آنسفالیت . . .
(این نوشته صرفا جهت ایجاد دعوا با هادی ملک عزیز نوشته شده و فاقد هر گونه ارزش فنی و محتوایی است! طبعا احتمال ایجاد پیش داوری یا لو رفتن مواردی از داستان در این متن هست. اگر کار را ندیدید این نوشته را نادیده بگیرید!)
1. فرم یا محتوا؟ طبعا پاسخ این است که فرم و محتوا. اما همین ترتیب دو کلمه است که همیشه دردسر ساز می شود. کدام یک ارجح است؟ اگر درون مایه نمایش را محتوا و جلوه بصری کار را فرم در نظر بگیریم کدام یک باید در اولویت باشد؟ اصلا آیا نیازی به اولویت بندی هست؟ من فکر می کنم این اولویت بندی همیشه وجود داشته. در هنر نمایش همیشه فرم باید بر محتوا مقدم باشد. به هر حال ما برای دیدن یک اثر تصویری آمده ایم و اگر فرم جذابیت نداشته باشد احتمالا خواندن نمایشنامه اثر به دیدن آن ارجحیت دارد. گاهی هم فرم خودش را کمرنگ می کند تا درون مایه بیشتر دیده شود. این جا هم فرم اولویت دارد منتها با زیرکی هم خودش
... دیدن ادامه ››
را کمتر به رخ می کشد و هم چشم تماشاگر از دیدن و گوشش از شنیدن و فکرش از اندیشیدن خسته نخواهد شد.
2. آنسفالیت پر است از بازی با فرم ها و نماد ها. قصه سر راستی دارد اما دست ما را برای هر نوع تفسیر و نگرش باز می گذارد. می شود صد ها ساعت تفسیر جامعه شناختی، سیاسی یا فلسفی از مفاهیم این قصه در آورد، ولی بهتر است به خود نویسنده احترام بگذاریم. قصه گاری و گاریچی و مسافران، رفتن از دل طهران به سمت تهران! هر کدام حسرتی دارند: اسب بهشت گمشده اش را می جوید، گاریچی در هپروت سیر می کند، چرخ می خواهد فقط یک دم نچرخد، و دو مسافر چشم طمع به زمین های سینه کش کوه دارند. قصه تکلیفش را با ما روشن می کند و آغاز و انجامی معقول دارد. مواجهه این ها با عوارض دنیای مدرن اتفاق داستانی می سازد.
3. حالا یک سوال پیش می آید: ما از ابزار مونولوگ در این نمایش به وفور استفاده می کنیم. مونولوگ مستقیم ترین نوع بیان درون مایه داستان به مخاطب است. در عین حال نوع میزانسن ها، بازی های فرم و بدن مخاطب هم قرار است قصه را برای ما روایت کند و مفهوم را انتقال دهد. اما آیا دو مسیر برای انتقال روایت با هم تصادم و تداخل ندارند؟ نوع بازی ها، طراحی حرکات و میزانسن های کارگردان می خواهد همان حس و رنگ و محتوایی را انتقال دهد که در مونولوگ ها به صریح ترین شکل ممکن بیان شده است. آیا این مساله را می توان نوعی حشو و زواید در کار دانست؟ به نظر من این ایراد به کار وارد است و شاید به خاطر این باشد که نویسنده و کارگردان اثر یک نفرند. ساحت نوشتن از ساحت اجرا گرچه جداست اما وقتی نویسنده ای تمام توان خود را در خلق اثری نمادین استفاده می کند و بعد در اجرا یک نگاه کاملا مبتنی بر فرم و غیر متکی بر کلام به کار می گیرد من به عنوان بیننده دچار یک نوع تضاد می شوم. تضاد بر سر این که کاری که در متن به اتمام رسیده است (بیان مانیفست از طربق مونولوگ) چرا دوباره در فرم بازی ها تکرار می شود؟ کاش فرصتی برای گپ و گفت با کارگردان کار داشتم و بیشتر از او می پرسیدم و یاد می گرفتم.
4. در مورد بازی ها یک سوال مهم مطرح می شود: آیا متن نیازی به خنداندن تماشاگر دارد؟ یا اصراری برای این کار وجود دارد؟ پاسخ شخصی من به این سوال منفی است. حالا سوال این جاست که بازی وحید نفر در این کار چطور تعریف می شود؟ او شخصیت طنازی دارد و بعید می دانم بازی اش چیزی خارج از خواست کارگردان باشد اما باز هم در این جا تحلیل نوع اکت بازیگر (و نه تحلیل نقش) را درک نمی کنم.
در یک کلام آنسفالیت کار ارزشمندی است. خالی از ایراد نیست اما از کار های خوب این زمستان به حساب می آید. تماشایش لذت دارد ولی دیدنش صبر و حوصله می خواهد. روایت ها گاهی مبهم می شوند و رمز گشایی از هر کدام ممکن است تماشاگر را خسته و دلزده کند به ویژه این که تعدد مونولوگ ها گاهی به این خستگی کمک می کند اما در کل خوب است و دیدنش توصیه می شود.