همه چیز در عین ساده بودن ، رنگ و بویی از عاطفه و علاقه نداشت . سایه گسترده اجبار را می شود در فضای حاکم بین زوج ، بین صحبت های آنان دید.
اجبار از سرناچاری .
تصمیمی گرفته شده است ولی از سر تنهایی . مرد مدتهای مدیدی تنها بود . زن تنها بود و بی عشق.
در عین باهم بودن ، جدا هستند. این بار تنهایی به شکل دیگری سربرآورده است .
گوشه کوچکی از زندگی ای را شاهدیم که برای فرار از تنهایی به سمت هم جذب شده اند ولی غافل از آنکه اینبار نیز تنها هستند و این تنهایی سخت تر است چرا که خود علت آن بودند . زن به اجبار و از سرناچاری در پی علاقه مرد است . مرد در پی عاشقی کسی ست که دیگر نیست . و این همانند فلش ِ یک طرفه ی زندگی است .
و این داستان زندگی ما آدم هاست . شغلی از سر ِ ناچاری ، درسی به اجبار، زندگی بدون راه پس و پیش . این چنین که شاهد انسانهای تنها و تلخ هستیم و چه تلخ است این ناچاری ها و اجبار .