«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در روزگاری که تئاتر، بیشتر اوقات یک جور لوکس و لفاف شده تحویل تماشاگر میشود، با حجمِ عظیم نور، صدا، دکور، لباس و چه و چه و چه!
با تماشای "روزهای بی باران" برای خودت، پرسه می زنی... سوت زنان و غمگنانه!
صورتک هایی که مدام به نقاب مزین شده اند و خودت را از خودت می گیرند!
بیست سال زندگی با یکی از همین نقاب دارها، زمانی دلت را حزن آلود می کند که زن باشی...
و فکر می کنی همه چی یه طوری شده و انگار وقتی نباشی، درست تره!
تودههای عظیم "بهمن" بر سرت هوار می شود و تو مدفون می شوی؛ مسکوت، تنها...
بیست سال زندگی با یکی از همین نقاب دارها، زمانی دلت را حزن آلود می کند که زن باشی...
زن بودن یا مرد نودن ؛ واقعا چه تفاوتی دارد ؟ مگر غیر از این است که هر کدام خصایص خودش را دارد ! پس چرا اینقدر از این زن بودن سوء استفاده میکنید !؟
نقاب بیشتر سلاح مردان است یا زنان ؟ کمی انصاف داشته باشید لطفا ..
هما: من همیشه سعی کردم از همه چی سر در بیارم
مادر دکتر: خوب نیست. خیلی وقتا باید به روی خودت نیاری که می دونی! اگه ندونی این آخرین زمستونه، این برف چه فرقی داره با برفای دیگه؟!
"حرف بزن مده آ" را درست نخواندم. گمان کردم نامش "مده آ" می باشد.
از اینرو دنبال اسم "مهدی اعتماد سعید" بودم و هیچ نیافتم. ایشان خود وعده اجرای نمایشِ "مده آ" را داده بودند و چقدر حیف...
این نگاشته تنها برداشتی آزاد از "سایه روشن" است. البته به زعم من
یک وقت هایی دوست می داری با همه توانت، دستانت را دراز کنی و جلوی افتادن بعضی اتفاق ها را بگیری...
یک گام به جلو، اما هی به عقب رانده می شوی!
لاجرم، پا پس کشیده و تاب می خوری در چرخش ِ مدور زمان. گیج...
کوچک تر که بودیم، دنیا رنگ رنگی و حقیقت، روشن بود
بعدترها، به تمامی پریدند رنگ ها و حقیقت، سایه ای پس ِ هر دروغ!
و این بسیار مأیوس کننده است! باور کن...
"سایه روشن" پر است از ایهام های غریب و قریب!
فرزاد مؤتمن خوب بلد است بیننده را مشعوف کند. بسی کیفور شدم...
سپاس بیکران برای ساخت این فیلم ارزشمند.
"احتمال باران اسیدی" یک جور تنهایی ِ گس، که تو را در درگیر کش و قوس می کند مدام!
پس از سال ها که هیچ زندگی نکرده ای، چند روزی را چنان زیست می کنی که گویی یک عمر...
منوچهری که آنقدر کم حوصله است، حتا یارای پاسخ دادن به سلام همکار چند ساله اش را هم ندارد، اما در رستوران هتل در سلام دادن به مهسا، پیش دستی می کند...
منوچهری که از 105 دقیقه فیلم، 104 دقیقه اش را در تلاش برای یافتن خسرو است. خسرویی که دیگر خسرو نیست، به واقع خسروی ِ منوچهر نیست...
کاوه در تلاش برای به زمین گذاشتن باری از دوش دوستان ِ تنهایش...
و مهسا... مهسایی که از جنس هیچ کدام از دخترهای هم و سن و سال خویش نیست. آن طور بزک کرده و سر خوش!
الان دیگه تو سرِ سگ بزنی از این دیالوگها ازش میریزه. توی هر فیلم و رمان در پیتی هم چند تا دیالوگ هست که سعی داره تماشاچی رو تکون بده.به نظرم اشتباهه دیگه اینطوری ویترینی ، کار کردن روی دیالوگهای یک فیلم ، اشتباهه