بازرس هاند واقعی
یک تئاتر نه چندان سرگرم کننده، شاید کاری برای دور هم بودن ، ولی حیف که هیچ انجمنی نیست برای اهرم فشار که احترام بگذارند به مخاطب برای بهتر شدن، اگر متنی انتخاب میشود در مدیوم تئاتر که به نمایش در آید باید از همه نظر با دنیای پیرامونش ارتباط بگیرد ولی تنها این نیست، کار را باید دست کاردان سپرد، یکنفر به تنهایی از پس همه ی کارها بر نمی آید!
تنهایی گل زدن میسر نیست، همواره بهترین کارها را آنهایی کرده اند که وظایف تقسیم شده بین متخصصان، نه اینکه کارگردان کارگردانی کند، هم بازی کند، هم طراحی صحنه انجام دهد، هم طراحی نور! حتماً اگر فیلم بود تدوین راهم خود کارگردان انجام میداد!
کسی که در کارهای قبلی اش نقش کوچکی داشته باید حالا حالا ها درس پس بدهد و خاک صحنه بخورد نه اینکه هوس کارگردانی به سرش بزند که همینی میشود که هست.
بودن بازیگران حرفه ایی در کنار آماتورها ضعف کار رابیشتر جلوه میداد، اینکه با بازی دختری ( سوزان صفانیا ) نگاهت خیره و مبهوت میشه و فقط این وزنه سنگین رو نگاه میکنی، این نگاه برای زیبایی دختر یا کارکتر سینثیا نبود، چرا که صورتش پوشیده در کلاهی بود بلکه بیانش فوق العاده ما رو به تماشا وامیداشت،
... دیدن ادامه ››
و این در حالی بود که بازیگری که پشت به تماشاگرها نشسته بود و منتقد اثر بود منظور همین کارگردان ما مرتب تپق میزد و حرف هایش با همکارش خورده میشد و اصلا رسا شنیده نمیشد، در واقع وجود کارکتر هایی که نه صورتشان معلوم است نه حرکت دارند با بیان نصفه نیمه که تماشاگر را آزار میداد برای چه بود؟
یا علی امیرخلیلی که سه نقش را به خوبی ایفا کرد، البته نفهمیدیم چرا باید کارکتر دوشیزه را یک پسر زیر نقاب یک چهره ی خصمانه مردانه بازی کند، دوشیزه دروج یا اجوزه ایی بلاتکلیف که کارگردان در این مدیوم نتوانسته بود آن را با متن اصلی سازگار کند، هر چند بازیگرش به خوبی از پس کارش بر آمده بود.
سوزان صفانیا و امیرخلیلی به تنهایی توانستند مخاطب را برای یک ساعت روی صندلی بنشانند.
استفاده از علامت های بی سر و ته که هیچ ربطی به کار نداشتند یا طراحی صحنه حسابش با کار معلوم نبود، دقیقاً مثل پوستر فیلم!
این هیچکاک تقلبی در موسیقی هم موفق عمل نکرد، گویی با این اغراق با غول موسیقی ژانر تریلر برنارد هرمن شوخی کرده.
کار حتی فقیر تر از اجراهای کلاسی دانشگاهی بود.
کارگردان در تئاتر تنها وقتی به صحنه می آید که گزینه ایی مناسب تر از خودش نباشد، ولی در اینجا گزینه ایی بدتر وجود نداشت.
شاید اگر کارگردان کمی از عشق بازیگری اش کم میکرد و نقش منتقد را هم به امیرخلیلی میسپارد کار جذاب تر میشد و خیال ما هم راحت تر،
استفاده از جلوه های بصری اضافی، تکرار به عقب وقتی تغییری ایجاد نمیشود، برای چه است؟
یا منتقدی که حرفهایش حتی مفهومی ندارد چرا باید مغزش اینقدر بزرگ با تزئین ریسه هایی که یادآور روز های حراج بوتیک ها ما را می اندازد، روی صحنه حالت دکور باشد! و وحشتناک تر از آن دلیل عشق بازی منتقدان با مغزشان را نفهمیدیم!؟
شلنگ تخته های بی جا و اعوجاج، گویی در آیینه محدب، کاری گرفتار در بحرانِ جهل مرکب را نگاه میکنی. حتی نتوانسته ادای فضای متوهم را در بیاورد.
کارگردان دید روشنی نسبت به متن نداشت و ما در تک تک لحظات نمایش به وضوح میدیدیم و پی میبردیم کارگردان خود متوجه نشده و عدم درک وی به عدم درک تماشاگران منجر شده.
به کار بردن عنصری از واقعیت مثلا دود در صحنه در جایی که تمام بازی بازیگران و حتی دکور صحنه فانتزی و عمدا سوررئال هست جز چشم درد برای تماشاگران و ایجاد مشکلات تنفسی برای بازیگران دستاورد دگری نداشته.
ادای ژانر وحشت را در می آورد ولی به تنها چیزی که توجه نشده همین بعد معما گونه کار است، آنقدر بلاتکلیف است که در هیچ ژانری نمی توان بدرستی آن را قرار داد، نور هم از این قاعده مستثنا نیست، فقط با نور قرمز به تنهایی نمیتوان ژانر وحشت ساخت، یا اگر یک جنازه را قنداق کنی باعث نمیشود فضای کار راز آمیز و معما گونه شود.
شاید خواسته مانند یک مخلوط کن آپشنی از ابزورد، سورئالیسم، جنایی، و رمانتیک، فانتزی، مینیمال و کمدی را به هجو بکشاندکه شوخی بسیار زشتی برای تام استوپارد است.
در سینما شاید شخصی توانست با نگاه کردن فیلم های تاریخ سینما روی دور تند، یاد بگیرد و فیلم بسازد، ولی دلیل نمیشود هر کسی با دیدین چند تئاتر بتواند کارگردانی کند!
تقدیم کردن اجرا در پایان کار به شخص پیشکسوت نشانه ایی از ادب و احترام است، ولی مگر شما بن هور ساختید که میخواهید تقدیم کنید؟! قطعاً کسی شاد نخواهد شد و مایه شرمندگی تئاتر خواهد بود.
ملغمه ای از کانسپ های بی ربط به متن چیزی جز سردرگمی بوجود نمی آورد.
نداشتن تحصیلات و تخصص اینجا خودش را نشان میدهد.
شهاب بهرامی نشان داد پرداختن به چنین اثری نه دانشی میخواهد نه منطقی، فقط سرمایه ایی مفت و مجانی...
نوشته : شیرین ظهیری