در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سروش حائری درباره نمایش آه شهلا این گاوی که جلوم داره راه میره ...: گفتگوی "فرزاد امینی" کارگردان نمایش "آه شهلا این گاوی ک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:58:56
گفتگوی "فرزاد امینی" کارگردان نمایش "آه شهلا این گاوی که جلوم داره راه میره.." با پایگاه خبری گفتمان نیوز

---------------------------------------
فرزاد امینی، در گفتگو با پایگاه خبری گفتمان نیوز، بیان کرد:
تئاتر جایی برای بیانیه نیست/هم در نوشتن متن و هم در اجرا، به تئاتر اپیک بسیار وفادارم
کارگردان نمایش «آه شهلا ….» گفت: چیزی که تو این نمایش برجستگی دارد، استفاده از شیوه بازیگری اپیک ( فاصله گذاری) هست.
فرزاد امینی، کارگردان نمایش «آه شهلا… این گاوی که جلوم داره راه میره…» در گفتگو با خبرنگار تئاتر گفتمان نیوز، پیرامون این نمایش، به بحث و تبادل ... دیدن ادامه ›› نظر پرداخت.
این گفتگو، از نظر شما خوانندگان می گذرد:

ابتدا خودتان را معرفی کرده و سپس از سوابق اجرائیتان برای ما بفرمائید:
فرزاد امینی هستم، متولد سال ۱۳۵۶، لیسانس ادبیات نمایشی، فوق لیسانس فلسفه و در حال حاضر دانشجوی دکترای فلسفه هستم،از دانشگاه قم… نمایش شهلا، هشتمین کار منه. سال ۸۵ نمایش «پروا» را در تالار مولوی، اجرای عمومی داشتم. سال ۸۹ نمایش «مکبث» را کارگردانی کردم، که این نمایش در جشنواره تئاتر دانشجویی، کاندیدای بهترین کارگردانی شد.کار دیگر من، نمایشی بود به اسم «من از سگ بودنم چیزهای جدیدی فهمیدم» که پارسال، در تالار انتظامی اجرای عمومی شد.

لطفا درباره روند اجرای نمایش «شهلا…» توضیح دهید؟
این کار، تمریناتش از بهمن پارسال شروع شد. مرداد ماه، بازبینی انجام شد و به دلیل شرایطی، هم اکنون به روی صحنه رفت؛ هر چند، همان مرداد ماه، نمایش اماده اجرا بود. در تمریناتم، شیوه گروتفسکی و یوجینو باربارو را پیگیری میکنم. با بازیگرانم توی این سبک و سیاق کار می کنم و آنها را در این سبک و سیاق، به سمت نقش هایشان هدایت می کنم و خوشبختانه، خیلی خیلی بازیگران متعهد، با استعداد و قدرتمندی داشتم که در این کار، با همه ی پیچیدگی متنش، همراه من بودند.
چیزی که تو این نمایش برجستگی دارد، استفاده از شیوه بازیگری اپیک ( فاصله گذاری) هست. هم در نوشتن متن و هم در اجرا، بسیار وفادارم به تئاتر اپیک و این روایت را یک ضرورت اجتماعی و یک تعهداجتماعی برای خودم میدانم؛ این که تماشاگر را در یک وضع خردمندانه ای، نگه اش دارم. بسیار علاقمند هستم به هیجان و بروز احساسات در بازی، در حرکات… اما در شیوه روایت و نوشتن متن، به گونه ایی برخورد می کنم که متن خودش را می شکند، خودش را آنالیز میکند… متن اینطور نیست، که شمارا غرق در یک داستان کند و یا یک داستان، به شکل ارسطویی، تعلیق ایجاد کند، گره ایجاد کند و یک دفعه گره گشایی کند و شما بگویید عجب، این طور بود! این کار را نمی کنم. از همان ابتدا، بازیگرم می آید و می گوید: شهلا، تو چهارشنبه میمیری. اولین حرکت کاراکتر جغد،این هست که روزنامه را می خواند و نگاه میکند به مرد و می گوید؛ شهلا تو چهارشنبه میمیری و بعد داستان شروع میشود. شیوه روایت اپیک برایم، یک دستاویز صرفا فرمالیته نیست. روایت اپیک برایم، ضرورت اجتماعی و یک شیوه ی اندیشه گرایانه است؛ نه صرفا یک شیوه هنری.

