"با خودم میگویم که یک روز برمیگردم ـ یک روز خوب خوشبخت ـ خانهای، باغکی، یا باغچهای، رو به کوه و آفتاب میخرم. انار ننه خانم را میکارم و میوههایش را برای مردم اطراف میفرستم. آنها که از انار محبت چشیدهاند میدانند که با هم خواهر و برادرند و هر بار که نگاهشان به هم میافتد، حسی خوب در دلشان میدود و روح آشفتهشان برای آنی آرام میگیرد و همهی اینها به یمن انار بانوی صد سالهایست که زیر درخت انارش خوابیده و خوابش آن چنان شیرین است که هیچ کس دل بیدار کردن او را ندارد. پسر کوچیکه آهنگی دلنشین برای مادرش ساخته که اناریهای عاشق آن را زمزمه میکنند. پسر بزرگه صاحب دو دختر چشم سیاه تپل مپل، شبیه به ننه اناری شده و فکر انتقام از یادش رفته است. عروس فرنگی خوشبخت است. شبها پیش از خواب کلمهی آش را، مثل دعای معجزه، توی دلش تکرار میکند و راحت میخوابد.
سوئد کدام جهنم درهایست؟ سهیلا خانم گفت که آب توی دهان یخ میزند. اشک توی چشم مثل خرده شیشه میشود. آدم را درجا کور میکند. گفتم ای خدا، نکند بچههام کور شده باشند؟ خدا میداند این مدت چی خوردهاند. شوهرم گفت اینها گوشت خوک میخورند. واسه همین است که شکل زنها شده اند. پسر بزرگم گردن کلفت است. زیر ابرو برنداشته، اما از بس اخم کرده و خواسته از این و آن انتقام بگیرد، چشمهایش به هم نزدیک شده.
تا از راه برسیم پسر کوچیکه را بغل میکنم. فشارش میدهم روی سینهام . شب میخوابم پای تشکاش و سرم را میگذارم روی پاهایش. بچه که بود پابرهنه راه میرفت. پاهایش بوی علف میداد. همیشه هم گزنه تمام جانش را گزیده بود. حالا، دست و پایش را با صابون فرنگی میشوید. بوی غریبهها را میدهد. پسر بزرگم، دنیا که آمد، بوی آدمهای بالغ را میداد. بوی عرق تن آدم گندهها را. شوهرم گفت این پسر شر است. از بویش
... دیدن ادامه ››
پیداست.
گفتم حکمت خداست. همه که نباید بوی خوب بدهند. هر کس بوی خودش را دارد. سگ و گربهها بوی بد میدهند، اما دلشان پاک است. مرغها بوی گند میدهند، اما زبان بسته و معصوماند. شوهرم گفت که این پسر مغزش گندیده است. این بو از کلهاش میآید. مال پاهایش نیست. چه بگویم. به دماغ من بوی گلاب بود. خب، من عاشقم. دست خودم نیست. به مجنون گفتند لیلی شکل شغال است. گفت الهی قربان شکل مثل شغالش بروم. عاشق این جوریست. پسر کوچیکه خوش اخلاق است. برایم ساز فرنگی میزند و من برایش میرقصم. چه قری بدهم. بیا و ببین. نوشته ننه، دست پخت تو عالیست. یک رستوران ایرانی راه میاندازیم. پولدار میشویم. اسمش را میگذاریم رستوران انار بانو و پسرهاش."
گوشه هایی از داستان کوتاه "انار بانو و پسرهایش" به قلم بانو گلی ترقی