من فقط مامانمو میخوام
میشی یه خرس گنده ، دیگه نزدیک سی سالته ، خودت بچه داری ، یه مادری... اما بعضی وقتا فقط مامانتو میخوای .
دلت میخواد بترکه ، هرچقدرم یکی باشه که دور و برت بچرخه ، نازت بکشه ، بلندوکوتات کنه ، اما انگار بیشتر حرصت میگیره ،آخه تو فقط مامانتو میخوای...
مریض که میشی میفتی رو تخت بی طاقت تر از همیشه میشی ، بدنت درد گرفته ، سرت داره میترکه، چشمات میخواد از حدقه بزنه بیرون ، به زمین و زمان بند میکنی، اما هیچ کدوم از مریضی نیست از دوری مامانه. انگار حتی به بچه اتم حسودیت میشه که الان پیش مامانشه. میخوای زندگی رو به کام هرکی که الان پیش مامانشه تلخ کنی ، آخه این دوری برج زهرمارت کرده... این جاده لعنتی داره حالتو بهم میزنه، اینقدر دلت تنگ میشه که دیگه میزنی به سیم آخر، حتی نمیتونی گوشی و برداری و بهش تلفن کنی ، میدونی شنیدن صداش فقط سیلاب اشکتو راه میندازه. همون موقع یکی بهت زنگ میزنه و باتعارف میگه میخوای من برات سوپ درست کنم ؛میخوای های های گریه کنی ، آخخخخ اگه مامان بود مگه میپرسید ؟! نه ؛ درست میکرد و به زور میریخت تو حلقت، تو هی غر میزدی اون هی میریخت تو حلقت...
هرچی دور و برت شلوغتر میشه بیشتر حس میکنی مامانت نیست، بیشتر حس میکنی تنهایی، بیشتر سرت درد میگیره بیشتر میفهمی که تو فقط مامانتو میخوای....
من دیگه هیچی حالیم نیست ... من فقط مامانمو میخوام