به نظر شما، تئاتر جائیکه، باید مانیفست داد، و یا یک تریبون برای مطرح کردن دغدغه ها؟
تئاتر جایی برای بیانیه نیست! تریبون هست، مگر می شود تربیون نباشد. بالاخره، هر هنرمندی دارد کار میکند. می خواهد حرفی بزند، اما تریبون نیست. مثل نمایشنامه تدبیر برشت. به شدت با نمایشنامه تدبیر برشت مخالفم، یا نمایشنامه هایی که گفته شده، نمایشنامه های آموزشی هستند؛ یعنی آن نگاه کمونیستی که می خواهد شعارش را بدهد، مانیفست بدهد، مخالف هستم. وقتی سراغ تئاتر اپیک میروم، دارم برداشت ویژه ایی از آن میکنم که طول و تفصیل زیادی دارد. به شدت آن را بر اساس دیالکتیگ «هگل» می فهمم، نه بر اساس دیالکتیک «مارکس» اینها با هم فرق دارند. یعنی وقتی می روم، سراغ برشت، با دیالکتیک مارکس نمی روم، با دیالکتیک هگل می روم. اینها فرق میکند. برشت خیلی اصطلاح فرمنوتیک را به کار میبرد، که به زبان آلمانی، یعنی خردمندانه. این اصطلاح را که برشت دارد به کار میبرد، فقط یک آلمانی می فهمد. این مسیر پیچیدگی های برشت هست. آنچه منظور برشت از این اصطلاح است، خیلی فرق دارد، با آنچه که به عنوان مثال؛ ما توی فرهنگ عامیانه مان بگوئیم.فلانی آدم معقولیه،آدم منطقیه… نه اینطور نیست… وقتی برشت این اصطلاح را به کار میبرد، یعنی دارند در یک وضعیت دیالکتیکی تز وآنتی تز باهم برخورد می کنند. همدیگر را دارندآنالیز می کنند، در کاری که میکنم، وقتی که آن لحظه اتفاق می افتد، یعنی a در مقابل b قرار میگیرد و بعد، اول شما a را می بینید با a هستید و لحظه بعد، می بینید که a فرو ریخت، یعنی آن دیالکتیک اتفاق افتاد. در این حالت، فرمنوتیک رخ میدهد. دارد، خردمندانه رخ میدهد، در یک وضع دیالکتیکی؛ اما این وضع دیالکتیکی، نتیجه اش مانیفست نیست. به همین خاطر تماشگر کار من یا حتی خود من، به عنوان کارگردان، حتی بازیگرانم، مدام به چالش گرفته میشوند. قضاوت هایشان،احساسا تشان، یک جایی غمگین میشوند. چند دقیقه بعدش شاد میشوند. این غمگینی در مقابل شادی، نه اینکه، اونa فرو بریزد، آن دیالکتیک خردمندانه ایی که من دنبال می کنم و خب پیچیده است.این روشی هست، که مدام توی کاراهایم دارم استفاده می کنم. این عمارت را مدام خراب میکنم و دوباره میسازم. به همین خاطر خودم را تجربه گرا نمی دانم . در طول این ده و یازده سالی که دارم کار میکنم، یک استیل را داشتم و در تمام هشت کاری که کردم شما یک استیل را می بینید. یک شیوه روایت و یک برخورد در بازیگری را می بینید. این دقیقا به مثابه ساخت یک عمارت است، نه مثل یک خم رنگرزی. این کار استانیسلاوسکی می خواهد، کار بعدی هوس کنم اگستو بوال باشد. تئاتر شورایی باشد. صرفا اینکه مد شده و این جالبه. نه، من این کار را نمی کنم. من یک استیل را دنبال می کنم. سعی می کنم آن را بفهمم و بفهمانم. هم خودم بفهمشش، هم منتقل اش کنم که مخاطب بتواند پارامترهای شفاف، واضح و قابل رصد داشته باشد؛ نه این که خیال بافی کند، که این چی بود وآن چی بود.

