این دردهایی که به تصویر کشیده شده است برای همین زمان حال است نه برای چهل پنجاه سال پیش.
هنگامی که در هر ساعت از شبانه روز به چهارراه ولیعصر گذر کنی «سامانهایی» را خواهی دید و در کنار خیابان و کوچه و پس کوچه همین شهرمان «طاهره ها» فراوانند.
شاید من و تو به آنها به چشم دستمال کاغذی استفاده شده تگاه کنیم که احتمالاً یکی از آنها را خودمان دور انداخته ایم ولی اگر من و تو از گوشت و پوست و احساس هستیم و اسم خودمان را انسان گذاسته ایم ، آنها نیز انسان هستند و با تمام زجری که می کشند «طاهره» و «سامان» شده اند برای اینکه روزگار با آنها اینگونه بوده است نه انتخاب خودشان.
«ساراها» و «صباهایی» که دچار خیانت از طرف عشق زندگیشان می شوند ، روزانه فریاد بر می آورند که (وایسا دنیا من می خوام پیاده شم).
«احسان» و «حبیب» هم دستخوش همین روزگارند که با نامهربانی ما انسانها پا به چنین وادیه ای گذاشته اند.
«نگارها» و «شفقهایی» که در پیامد روزگار خشن بی ملاحظه دست به گریبان
... دیدن ادامه ››
آبروداریند.
«امیرعلی هایی» را می بینیم که در مسیر زندگی خویش سرگردانند و پاکی زلال وجودشان مانع از بی مهری عشق نوجوانیست.
«ریحانه» از بی توجهی مادرش در دام ناپدری گیر افتاده و راه فراری ندارد که شاید در آینده «طاهره» ای دیگر شود و یا جهت انتقام بار دیگر دست به قتل بزند.
اینها نمایش تراژدی روزگار ماست که ریشه روانکاوانه دارد.