خوش شانس بودم که آخرین اجرای این کار رو تونستم ببینم و ازش لذت ببرم. در واقع انگیزه من برای دیدن این کار، بیشتر متن بود تا بازیگرا. فیلم کشتار رومن پولانسکی که از روی نمایش نامه دیگه ای از یاسمینا رضا ساخته شده، اون قدر من رو جذب کرده بود که مشتاق بشم برای دیدن این کار. و البته این انتظار خوشبختانه بیجا نبود.
و به نظر من یه متن خوب می تونه حتی از یه عده نابازیگر هم سوپراستار بسازه، چه برسه به بازیگرای حرفهای. و فکر می کنم قانع شده ام که از این به بعد کارای خانم اردوئی رو پیگیر باشم، البته با این امید که باز هم متن های به همین خوبی دست بگیرن.
فقط یه چیزی در این نمایش منو آزار داد که مربوط به اجرای برنامه یا عوامل اون نبود و در واقع مختص به این کار هم نبود. شاید این نوعی ریزبینی افراطی باشه ولی من نه فقط تو این کار، بل حداقل تو یه تیاتر جدی دیگه مثه مرگ فروشنده و یکی دو تای دیگه، که در واقع مجال هایی هستن برای ور رفتن با مفاهیمی کمی جدی تر، دیدم همشهری هایی رو که نصف مدت نمایش در حال خنده بودن. نمی دونم شاید من به قدر کافی حس طنز ندارم ولی شاید هم مشکل چیز دیگه ایه.
شاید، فقط می گم شاید، فقط دنبال این هستیم که محملی پیدا کنیم برای خندیدن، برای جدی نگرفتن و جدی نگاه نکردن، و شاید برای بی تفاوتی. یه حرفی احمد میرعلایی میزنه که به مذاق من شیرینه. البته شاید کلمات رو کمی پس و پیش بگم. میگه: تصمیم گرفتم که دیگه جهان سومی نباشم. و توضیح میده: می خوام سیاستزده بودن و سکسزده بودن رو
... دیدن ادامه ››
رها کنم.
و من فکر میکنم شاید ریشه هر دوی اینها یکی باشه: عمیق نگاه نکردن؛ سطحی حرف زدن، احساس کردن و زندگی کردن. و شاید همینه ریشه همه تیرهروزی های امروز ما. فقط میگم شاید...