درباره لباس های نمایش،اینکه آیا نمادین هستند یا نه و همچنین نور پردازی اثر توضیح دهید؟
امکانات نور پردازی خیلی محدود بود و از همین امکانات محدود، سعی کردم از دو نور زرد و قرمز استفاده کنم. نور زرد را برای یک وضع بیمار استفاده کنم. یک جامعه بیمار آدم های از درون فرو ریخته، یک جا هم رنگ قرمز را به کار بردم.آن جاییکه، کاراکتر دارد درباره، امید سونیا به باز گشت راسکولنیکف از زندان دارد حرف میزند و احساس کردم که قرمز یک خونی هست که می خواهد در رگ های سونیا دوباره جریان پیدا کند. درباره لباس ها، دوست نداشتم که لباس ها سمبولیک باشند.دوست داشتم که لباس ها فضای مالیخولیایی و کابوس گونه راایجاد کنند. دنبال مفهوم سازی در لباس ها نبودم، که بگویم؛این که لباس ها پیامی را به مخاطب برسانند، نبودم. لباس ها به شدت اکسپرسیونیستی اند؛ یعنی دارند یک حس درونی را به بیرونم منتقل می کنند.به دنبال شکل دادن به یک کابوس بودم. یک جامعه پر از کابوس. یک ذهن پر از کابوس.

درباره نگاهتان به مسائل و معضلات اقتصادی در این نمایش توضیح بدهید. آیاشما می خواستید استثمار را در جامعه نشان بدهید؟
نه،اشاره ایی به استثمار ندارم. اگر مسئله اقتصاد را توی کار می آورم و دارم از یک خانواده کارگر حرف میزنم، دارم به گونه ایی دیگر مسئله را آنالیز میکنم؛ نه اینکه بخواهم بگویم، دارد استثمار میشود. داود کارگر دزد، در مقابلش، داودی است که نقشش را بازی میکردم که نابود شد. به نابودی محض رسید. قاتل شد و کشت. در مقابلش، داودی دله دزد است، که سرخوشه. مشکلی ندارد. اصلا مشکلی ندارد. درد ی را که من دنبال می کنم و راه حلی که دارم بهش فکر میکنم، در قالب تفکرات پست مدرن جستجو نمی کنم. سعی می کنم در قالبی جستجو کنم که شاید خیلی هم دقیق نتوانسته باشم، پاسخی پیدا کنم؛ ولی درباره تفکر پست مدرن به شدت موضع دارم.

درباره مسئله نفت که در این نمایش مطرح می کنید، آیا قصد شما نشان دادن یک جامعه مصرف گرا و دارای اقتصاد تک محصولی هست؟
نخیر…! به مصرف هیچ اعتقادی ندارم. به رانت اعتقاد دارم. من اگر اشاره ایی میکنم به حاجی آقا، دارم به رانت اشاره میکنم که بلای ماست. بلای اخلاق جامعه ماست، که به شما احساس ظلم دست میدهد. مقصودم از چاه نفت، رانت خواری است، اینکه افرادی امکان رانت پیدا می کنند، مد نظرم بود.

