ممنون آقای فرخ پیکر که بر این دیوار کج سینمای ما یادگاری مینویسید!
نسل من نمیخواست خاطره باز باشد نمی خواست نوستالوژی را معنا کند ولی مگر ما مقصر بودیم که در کشورمان انقلاب میکنند و بعد جنگ و در همان آشفته بازار باسم انقلاب فرهنگی همه چیز حذف، محو و نابود میشود و تنها خوراکی به ما داده میشود از 2 کانال محدود است که در مقابل دریایی از نیازهایمان میایستد!؟ یادتان هست میگفتید موشک جواب موشک وقتی ما در آغوش مادرانمان وقت بمباران هوایی مثل بید میلرزیدیم؟
حال نسلی شدیم برش خورده و مقطوع با دستانی کوتاه که به آرزوهایش نرسید چون اصلن آرزو کردن بلد نشد و توقعش آنقدر از زندگی کم شد که به یادی و خیالی از کودکی و کوچه های بن بست و خیابانهای باریک و خلوت و آدمهای ساده و کم و ماشینهای قراضه لبخند میزند و دلش قنج میرود! بس که حیران مانده است در این همه گوناگونی که از او دریغ شد و این همه عجیب و غریب که امروز به او عرضه میشود و او توانایی درکش را ندارد!
ما از میان تمامی رنگها تنها سفید و سیاه را یافتیم و برای همین فقط بسراغ آن میرویم!
زنده ماندنمان از بی کفنی نیست! از خیال زندگی است!
با نظر آقا مهراد هم موافقم
فکر میکنم الان اگه کسی بستنی آلاسکا ببینه براش کلی از خاطرات بچگیش زنده میشه پس دقیقا همین آلاسکای به ظاهر ساده شده براش یه نوستالژی و اصلا ربطی به بی بستنی بودن نداره،اینطور نیست؟؟