مدت ها ایران نبودم. یکی دو ماهی است برای بیماری مادرم آمده ام تهران. به تهران آلوده و غمزده... . اگرچه همچنان تهران را دوست دارم. آن سوی آب ها بسیار دلم برای تهران تنگ می شود. برای دانشگاه تهران، برای خیابان ولی عصر، برای موزه هنرهای معاصر، برای ... و برای این تئاتر شهر. بعد از برگشت چندباری تنهای تنها رفتم که تیاتر ببینم... دلم می گیرد از این همه تکلف بی پایه و مبنا که در اجراها دیده می شود. اجراهایی که اغلب هیچ ربطی نه به این مردم دارد نه به این سرزمین و نه حتی به تئاتر... بگذریم.
بهمن را به خاطر دوستی قدیمی می خواستم ببینم که پس از مدت ها به تئاتر برگشته است. بازیگر خوبی که مدت ها از تئاتر دلزده بود و خودخواسته تئاتر را رها کرده بود. می خواستم پس از مدت ها دوری سر این اجرا بروم و غافلگیرش کنم. اما ترس از این که مبادا این اجرا هم توی ذوقم بزند و خاطره خوب گذشته ها را خراب کند موجب شد که خیلی دیر و با اصرار دوست عزیزی به سراغ این اجرا بروم.
و چه خوب شد که رفتم. غافلگیر شدم. اجرا خیلی ساده است. طراحی صحنه خاصی ندارد، بازیگر زیاد دارد، و جز چند نفر همه از بازیگران تازه کارند. اما در این اجرا جادویی هست که این روزها کمتر می توان آن را یافت. جادوی مواجه کردن تماشاگر با خود. و این وحشتناک است. ما آن جا روی صحنه با خودمان مواجه می شویم. آدم ها هرکدامشان یک جوری یک بخشی از همین سرزممین را به یاد می آورند و تحلیل اجتماعی پشت کار بسیار دقیق و هوشمندانه است. غیر از این دل هر هنرمندی را که در این سرزمین به خلق اثر هنری و ارائه ی آن به مخاطب علاقه مند است به درد می آورد. برای یادآوری مصایبی که مجبور است تحمل کند. اجرای ترسناکی بود بهمن. وقتی فرجامی حرفهایش تمام شد بغض کردم و وقتی نویسنده رفت گریستم. بلافاصله پس از پایان نمایش بدون ملاقات با کسی، با اشک و آه تئاتر شهر را
... دیدن ادامه ››
ترک کردم.
کاش می شد پایان دیگری برای کار رقم زد. اما هیچ انتظار دیگری از پایان داستان به این اندازه نمی توانست درست باشد. می شود نمایش را کوتاه تر کرد. می شود نمایش با رفتن فرجامی و بهت تماشاگران تمام شود. گرچه با این همه من شخصا از دیدن یک نمایش 100 دقیقه ای اصلا خسته نشدم. از خانم فروزند به خاطر سادگی عمیق و هوشمندی نهفته در کار بسیار ممنونم. و از گروه بازیگران که هماهنگ و همراه و به اندازه بودند.
این را هم دلم نمی آید نگویم که یکی دو نفر از بازیگران در معدود جاهایی به سمت بازی کردن و نمایش دادن می روند و کار از آن صمیمیت و سادگی ذاتیش خارج می شود.. اما یکی دونفر هم هستند که آنقدر روی صحنه راحتند که آدم از حضورشان هرچند کوتاه لذت می برد. و یکی هم همان دوست من است. دوست دورافتاده ی من. و شخصیتی ساخته که وحشتناک است. بدون شک این را مرهون انتخاب بازیگر درست خانم فروزند هستیم. بازیگر آقای فرجامی، آدمی ساخته که به ظاهر مهربان، صبور ، منطقی و خوشروست، و با همین روش غریب مقصد خود را پیش می برد. این تضاد هولناک است که شخصیتش را جذاب می کند. خانم عابدی هم در فرصت کوتاهش خیلی خوب صحنه را به دست می گیرد و می چرخاند.
باقی بازیگران هم به شکل شگفت انگیزی همان هستند که باید باشند. من نمیتواتنم عابد دیگری تصور کنم، من نمی توانم خانم شایان دیگری تصور کنم. من نمی توانم رزیتای دیگری تصور کنم و ...
و اما خانم تیرانداز که واقعا با تمام وجود برای ایفای نقشش تلاش می کند و چه رنجی می کشد. این همه انرژی و امیدی که در خانم تیرانداز هست ستودنی است.
اگر اینجا فقط از بعضی بازیگران نام بردم به خاطر این است که فقط آن ها را می شناختم و قسم می خورم که همه بازیگران خوب بودند. درست و به جا بازی می کردند ... واقعا تلاش می کردند.
گرمای دل انگیز این اجرا تمام زمستان سرد تورنتو را برای من گرم خواهد کرد. از همه گروه ممنونم. مرا ببخشید که نمی توانم خوب بنویسم و حق مطلب را ادا کنم.