درباره کاراکترهای نمایش هم توضیح بدید؟
همه زن ها، شهلا و همه مردها، داوود هستند. یک نگاه کوبیستی به جامعه دارم. مثل نقاشی های پیکاسو، یک زن گریان را می کشد؛ ولی از نیم رخ میکشد. شما از روبرو می بینید، از بالا می بینید. جامعه را دارم ارگانیک می بینم، نه یک وضع مکانیکی و هر جای آن آسیب ببیند همه جایش آسیب میبیند. یک سیستم به شدت ارگانیک است.اصلا یک نگاه طبقاتی ندارم که بگویم، این طبقه مظلوم است. این طبقه ظالم است. برایم جامعه یک ارگانیزم زنده است. همه آنها باید نسبت به هم اخلاق داشته باشند. متعهد باشند. مهرورز باشند و هر کدام از اینها آسیب ببیند، این آسیب شیرازه آن جامعه را به هم میریزد. در این نگاه کوبیستی به جامعه، خیلی این الهام از پیکاسو برایم وجود داشته است. هر کدام از این شهلا ها، شمایلی هستنداز یک شهلا که شما از جهات مختلفی نگاهش می کنید. روحش را میبیند. جسمش را میبینید. شهلاها هر کدام بدن های متفاوتی دارند. این فیگورها و ژست های متفاوت را، توی رفتار هایشان و بازی هایشان دارند. اصطلاحی که می خواهم به کار ببرم، برای این نگاه اصطلاح کوبیستی است که متاثر از نقاشی هست واز یک بعد نمی بینم. هیچ کدام از بازیگران را از صحنه خارج نمیکنم؛ چون از ارگانیزم چیزی را نمی توانیم حذف کنیم. خروج بازیگر از صحنه، مثل این است که، آن را حذف کنم. از جامعه چیزی را نمی توانم حذف کنم. بگویم که تو خودی هستی، تو غیر خودی هستی، یک نگاه ایدئولوژیک ندارم. حرکات بازیگر ها مثل یک دومینو می مانند. یک فیگور دارم بازیگرa برخورد میکند به بازیگرb بازیگر b برخورد میکند به بازیگرc و همینطور در صحنه حرکت می کنند، تا برسد به آخر. این نگاهی هست که من از جامعه میگرم، یک جایی خراب میشود و ما فکر میکنیم فقط آنجا خراب شده. نه صبر کن، بیست سال دیگر ویرانه اش بر سر تو آوار خواهد شد. ما در فرهنگ مذهبی مان هم داریم، در فرهنگ مذهبی مان که می گوید، «خوابم نمیبره،اگه احساس کنم در جایی کسی گرسنه است» که فکر می کنم از فرمایشات حضرت علی باشد. این که شما می بینید، بازیگر ها از صحنه خارج نمی شوند، متاثر از همان نگاه کوبیستی و ارگانیکی به جامعه است که یک جامعه شناسی این چنینی پشتش هست.

به عقیده شما،اگر در تئاتر مفاهیم ساده تر بیان بشود، امکان ارتباط گسترده تر مخاطب با آن اثر وجود خواهد داشت؟
وارد این مباحث نمیشم. به هر حال هر کارگردانی، هر گروهی، دغدغه های خاص خودشان را دارند و محترم است. نمیشود، زیاد دستور العملی بر خورد کرد. باید خود آن گروه و خود کارگردان پاسخ بدهد.

در پایان،آیا شما نقش مخاطب را رد می کنید ؟
نخیر! این نوع نگاه، این نوع نقد را رد میکنم. ما باید مخاطب گروه و اثر را بسپاریم به خودشان، یا می توانند با همدیگر بمانند یا از همدیگر جدا میشوند.

گفتنی است؛ نمایش «آه شهلا… این گاوی که جلوم داره را میره…» به نویسندگی و کارگردانی فرزاد امینی، از ۱۱ تا ۳۰ دی ماه ۹۳ هر شب ساعت ۲۰:۳۰ درتماشاخانه استاد انتظامی، خانه هنرمندان ایران به روی صحنه میرود.
---------------------------------------
گفتگو از: امیر نکوزاده
ویرایش و تنظیم خبر: کوروش جم
سحر غنی زاده این را خواند
سارا اسفند این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید