانه، قاتلانه که در تالار شمس بر صحنه است تا حد زیادی به ثمر رسیده و دیگر از ذوق‌زدگی‌های لحظه‌یی در آن خبری نیست. این عنوان سه‌بخشی حتما برای توضیح سه‌اپیزودی بودن نمایش به کار رفته و به نوعی یکی از تم‌های هر یک از اپیزودها را توضیح می‌دهد، اما به نظر می‌رسد که همان تک‌عنوان قاتلانه نام مناسب‌تر، بدیع‌تر و کوبنده‌تری برای این نمایش تکان‌دهنده است.
قاتلانه یکی از معدود نمایش‌های یکی‌دو سال اخیر است که برخلاف جریان غالب و رایج در تئاتر ما – که انباشته از متن‌های انتزاعی و بی‌معنی و چرم‌شیری است – متنی باسروته دارد که معلوم است از چه می‌گوید و چه می‌گوید. از آن متن‌هایی است که وقتی اجرایش را می‌بینم به صحنه خیره می‌شوم و گوش‌هایم را تیز می‌کنم و آرزو نمی‌کنم‌ ای کاش پشتی صندلی بلندتر از صندلی‌های رایج سالن‌های تئاتر ما بود که می‌شد سر را بر آن گذاشت و خوابید؛ و چون چنین امکانی وجود ندارد و ناچارم سر خسته و پریشان و انباشته از جمله‌های بی‌سروته را که «درام» و داستان و روایت در آنها گم شده روی گردن به شکل عمودی نگه دارم، احساس می‌کنم مخچه‌ام منجمد شده و پس از خروج تلوتلوخوران و منگ از سالن، دلم می‌خواهد خودم را به خانه برسانم و با سردرد بخوابم. قاتلانه متنی سنجیده دارد بر اساس سه ... دیدن ادامه ›› پرونده آشنای قتل در سال‌های اخیر که قاتلان آنها زن بوده‌اند؛ سه پرونده‌یی که جامعه کنجکاوی بسیاری درباره آنها نشان داد و نویسنده تلاش بسیار کرده ضمن تداعی کردن آن ماجراهای واقعی، با تغییراتی در وقایع، دیدگاه خود را نیز در روایتش وارد کند. این دیدگاه، بیش از آنکه فمینیستی باشد، انسانی است. متهمان پرونده‌های اول و دوم اعدام شدند و سومی پس از هشت سال آزاد شد.
زن اول آدمی عامی از فرودستان جامعه بود که نیاز مالی او را تبدیل به یک قاتل زنجیره‌یی کرد و خودش هم اتهامش را پذیرفت. دومی خود را یک عاشق معرفی می‌کند که مرکز پرونده‌یی جنایی شد؛ پرونده‌یی که برخی از جزییات مهمش مبهم ماند و در حالی که متهمش گاهی – جنون‌آمیز یا مجنون‌نما - اتهامش را پذیرفت و گاهی رد کرد در نهایت اعدام شد. سومی هم مثل دومی زنی از طبقه متوسط، اما متهمی مدعی قتل برای دفاع از ناموس خود در برابر مردی متجاوز بود که سرانجام آزاد شد. فارغ از ابهام‌های دو پرونده اخیر، متن نمایشنامه با وام گرفتن از این ماجراها روایت خودش را دارد. این یک موشکافی جنایی برای برملا کردن معمای قتل‌ها نیست؛ استفاده‌یی نمایشی با جهت‌گیری اجتماعی و انسانی به عنوان یک هشدار است. بارقه‌ها و عناصری از مابه‌ازاهای واقعی‌شان را دارد اما شخصیت مستقل نمایشی آنها هم به شکل دقیقی پرداخته شده و بازیگران با مهارت آنها را اجرا کرده‌اند.
فروغ قجابگلی زن عامی – نسرین - را آدمی صادق و رنجدیده نمایش می‌دهد که نمی‌توانیم همچون یک قاتل زنجیره‌یی محکومش کنیم. نسیم ادبی زن دوم – ژاله - را با قدرتی خیره‌کننده، شخصیتی با همان دوگانگی آشنای مابه‌ازای واقعی پرونده جنجالی سال‌های اخیر بازآفریده؛ زنی تواما عاشق/ قربانی. هنگامی که او قرار است از عشقش بگوید، چهره‌اش شروشور و چشمانش لهیب شرربار یک زن فیلم‌نوآرها را دارد که بسیار متناسب با این «نمایش نوآرِ» روی صحنه است. و بهاره رهنما با تسلطی مثال‌زدنی یکی از متفاوت‌ترین نقش‌های کارنامه‌اش را با اجرای نقش سودابه عرضه می‌کند.
