در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی زارعی درباره نمایش سقراط: آئیش یعنی میزان *حمیدرضا نعیمی گوته بود که گفت:«باشد روزی صحنه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:08:41

آئیش یعنی میزان
*حمیدرضا نعیمی

گوته بود که گفت:«باشد روزی صحنه تئاتر همچون طنابِ بندبازان، اجازه راه رفتنِهر نالایقی را به رویِ خود ندهد».
او چه زیبا گفت و شما چه زیبا تصویرش کردید آقا. چه زود بیست سال شد وقتی برای نخستین بار در کلاسِ کارگردنی، استاد احمدِ دامود، نام شما را بر زبان آورد و گفت: در آن سوی مرزها کسی هست که تئاتر را به گونهای دیگر معنا میکند. در نمایشهایش از احترام به انسان سخن میگوید... ساده، گاه با یک چهار پایه در نمایشی با نام «نقشِ مرد». از حقوقِ زنان دم میزند.... گاه با نمایشی یک دقیقهای با نام «زن در خانه». گفت: او آوانگارد است و ما فکر میکردیم آوانگارد کسی است که فرمهای عجیب و غریب میآفریند و کارش ریخت و پاش است؛ کمی بعد فهمیدیم که آوانگارد بودن نه در شعار و هوچیگری کردن که ابتدا در نگاه و اندیشه آدمی است. تا بالاخره آمدید با نمایش «هفت شب با مهمان ناخوانده...» شما با خود شور و مهربانی آوردید، با خود «گزارش به آکادمی»، «تقصیر»، «یک اتفاق ساده» ... دیدن ادامه ›› را آورید، شما فرهاد آییش را به ایران آورید؛ کمی بعد فهمیدیم آییش نام هنری شماست. هنوز فکر میکنم چرا آییش؟ بیشک این واژه فعال در شمال و در بین شالیکارهایی که هرکرت را یک آییش مینامند برای شما معنایی ورای آن دارد که مینماید. آییش یک قاعده است، یک چهارچوب، یک میزان... و شما چه خوب با همه چیز بازی میکنید؛ با واژه میرقصید، با طبیعت میرقصید، با حیوان میرقصید تا در برابر انسان تعظیم کنید.
بگذار در گوشی بگویم که به غیر از شما کسی نشنود: همیشه آرزویم این بوده که روزی هم چون شما بر صحنه تئاتر جلوه کنم. آخر، حسودیام میشود به خندههای تان که تا این اندازه به دل مینشیند، به خشمتان که اینگونه میترساند، به این همه نظم و دقت و هوشِ سرشار که قیامت میکند. از روزی که کارگردان شدهام، هیچ درامی ننوشتهام که آرزویم آن نباشد که ای کاش فرهاد آییش بازیاش کند و سمج بودنم را پای ادراکی بودنم بگذار نه احساسی بودن؛ آخر من خیلی کم در انتخاب بازیگرانِ نمایشهایم اشتباه میکنم. وقتی نمایشنامه «سقراط» را نوشتم، میدانستم نمایشنامه خوبی نوشتهام؛ فقط اگر این بار هم نمیتوانستید بیایید به این چهل و دو هزار تماشاگر چه باید میگفتم؟ بالاخره آن اتفاقی که آرزویش را داشتم به وقوع پیوست: «فرهاد آییش، سقراط شد.» جایی گفتید: هر کس دیگری این نمایشنامه را میخواند و این نقش را بازی میکرد بیشک موفق میشد؛ بگذارید بک بار برای همیشه با شما مخالفت کنم: این نقش، حکم اسب سرکشی را داشت که به انتظار راکب بزرگی، یله در دشت مانده بود و شما مثل چابکسوارانِ ترکمن، خوب میدانستید کجا بتازید و کجا مهارش کنید.
بیتعارف و بیاغراق میگویم: شما سطحِ بازیگریِ ایران را ارتقا دادید. میدانم که میدانید تملقگوی هیچ احدالناسی نبوده و نیستم، زیرا من از زندگی فقط انسانم آرزوست و شما پیش از بازیگر بودن، انسانید آقا.
جایزه آکادمیِ استاد سمندریان، تنها جایزهای بود که میتوانست خستگیِ روزهای سختِ کار را از جانتان گیرد. چقدر این جایزه با نام همیشه استادم جناب آقای حمید سمندریان در دستانِ شما زیباست.
مبارکتان باد مرد ورطه های سخت...