در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال تانیا | درباره نمایش بک تو بلک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:31:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«خطر اسپویل»
طبق خیلی از تعاریف، من مخاطب خاص و حتی همیشگی تئاتر نیستم؛ من اینجام تا حس خودم رو به‌عنوان یک بیننده‌ی معمولی از دیدن تئاتر «بک تو بلک» به زبان خودم بنویسم و راستش باید اعتراف کنم با وجود این همه نقدِ فقط مثبت، حس عجیبی دارم...
بازی درخشان آقای سجادیان و دو بازیگر دیگه، بی‌اغراق، قابل ستایش بود. حس‌هایی که باید از طریق بازیِ صرف در لحظه منتقل می‌شد، تا حد خیلی زیادی منتقل ‌شد و با وجود تعلیق‌های اغراق‌آمیز وسط نمایش، نه‌تنها خسته‌کننده نبود، بلکه با ظرافت، کشش لازم رو ایجاد می‌کرد.
نورپردازی و مینیمال بودن صحنه، در کنار آواهای مختلف هم بسیار به‌جا و جذاب بود و انتقال حس «بک تو بلک» و برعکس، با موفقیت خوبی به بار نشست.
اگرچه این تعاریف در مقابل علامت تعجب‌هایِ من در ادامه، کوتاه و مختصر به‌نظر می‌رسه، ولی عمیقاً اون‌قدری از بازی هر ۳ بازیگر، طراحی و نورپردازی صحنه و موضوع اصلی لذت بردم که بتونم در آخر بگم: ارزش دیدنش رو داشت.
دغدغه‌ی اصلی من با شخصیت‌پردازی علی در نمایشنامه، در راستای پیام و حسی‌ که فکر می‌کنم قرار بود انتقال ... دیدن ادامه ›› بده هست.
قرار بود علی، نماد انسان منزوی، تنها، درونگرا و حتی کمی (یا خیلی) افسرده باشه، درسته؟ اما برای من ورای این‌ها، ردای یک انسان بی‌اندازه «خودخواه» رو به تن کرد و من در طول نمایش، هر لحظه بیشتر و بیشتر از همذا‌ت‌پنداری، همدردی و درک اون فاصله گرفتم تا درنهایت در صحنه‌ی آخر، به جای غرق شدن در دنیای تاریک و منزوی علی و شریک شدن در تنهایی نوع بشر، فقط یه عبارت تو ذهنم تکرار می‌شد: چقدر خودخواه!
این حس از اینجا شروع شد و در طی نمایش، پر و بال بیشتری گرفت:
علی برای به‌دست آوردن سرمه و شاید کورسوی امیدی برای فرار از تنهایی -که قبل اون فقط با حیدر و خدای خودش شریک بود- به‌خودش اجازه داد که بزرگترین دروغی که درتصور من می‌گنجه رو بگه و نه تنها به شعور پارتنرش توهین کرد، بلکه زندگی عشقش رو رسماً به مخاطره انداخت؛ در عین‌حال طوری برخورد کرد که به‌هردلیلی، محق بود که این‌کارو بکنه! این ضربه چنان محکم بود که منِ مخالف سرسخت ازدواج سنتی-ایرانی و حواشی‌های اون، یک لحظه با خودم فکر کردم که کاش پدر سرمه تحقیقی که به قول علی انجام نداد رو انجام می‌داد و این دختر مدرنِ مدرس آواز رو از اشتباه هولناک خود می‌رهانید!!! درحالی‌که علی مخالفتش با مهریه و سنت رو در قسمتی دیگه به‌وضوح نشون می‌ده، ولی از گفتن این دروغ بزرگ (که نقطه‌ی مقابل ازدواج‌های غیرسنتیِ برمبنای اعتمادِ متقابله) ابایی نداره؛ همین‌طور از ابراز ناراحتی کردن عجیبش از فالو کردن پیج سرمه توسط حیدر! و خب، به‌نظرم با اینکه جا داشت با طرح مینی-داستان دیگه‌ای اشاره‌ای هم به حقوق سلب‌شده‌ی زنان و تبعیضات حقوقی اونها در کانسپت ازدواج ایرانی هم بشه، این سویه‌گیری، کاملاً یک‌طرفه موند.
حیدر، تنها دوست و یاور زمینی علی‌ه، و با این حال، درشب عروسیش، به دلیل ترس از بدمستیش، علی زودتر اونو به خونه می‌فرسته! درحالی که حق مستی و رهایی رو برای شخص خودش مجاز می‌دونه. و اصلاً جز این، حیدری که در صحنه‌ی آخر تنها کسیه که علی «نتونست» فراموشش کنه مهمتر بود یا قضاوت‌های دیگران؟!؟ چرا این انسان انقد بین مدرنیته و سنت دست و پا می‌زنه؟! حتی درد دلش با خدای خودش هم خیلی زود از حالت صمیمی‌ و بی ریاییِ اولیه‌ش خارج می‌شه و به یه «مناجات‌نامه» طولانی با امامان مختلف، با محوریت دعاهای عربی در کنارِ معنی فارسی اونها تبدیل می‌شه که یه نمه چاشنی طنزش هم کمکی به وصله‌ی ناجور نبودنش درکنار بقیه‌ی قسمت‌های نمایش نکرد.
و در ادامه.. انسانی با این کرکتر، معمولاً به حدی از شناخت رسیده که حتی با وجود تمایلات غریزی یا غیرغریزی خودش، تصمیم می‌گیره لااقل موجود زنده‌ی دیگری با دخالت مستقیم خودش، وارد این دنیا نشه؛ مخصوصاً وقتی خطاب به کودکی که هنوز زاده نشده با جدیت می‌گه «تا می‌تونی در شکم مادرت بمون و بیرون نیا که بیرون جز تنهایی چیزی نداره» (عین جملات یادم نیست)؛ ولی با وجود این‌ها، از خلق دخترش، بوسه خوشحاله؛ انگار که قراره ملجا و به‌نوعی اسباب‌بازی دیگه‌ای برای فرار از تنهاییش پیدا کنه؛ و همزمانی این خرسندی با رسیدن اون به این یقین که رهایی از تنهایی براش امکان‌پذیر نیس، در اصل خودخواهی بشرو بولد کرده تا انزوای اونو.
و در آخر، اوج خودخواهی علی به نمایش گذاشته می‌شه: اون طوری با زندان خو گرفته که اونجا رو بهترین مکان برای موندن خودش می‌دونه و به‌نوعی از آزادی هراس داره، سرمه و بوسه رو کاملاً فراموش کرده و بدون خداحافظی و حتی یک توضیح به پارتنرش می‌خواد که بره تا برای همیشه رها بشه؛ در عین حال نتونسته حیدر رو فراموش کنه و تصمیمش رو باهاش درمیون می‌ذاره (پیامش چیه؟ برتری رفاقت به عشق؟)؛ اما همین آدم، انگار از تنهایی حیدر کاملاً بی‌خبره. از تصمیم خودکشی حیدر و حتی صحبت‌های اون که با هق‌هقی دردآور می‌گه «وضع من این بیرون بهتر از تو نیست و امید من فقط همون ۲-۳ ساعت در هفته‌س که با تو صحبت می‌کنم» متعجب می‌شه و اکت علی حسی رو منتقل می‌کنه که انگار این‌ها براش تازه و غریبه‌ن. گویی این سنگ صبوری، همیشه یک‌طرفه و تنها برای تخلیه‌ی شخصی علی بوده، نه یک دوستی دوطرفه برای شراکت در دنیای تنهایی دو انسان، و فراتر از اون، دو دوست‌. همین باعث شد که من در آخر، بیش از درک علی، انقدر ازش ناامید شم و بِبُرم که ناگهان حیدر بشه قهرمان نمایش من و اون کسی باشه که از همون ابتدا باید در دنیای تنهاییش شریک می‌شدم و درکش می‌کردم، نه علی.
جالبه که علی حتی دغدغه‌ی اجتماعی-سیاسی هم نداشت که در طول نمایش، نزدیکی من با اون، حداقل از این راه حفظ بشه: ضبط کردن صدای مردم رنج‌کشیده برای اون تنها یک «هابی» بود، و نه ذره‌ای فراتر و ارزشمندتر. صداهایی که قرار نبود هیچ وقت پخش بشن و گویی علی باز هم صرفاً برای فرار از تنهایی خودش این‌کارو می‌کرد، و نه به‌قول خودش «برای شنیدن حرفایی که گوش شنوایی اونا رو نمی‌شنوه» و نه برای شریک تنهایی اونا شدن یا قدمی برداشتن.. همدردی من از حبس علی در زندان و انفرادی از منظر سیاسی-اجتماعی، در حد همدردی و ترحم برای یک «انسان اشتباهی در یک مکان اشتباهی» باقی موند، فراتر نرفت و به اوج نرسید...
(((((((((((((((((((«خطر اسپویل»))))))))))))))))))

سلام وقتتون بخیر، من امشب نمایش رو دیدم و واقعا لذت بردم، جا داره از آقای افشاریان و تیم خوبشون هم تشکر کنم برا این کار عالی
نقد شما رو هم خوندم و به نظرم مفید اومد،
فقط یه چند تایی ابهام درباره نمایش برام پیش اومد خواستم ازتون بپرسم
1-در تمام طول نمایش من جرم علی رو متوجه نشدم، اصن چند سال ... دیدن ادامه ›› بود که تو زندان اوین بود؟ و چرا؟
2- پاش چرا از یه جایی به بعد کج می ایستاد؟
3- آخر داستان و مکالمه نهایی با همسرش خیالی بود یا واقعی؟
4- بوسه واقعا سقط شد؟
5- اول نمایش نشون میداد که علی کار خودشو تموم کرد با لگد زدن به اون چهار پایه دیگه؟ یا اعدام بود؟
۰۷ بهمن ۱۴۰۰
سلام. وقت شما هم به‌خیر.
راستش سؤالاتتون رو از شخص مناسبی نمی‌پرسید! من خودم پرم از ابهام! اما باز هم در پاسخ به سؤالات شما برداشت شخصی خودمو‌ می‌گم، مستقل ازینکه با واقعیت نمایش یا منظور نویسنده هم‌خونی داره یا نه.
۱. پخش «ناخواسته‌»ی صداهایی که علی از اشخاص مختلف با دغدغه‌ها و مشکلات مختلف ضبط می‌کرد. چند سالش رو نمی‌دونم، اما به‌نظر خیلی طولانی نبود (البته زمان، نسبیه و حتی یک روز در زندان هم می‌تونه بسیار طولانی باشه)، تا اینکه پرونده گم شد و مشخص نبود این حبس قراره چقدر ادامه داشته ... دیدن ادامه ›› باشه.
۲. نمی‌دونم. اشاره‌ای نشد به‌نظرم. شاید در اثر شکنجه یا اینکه می‌خواست نشون بده توان حمل جسمشو نداره.
۳. به‌نظر من واقعی بود؛ یعنی حس نکردم خیالیه.
۴. اینم جزو ابهاماتی بود که در متنم ننوشتم: یادمه در مکالمه‌ای بین علی و سرمه، سرمه اشاره می‌کنه که من هرجا می‌رم می‌گن بچه خیلی شبیه تو شده؛ درحالی‌که بچه هنوز به‌دنیا نیومده! شاید من بد شنیدم.
می‌تونیم افتادن سرمه از صندلی و مونولوگ علی که گف این آخرین ارتباط من با بوسه بود رو مساوی با مرگ بوسه بگیریم یا با فرض واقعی بودن دیالوگ‌های پایانی نمایش، نگیریم!
۵. خودکشی
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید