بازنمایی بیمیانجی یک وضعیت حاد
نگاهی به نمایش "حاد"
.
.
نوشتهی علیرضا اجلی و به کارگردانی ابراهیم عبدی
.
.
«حاد» نوشتهی متفاوتی است از علیرضا اجلی. سه بازیگر توانا روی صحنه ایستادهاند و همواره روی صحنه حضور دارند. یک نور موضعی جلوی صحنه را
... دیدن ادامه ››
روشن میکند و یک به یک جلو میآیند و تکگوییهایشان را میخوانند. زیر نور موضعی که هستند، درواقع هر یک جلوی بازپرس ایستادهاند و ماجرایی بسیار تکاندهنده را تعریف میکنند که تصویری است از وضعیتی بهراستی «حاد». زوجی در وضعیت مالی خراب با هم زندگی میکنند. بیپولی و تنگناهای مالی مرد را که پادوی بازار است و از هیچ کار خلافی هم ابا ندارد به تنگ آورده و سر آخر به زندانش میاندازند. در طول یک سالی که او در زندان است، همسرش با عطر فروش محل سر و سری پیدا میکند. این زن بیچاره، سرخورده از تحقق خیالپروریهای جوانانهاش، امیدهای ازیادرفتهی جوانیاش را در سخنان عطرفروش جوان بازمییابد. (او در بیچارگی و خیالپرروی به اِما بوواری میماند.) زاقسیاهش را چوب میزنند و مرد که از زندان خلاص میشود، حجاب خیانت کنار میرود و ماجرا برملا میشود.
اینک که ما در سالن تئاتر نوفل لوشاتو، در ردیف اول نشسته بودیم و بازیگران را از فاصلهی نزدیک زیر نظر داشتیم، روایت را از زبان همین سه بازیگر میشنیدیم که نقشهای اصلی داستان را میآفریدند و هر یک از زبان خود و از نگرگاهِ جهانِ خود، ماجرا را تا اندازهای دیگرگونه از دیگری تعریف میکردند. این سه نفر، مرد، زن و مرد جوان دیگری (فاسق) بودند. در ادامه، ماجرای این خیانت تا بدانجایی بالا میگیرد که جلسهای از برای دستیازیدن به یک تفاهم که احتمالاً با دریافت مبلغی پول سر و ته مسئله در آن هم میآید، به درگیری جدی و قتل منجر میشود. اجرای این صحنه کوبنده بود و حجمهی سنگینی از خشم به سمت ما تماشاچیان پرتاب میشد، با اینهمه، چنین اسلوبی اینک برای همهی ایرانیان آشنا است. در سالهای اخیر شاهد رشد فزایندهی چنین داستانها و پرداختهایی بودهایم که وضعیتهای بسیار پیچیده و حاد در طبقهی فلکزدهی اقتصادیِ سرزمین ما را نشان میدهد که از برای صیانت از ابتداییترین نیازهای زندگانی خود، بهناچار یا به سیهروزی دچار میآیند (چنانکه در همین نمایش زنی را میبینیم متهم به قتل و نقشآفرین در ماجرایی که خود او نیز در آن قربانی شده است و توصیفها و همدردجوییهای او عملاً راه به جایی نمیبرد و ارزش حقوقی چندانی برای تبرئه کردنش دربرندارد) و یا اینکه از برای تأمین مالی و مایحتاج ضروریِ زندگانی خویش (زندگانیای که همواره در لبهی هولانگیز ورطههایی چون اعتیاد و ویرانی و حبس و خلاف معلق است) از باورها و ارزشهای سنتی خویش، از بنیادهای اخلاقیِ خویش سرمیپیچند؛ تا بدانجایی در این نمایش، تماشاگر فاجعهای چون همسرفروشی هستیم که منجر به ویرانیِ شخصیتیِ خود مرد میشود. بدینترتیب، واقعگرایی اجتماعی، با بنمایهای سیاه و تلخ، بسیاری از هنرمندان و گروههای جوان تئاتر را به سمت چنین موضوعهایی میکشاند که شاید بتوان آنها را گونهای واقعگراییِ انتقادی یا واقعگراییِ سیاه نامید.
با ملاحظهی توصیفاتی که هماینک گفته آمد، همهنگام صحنهای را بیانگارید، یکسره تاریک، نوری موضعی و چرخش بازیگران برای اینکه در جایگاه بایستند. شاکلهی اصلی این ماجرا از خلال همین تکگوییهای اعترافوار به قاضی و بازپرس نقش میبندد و خصیصههای سرشت و شخصیت آدمهای نمایش خود را در همین روایتها بروز میدهد. فضای کار بسیار نیرومند و بازیگران بسیار توانا ظاهر میشوند. در این میان، بازی مصطفی عطری چشمگیر است. او نقش مردی را میآفریند سرد و گرم روزگار چشیده، ناکاممانده در زندگی، حبسکشیده و هماینک سرخورده از خیانت همسرش، معنای زندگیاش چونان رنگ میبازد که خود را در ورطهی جنون و سرگشتگی مییابد. موسیقی با نوایی اثرگذار و هولانگیز همگام با ضرباهنگ کار پیش میرود. در میان تکگوییها، ناگهان نقطهی عطفی ایجاد میشود و ماجرای گذشته بازسازی میشود. بازیگران که تا کنون جدا از هم بازی میکردند، اینبار در همکنشی با هم، اصل ماجرا را به شیوهای عملی اجرا میکنند. این شیوه، رنگ و بویی مدرن به کار میدهد. بازیگران اگرچه در موقعیتی دیگر حضور دارند (در برابر بازپرس) اما در نقطههای حساس به هم میپیوندند تا صحنهی حادثه را برای ما بازسازی کنند. این تمهید فاصلهگذارانه، دستکم این فرصت حیاتی را برای تماشاچیان فراهم میآورد که در مقام قضاوت بنشینند و خودآگاهانهتر در ماجرا بنگرند. تماشاچیان، در حقیقت در جایگاه بازپرس و قاضی نشستهاند. افزون بر اینها کارگردان میکوشد تصویری بیمیانجی، اثرگذار و کوبنده از ماجرای قتل پیش نظر ما بگذارد. درست است که شیوهی اجرا چونان یک دورخوانی و میانجیگرایانه است (یعنی نقشآفرینانِ ماجرا، همان راویاناند که همچون فیلم راشامون کوروسوا ماجرا را بازمیگویند)، اما بازیها بسیار بیمیانجی است و کارگردان مایل است فاجعه بیمیانجی و به همان زنندگی اصلی و به همانصورت «حاد» در نظر ما جلوه کند. بر پایهی همین شیوه، بازیهای زنْ اغراقشده و انگیزاننده است و در بعضی از صحنهها با وضعیتهای هولناک و زننده و با فریادها و تکاپوها رو در رو میشویم. این شیوهی اغراقآمیزِ بازنماییِ فاجعه که بیمیانجی و سیاه است، هماینک در میان هنرمندانی از میان ما که بازنمایی واقعیت تاریک و بیمیانجی اجتماعی ما میگرایند و پیشتر به آن اشاره شد، بسیار باب شده است و بنابراین برای بسیاری از مخاطبان آشنا مینماید، اما به باور من این شیوهی بیانگریِ بیمیانجی با شیوهی فنی نمایشنامه و اجرا (بامیانجی) در تضاد بود. مثلاً اگر شما با یک قاب واقعی رودررو باشید، وضعیت دراماتیک حاد و انفجار خشم برایتان درکپذیرتر است، اما در یک اجرای فاصلهگذارانه که تصور و تخیل موقعیتهای واقعی را بر عهدهی خود ما میگذارد، بالاگرفتن بیانهای کوبنده و ابرازهای اغراقشده که همهی فضای سالن را درمینوردند، کمتر باورپذیر و اندکی مصنوع مینماید.
در آخر، یکی دو پرسش! همهی این تمهیدات از چه رو؟ لحظهی بازشناخت در این اثر و چنین آثاری کجا است؟ به دیگر سخن، آیا نمایش در مقام یک اثر هنری به چیزی ورای آنچه روایت میکند نیز اشاره دارد، ایدهای که به آن اندازه که روایتی سرراست به آئانی به بیان میآید، فراچنگآمدنی نیست و به بیان نمیآید؟ آیا چنین ایدههایی را میتوانیم در واقعگراییِ سیاه اجتماعی که امروز باب میشود سراغ بگیریم؟
پوریا گلشناس