او که بیشتر با نقش‌های شوخ‌وشنگش به یاد می‌آید و حتی وقتی نقش زنان غمگین و شکست‌خورده را بازی می‌کند طنز و شیرینی ذاتی‌اش از نقش هم بیرون می‌زند، اینجا تلخی متن مانع آن اتفاق می‌شود. اما کارکرد همان شیرینی ذاتی و طنز رسوب‌کرده بر چهره و نگاهش، در اوج تراژدی‌ای که او راوی‌اش است، اینجا وجه قربانی بودن این زن را برجسته کند. کار فوق‌العاده دیگری که رهنما در این نمایش کرده، جلوه‌یی دیگر از توانایی‌های او را نشان می‌دهد: کار با لحن صدا. زنی که او نقشش را بازی می‌کند اهل تهران است و چون هشت سال در زندانی در جنوب مانده به دلیل همنشینی با زنان آن منطقه حرف زدنش عوض شده. اما او به جای اینکه طبق روش رایج «لهجه» شهرستانی بگیرد، هوشمندانه «لحن» شهرستانی به صدایش داده که دشوارتر است و حاصلش بسیار خوب از کار درآمده است.

نمایش نوآر هشداردهنده و غافلگیرکننده قاتلانه، در حالی که در تئاتر این سال‌ها اغلب نویسندگان و کارگردان‌ها گرایش به خنده گرفتن از تماشاگران از طریق شوخی‌های جنسی و سیاسی یا به هر شکل دیگری را دارند و گاهی حتی سعی می‌کنند تراژدی‌ها را نیز به کمدی تبدیل کنند، در متن و اجرا به ذات تراژیک ماجراها پایبند می‌ماند و به جای خنده بر لب، بغضی در گلو و شاید نم اشکی بر چشم بیننده می‌نشاند. خنده خیلی ملایمی هم اگر گاهی هست، تلخندی است، زهرخندی است حاصل تضاد و تناقض قرار گرفتن معصومیتی ویران‌شده بر متن خشونتی بی‌رحم. در پایان هم با اینکه به نظر می‌رسد با آزاد شدن قاتل سوم – با آن میزانسن و اجرا و ظاهرا باز شدن لابیرنتی که آدم‌ها در آن گرفتار بوده‌اند – چنین تصور می‌شود که نویسنده/ کارگردان هدف کاتارسیس دارد، اما جمله‌های آخر، مانع از خوش‌خیالی و آرامش تماشاگر می‌شود. سودابه (رهنما)می‌گوید آزاد شده اما به خانه نزد شوهر و فرزندانش نمی‌رود، چون می‌داند – و می‌گوید – که هیچ چیز دیگر به دوران پیش از آن حادثه قتل برنمی‌گردد.
آن حادثه زندگی او را برای همیشه دگرگون کرده و تبرئه شدن و آزادی از زندان هم چیزی را عوض نمی‌کند و از او اعاده حیثیت نمی‌شود. او دیگر یک زن عادی بدون پیشینه نیست. این زنان، از نسرین که می‌پذیرد یک قاتل زنجیره‌یی است که عامدانه دست به قتل زده، تا ژاله که هنوز معلوم نیست قاتل بوده یا نه، و این سومی که ناخواسته دست به قتل زده، از نگاه نویسنده/ کارگردان قربانی‌اند. نسرین و ژاله و سودابه نمایش قاتلانه موقعیت شخصیت‌های خطاکار قربانی درمانده فیلم‌ نوآرها را دارند که هر چه هم تلاش می‌کنند بیشتر فرو می‌روند؛ آخرش هم یا نابود می‌شوند یا به مسیری به سوی نابودی ادامه می‌دهند یا عامدانه و از سر استیصال خود را به کام مرگ پرتاب می‌کنند. وضعیت سودابه در پایان نمایش، شبیه وضعیت جیمز آلن (پل میونی) در نوآر مشهور من یک فراری از دسته زنجیری‌ها هستم (مروین لروی، 1932) است که ظاهرا آزاد است اما نگران و سرگشته، هراسان و رو به دوربین/ تماشاگر/ جامعه از ناامیدی‌اش می‌گوید، برمی‌گردد و می‌رود تا در دل تاریکی شهر گم شود.
اجرا و میزانسن و طراحی نور و صحنه نیز متناسب با عنوان «نوآر» است. این چارچوب‌های فلزی متحرک که شیشه‌هایی در قاب آنها قرار گرفته کارکردی چندگانه دارند. به تعبیری هزارتویی می‌سازند که آدم‌ها در آن گرفتارند. از سوی دیگر دیواری برای حبس کردن هستند و شیشه‌یی بودن آنها هم ماهیت عریان‌کننده دنیای معاصر را القا می‌دهد. از نگاهی دیگر هر کدام از این قطعه‌ها در مقیاسی کوچک حکم دکور شهری با ساختمان‌های بلند را دارند که نورپردازی موضعی و فضای تیره‌وتار صحنه، سایه‌روشن‌های دلگیر فیلم‌ نوآرها را به یاد می‌آورد. شخصیت خبرنگار نمایش هم به تعبیری معادل کارآگاه/ خبرنگارهای نوآرهاست. و به یک تعبیر نماینده جامعه. با همان کنجکاوی‌ها و دلسوزی‌ها و حتی فاصله‌گرفتن‌ها. جامعه‌یی که پرس‌وجو می‌کند، ظاهرا دل می‌سوزاند اما از اینکه خودش از مرکز چنین فجایع تراژیکی دور است احساس رضایت می‌کند و ماجرا برایش حکم سرگرمی را دارد. او نماینده جهان رسانه‌یی معاصر هم هست؛ همان که باعث می‌شود دیوارهای دنیای قاتلانه، دیوارهایی شیشه‌یی باشد که چیزی در پس آنها پنهان نمی‌ماند.
روزنامه‌ها و حروف نقش‌بسته و ریخته‌شده بر کف صحنه هم بر همین نکته تاکید دارد (با آن برگ‌های خزان‌زده که وجه دیگری از تلخی فضا را القا می‌کند). از آن زیباتر و هوشمندانه‌تر، بسته‌های کوچک و بزرگ روزنامه روی صندلی‌های سه طرف صحنه است که گویی تماشاگران این سیاه‌آباد هستند (به یاد بسته‌های روزنامه و چارلز فاستر کین روی آنها در آن عکس معروف تبلیغاتی همشهری کین ارسن ولز هم افتادم.) . این همان صندلی‌هایی هستند که باید تماشاگر زنده و آگاه، این شب‌ها بر آنها بنشیند اما شاید جاذبه نمایش‌های انتزاعی و بی‌معنی و سرگیجه‌آور – ولی پردنگ‌وفنگ اسم‌ورسم‌دار – باعث شده این صندلی‌ها خالی بماند که البته خوشبختانه چنین استفاده خلاقانه‌یی از آنها شده است. قطعا اگر این نمایش به اندازه گنجایش صندلی‌های چهار طرف صحنه تماشاگر داشته باشد، آن وقت میزانسن و اجرا هم باید کمی تغییر کند که چنین تغییری دور از دسترس نیست. در آن صورت – و همین حالا هم – که بیشتر از یک ضلع صحنه استفاده می‌شود، کاربرد دیواره‌های و قاب‌های فلزی و شیشه‌های درون آنها به کمک آینه‌های قدیِ انتهای صحنه که همه در خدمت تاکید بر وجه منشوری واقعیت هستند و هر تماشاگری بسته به جایگاه و موقعیتش وجه خاصی از آن را می‌بیند، جلوه عام‌تر و گسترده‌تری خواهد یافت.

روزنامه اعتماد /هوشنگ گلمکانی شنبه 4 آبان 1392


من رو برد به حال و هوای نمایش و دوباره لرزه به تنم انداخت. واقعا این تأثیرگذارترین نمایشی بوده که تا به حال دیده ام.
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
امیدوارم امسال جنجال نفی قصاص در بین رسانه ها دوباره جان نگیرد
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
من هم امیدوارم.

لذت اصلی این نمایش برای من درین بود که دست خودم را هم در این قتل ها آلوده دیدم.

از اجرای مجدد این نمایش خوشحالم اما خیلی مشتاق بودم اثر بعدی خانم بیان رو ببینم.
