زن
-------------
آمد به سمت من ،
یک قدم مانده به لبهایم
می چکید از لبهایش
رژ قرمز خونی ،
گوشه ای از پارک
زیر درخت سرو
و میان هیاهوی روزنامه چی دوره گرد، فلسفه می خواندم
نیچه و شلاق و زن
حوای سیب خورده هم ،
همچو رعدی آمد و رفت
از ذهنم
رفتم
... دیدن ادامه ››
ام از آن پارک، سالهاست
جا مانده فلسفه ام، اما
حوای سیب خورده هم
و رژقرمز خونی
------
هفت، هشت، یا که ده سال بعد
یا کمی بیشتر،
یا زمانی که نمی دانم در تقویم ها هست، نیست
گذرم باز خورد،
می خورد...
به همان پارک
و سراغی از فلسفه ام،
حوا،
و رژ قرمز خونی
--------
آمد به سمت من ،
یک قدم مانده به لبهایم
می چکید از لبهایش
سیب،
فلسفه،
و...
"رز" قرمز خونی !