تو لبخند می زدی ، منو شخم می زدی
بعد من بذر می ریختم ، تو دعا می خوندی
تو می خندیدی ، منو درو می کردی
اگه علف هرز هم می کاشتم ، گندم سبز می شد
تو دعا می خوندی،کبکها سرشون رو از زیر برف در می آوردن مست می شدن.......جفت گیری می کردن
تو دعا می خوندی ، بارون می اومد
حالا اونطرف ، کل ِ استان فارس تو بحرانِ بی آبی می سوخت