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش مردگان بی کفن و دفن سارتر به نوعی انعکاس دهنده نظام فکری و فلسفی وی است، نظامی که در آن مفاهیمی مانند دلهره، مسولیت، تعهد، آزادی و جبر بصورت گسترده ای مطرح می شوند.
سارتر در این نمایشنامه خشونت را به دو صورت خشونت سفید و لازم و خشونت سیاه و ظالمانه نمایش می دهد بطوری که بیننده این دو را در مقابل هم می بیند و این حقیقت را که برای مقابله با خشونت سیاه لاجرم خشونتی سفید لازم است، می پذیرد.و از همین رو خواهری را که راضی به قتل برادر می شود و یا همسنگری که همسنگرش را خفه می کند را می پذیرد. بطور کلی صلح و خشونت تعاریف خود را از دست می دهند و این شرایط و محیط است که آنها را تعریف می کند.سارتر در این باره می گوید:"بشر اخلاق خود را می سازد".
منوچهر هادی بعنوان یک تئاتر اولی مردگان بی کفن و دفن سارتر را بعنوان اولین تجربه خود انتخاب کرده است.در نگاه اول طراحی صحنه و میزانسن با فضای توصیفی سارتر متفاوت است.پنج نردبان برای پنج زندانی که شاید نماد امیدی برای رهایی است اما رنگ سیاه آنها و نردبانی که فقط یک پله دارد نشان واهی بودن و درو از دسترس بودن این امید است.برخلاف تصور قبلی، منوچهر هادی در طراحی صحنه این نمایش از هیچ رنگ اعتراضی استفاده نکرده است و در عوض با رنگ سیاه، فضایی یاس آلود را به امید آنکه بتواند بستر خوبی برای انتقال افکار اگزیستانسیالیستی سارتر به بیننده بسازد، ارائه کرده است.
به روشنی می توان دریافت که در سایه این فضای یاس آلود صحنه های مانند پخش موزیک جاوه ای و رقص هانری و یا صدای بلند موزیک سربازان در پرده اول که موجب بیدار شدن هانری از خواب می شود ، حذف می شوند.در صحنه ای که موزیک جاوه ای در حال پخش است مفاهیم به حدی رنگ باخته اند که هانری در اوج اضطراب و ... دیدن ادامه ›› دلهره از لوسی درخواست رقص می کند.این مبنایی است که سارتر بر پایه آن جبر گرایی را به چالش می کشد تا انسان را،وجودی تعریف کند که همواره با عملش دست به انتخاب می زند ، انتخابی همواره با دلهره و اضطراب دائم که انسان در آن مخیر و آزاد است.
کمبود دیگری که در این نمایش به چشم می خورد کم رنگ بودن و یا به تعبیری بی رنگ بودن واژه جنگ است.حال آنکه داستان نمایش در بستر جنگ اتفاق می افتد و بدون لمس آن در نمایش پیام سارتر در تقبیح جنگ ناتمام می ماند.به غیر از پخش صدای سخنرانی هیتلر در ابتدای پرده اول و همچنین حضور تابلوی عکس مارشال پتن دیگر اثری از ردپای جنگ نیست.
این نقیصه زمانی خود را نشان می دهد که با حذف صحنه های حضور لاندریو و پلرن و مکالمات آنان در خصوص جنگ و همچنین صدای رادیوی آنان که اخبار جنگ را پخش می کرد، ارتباط تماشاگر با فضای جنگ قطع می شود.هنگامی که لاندریو خبر پیاده شدن نیروهای انگلیسی را در نیس فرانسه به پلرن می دهد به نوعی ترس و انحطاط روحی این دو برای تماشاگر روشن می شود.حال اینکه با حذف این بخش ها از نمایش، رفتارهای آنان عاری از پشتوانه عقلی می شود.
نارسایهای نیز در متن دیده می شود که به نوعی آزار دهنده هستند مانند تغییر جمله "می خواهم سر به تن رفقا نباشد...من الان باید روی خودم حساب کنم" از طرف هانری خظاب به کانوریس که تبدیل به (با عرض پوزش از خواننده) "رفقا برن درشونو بزارن...ما ریدیم!!!" که به هیچ عنوان باعث ایجاد موقعیت طنز نمی شود.
در پایان باید گفت در کنار نقایص و کمبود های ذکر شده نمایش نقاط قوتی نیز دارد که از جمله آنها می توان به بازی درخشان یکتا ناصر در نقش لوسی و آرش مجیدی در نقش ژان اشاره کرد.

جناب قادری سپاس از نگاشته ریزبینانه و دقیقتون .
در خصوص تعبیری که از نردبان داشتید با شما موافقم .
۰۲ دی ۱۳۹۴
سلامت و پاینده باشید و باز هم ما رو با قلم شیوا و زیبای خودتون مستفیض کنید :)
۰۲ دی ۱۳۹۴
شیوایی و زیبایی در نگاه پر مهر شماست بانوی بزرگوار...به روی چشم
۰۲ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیاری جان درود
اگر امشب هم نمایش لغو شده، لطفا زودتر به دوستان اعلام کنید.سپاسگذارم
گیل‌آوا این را خواند
رومینا خلج هدایتی و فرزاد جعفریان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

با نگاهی به آثار مولیر به آسانی می توان رگه های از تئاتر سیاسی را در آن یافت، خصوصا در سه اثر مهم خود یعنی تارتوف،دون ژوان و مردم گریز که خلق آنان دو سال بطول انجامید به راحتی می توان لحن متهاجم مولیر را در قالب طنز و شوخی به مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون خود دید.
رویا نونهالی اولین تجربه تئاتری خود را با گامهای محکم برداشته و اقدام به بروی صحنه بردن نمایش کمدی تارتوف در تالار شمس موسسه اکو کرده است.بازیهای تقریبا یک دست، تنوع تصویری خلاق و هم خوانی های تاثیر گذار همگی نشان فهم عمیق و تسلط کارگردان بر اثر است.اجراهای چشم گیر بازیگرانی چون محسن حسینی در نقش پدر و روزبه مهر در نقش تارتوف بر قدرت کارگردان در بازی گرفتن از بازیگران دلالت دارد.طرز اجرا و فن بیان شخصیت تارتوف بی شباهت به ظاهرسازان و دغلبازان کنونی جامعه ما نیست از این رو تماشاگر به راحتی با آن ارتباط برقرار می کند.
بدون شک تارتوف نونهالی شروع خوبی دارد ودر ادامه شخصیت ها را به شکلی خلاقانه و البته با ریتم تند ، معرفی می کند.اما به اعتقاد من سیر نزولی اثر از قسمت پایانی نمایش آغاز می شود هرچند رفت وآمد های زیاد به صحنه چشم مخاطب را کمی آزار می دهد.برای درک این نزول و سقوط باید در تاریخ به عقب برگردیم.
مولیر اثر مزبور را دوازدهم مه 1664 در ورسای با حضور پادشاه(لویی) و فقط در سه پرده به نمایش گذاشته و گویا این اثر در آن جا و آن زمان ناتمام بوده است. این تفکر که مولیر جسارت کرده و به اعلیحضرتش نمایشی ناتمام عرضه کرده باشد، به نظر بسیار غیر منطقی می آید، به همین دلیل باید پذیرفت که فقط همین ... دیدن ادامه ›› سه پرده تمامی اثر را تشکیل می داده است (مولیر تعداد زیادی نمایشنامه های سه پرده ای هم نوشته است). احتمال دارد که با افشاگری پرده چهارم، این اثر پایان گرفته باشد – منظور صحنه ای است که در آن ارگون (محسن حسینی)، زیر میز پنهان می شود تا شاهد دست درازی تارتوف به همسرش باشد – به یقین در دومین بازنویسی این اثر است که نقش پیک پادشاه به نمایشنامه افزوده می گردد؛ می توان گفت گروهی که در این اثر مورد انتقاد و تهاجم مولیر قرار گرفته اند، باعث می شوند تا پادشاه بازنویسی و اجرای دوباره آن را ممنوع نماید؛ البته این حادثه زمانی اتفاق افتاد که شاه و آن گروه، اجرای بازنویسی دوم را دیده بودند.
درنهایت، مولیر این اثر را در پنج پرده نوشت تا پادشاه را بر آن دارد که تارتوف را از ممنوعیت رهایی بخشد. اما او در نگارش آن به شیوه تریلوژی در هر مرحله گامی فراتر نهاده به جای آن که تهاجم خویش را کاستی بخشد، به آن جنبه کاملا سیاسی داده است. بدون در نظر گرفتن بعد اجتماعی آن که به صورت فزاینده ای گسترش می یابد، رخدادهای آن در خانه یک بورژوا اتفاق می افتد. ترس و وحشت این طبقه را از افشاگریها به خوبی مشاهده می کنیم، و مولیر تمامی مناسبات اجتماعی این طبقه را در چارچوب تنگ یک خانه به تماشا درآورده است. تارتوف به خطری جدی و عمومی بدل می گردد، چون خود را از نظر دستگاه پلیس و عدالت پنهان داشته و به دربار روی می آورد و با ارائه اسنادی که از صندوق به دست آورده نظر پرنس را به خود جلب می کند. اکنون باید یک بورژوا (شهروند) را با تمامی خانواده اش به خیابان بریزند؛ یک جعبه انباشته از اسناد سری مردی که تحت تعقیب قرار دارد و گویا می باید به عنوان خائن به وطن، روانه زندان گردد. این که اولین متن اثر چنین مسائلی را دربر نداشته، بلکه فقط در محدوده مسائل خانوادگی باقی می مانده، شکی به جای نمی گذارد که در آن دستکاریهایی صورت گرفته است. نبوغ مولیر بیشتر در دگرگونیهای آن دیده می شود، زیرا از ورود «پیک سوار» در دست نوشته اول نشانی نبوده و روند تکاملی نمایشنامه به آن افزوده شده است. نه خانه اهدایی و نه آن جعبه «اسناد سری»، هیچ کدام پدیده ای نیستند که در چارچوب مناسبات خانوادگی قابل حل باشند و تمامی اینها حضور و دخالت نیرویی بالاتر را طلب می کند. بازنویسی جدید، این مسئله را بازهم روشن تر می سازد، و آن این که تارتوف را – به عنوان خطری جدی – فقط قدرت پادشاه قادر است از میان بردارد؛ اما این عمل در پایان اثر به شیوه ای چاپلوسانه ارائه شده است، به قسمتی از آن بنگریم:
پرنس بزرگ ما دشمن نیرنگهاست
زیر چشمان روشن بین او پنهان ترین جنایات پوشیده نمی ماند؛
شیادان و کلاهبرداران نمی توانند او را بفریبند،
در روح او روشن بینی انکار ناپذیری حکمفرماست،
همیشه بر روی تمامی پدیده ها بینشی ژرف دارد،
پیش داوری و حسادت ذهن عالی او را تیره نمی سازد،
و هیچ چیز نمی تواند خرد او را تحت الشعاع قرار دهد،
او به رعیت افتخار جاودانی هدیه می دارد،
بی هیچ کوردلی، شرف و مردانگی را درخشان می سازد،
عشق به حقایق قلب او را خدشه دار نمی کند،
برای همة خطاکارانی که حیله گرند.
به نظر می رسد نونهالی با علم به اینکه دو پرده اضافه شده به نمایش نامه اصلی از سر ناچاری مولیر و برای رها شدن از بند ممنوعیت بوده، برای اینکه پایان اجرا، شکل چاپلوسانه ای به خود نگیرد سعی کرده با ریتمی تند و مبهم نمایش را به پایان ببرد.ورود نوازندگان به صحنه و حرکات تند بازیگران و همخوانی آنان به روشنی گویای این سخن است.
البته کاستی های فضای سالن شمس به گونه ای است که بعد از گذشت ساعتی تماشاگر کم کم گرمای طاقت فرسا را حس می کند و تمرکز خود را از دست می دهد.شاید بتوان ریتم تند نمایش را ناشی از این حقیقت دانست که کارگردان سعی دارد با یک تیر دو نشان بزند و قبل از ایجاد نارضایتی در تماشاگر نمایش خود را به پایان برد.

اشکان قادری
دوشنبه - ۲ شهریور ۱۳۹۴

جناب قادری چه نوشته ی خوبی ... با اطلاعات ِمربوطه ی مفید..
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
جناب قادری عزیز و بزرگوار بسیار از نقد منصفانه و کلام شیوای شما لذت بردم
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
جناب سالمی عزیز
دوست خوبم تو همیشه به من لطف داشتی...سپاسگذارم
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جناب صالحی عزیز
اگر بپذیریم که فرم از محتوا پیروی می کنه ،پس متن باعث میشه که به این میزانسن برسین.چطور به این چیدمان نامتعارف رسیدین؟
بیتا نجاتی و عمو فرهاد قصه ها این را خواندند
جناب صالحی عزیز
برای من هم همین سوال که جناب قادری پرسیدن مطرح شده!
ممنون میشم اگر پاسخ دهید.
با تشکر
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید