میان لرزشِ شانه مدام گرمِ تکرارم
چگونه باورِ خود را به دست باد بسپارم؟
من از تو دلخورم اما به جرمِ رویشِ عشقت
بجای قلب تو از خود به حدّ مرگ بیزارم
منی که با مدد از دل به روی پای خود ماندم
چگونه مُرده ی خود را به روی دوش بگذارم؟
چگونه فکر سفر تا غزل شوم که هنوزم
شبیه کودک تنها به زیر کوه آوارم
بجای پرسه و اکرانِ
... دیدن ادامه ››
خنده های تو امشب
به روی خاکِ ترک خورده ، جای ابر می بارم
من از قبیله ی پرواز و از نژاد احساس ام
به نرخ مردن خود ، باید از تو دست بر دارم
به جُرمِ باورِ چشمت اسیر گریه است این چشم
گذشتی از دلم اما بدان که دوستت دارم