سجاد افشاریان معلم نیست که سرمشق بنویسه
ناظم نیست که شعار بده
فراش بی رحم و خشنی یه که گوشمون رو میگیره و با یک چراغ قوه وحشی میبرمون تو زیرزمین کثیف و بدبو و به هم ریخته، نور میندازه رو خرابکاری های ما و بقیه هم مدرسه ای ها مون و میگه؛ ببین، ببین، ببین
و
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
این نمایش
... دیدن ادامه ››
رو دوست داشتم،
فضایی که هم زندانه، هم دستشویی و هم کاناپه راحت خونه( که با یک دکمه بهشت و جهن رو عوض میکنه) و چه تلفیق خوبی، چه فرقی میکنه که اینجا کجاست وقتی حال آدم تو همه این ها مثل هم باشه.
" هرکه نداند، تو خوب میدانی
فاصله میان دو کهکشان چندان نیست
و نیز فاصله میان هر دو چیز بی نیاز از هم
راه زیاد فاصله میان دو نیمکت است
در امتداد مفروش برگهای پاییزی... ( از یک دوست)"
چه فرق میکنه، دانشجوی اخراجی باشی یا استاد اخراجی ، معترضی باشی که اسیر "جبر" شده یا رزمنده ای که اسیر "موج"
وقتی حالت یکی باشه
و عشق، موسیقی مهیبی که زمان و مکان رو پوچ میکنه
رزی آخه تو تو قاب عکس چکار می کنی؟
خدا قوت
پ. ن؛ ( ننه دلاور، بیرون پشت در) تصور کنید؛ سربازی که خسته و علیل و شکست خورده از جنگ برگشته، همه نفراتش کشته شدند و در آخر هم همسرش با کس دیگه ای هست و اون پشت در می مونه و میخواد خود کشی کنه ... حالا چقدر یک نفر باید بیرحم باشه که بهش بگه؛ پاشو ننر خودتو جمع کن، این سوسول بازی ها چیه!!!