بسمــ الله
"نمایشی که زندگیست... "
داشتم یادداشت ها را می خواندم، یکی از بزرگواران گفته بودند :"... خود زندگی بود... نه نمره می دم، نه از ضعفاش می گم"
دقیقا بعد از دیدن این نمایش اصلا نمی خواهید به ضعف ها فکر کنید... فقط دوست دارید خاطرات ضیافت عجیبی که در خانه ی پلاک ۸۶ رفته اید را مرور کنید...
...
به شخصه بسیار با نمایش درگیر شدم.
و فکر می کنم فرم از متن کمی جلوتر بود؛ از کارگردان محترم هم متشکرم و از تواضعشون که گفته بودند این کار کار نویی نیست.
نمی دانم قبل
... دیدن ادامه ››
از این که کار به این فرم در بیاید، متن چگونه بوده است اما یک سوال ماند،
یک سوال که ذهنم را بسیار درگیر کرده و شاید برای خلاصی دوست دارم به عنوان ضعف متن این نمایش از آن یاد کنم
این که مادر چرا رفت....
موضوعی که به نظرم خیلی مهم بود،
چرایی اش هم!
در مصاحبه هم گفته بودند "اتفاقاتی که منجر به رفتن مادر می شود"، اما من در خود نمایش اتفاقاتی را متوجه نشدم که منجر به رفتن یک مادر شود!
دل نوشت:
دوست داشتم وقتی پسر و یا دختر حرف می زد، یا حتی در اتاق دیگری بودیم (و من مداام مادر را نگاه می کرد
پیش مادر می رفتم،
دستان مادرانه اش را می گرفتم، به چهره ی غبار نشسته و نگاه محزون دوست داشتنی اش خیره می شدم
بعد بغض می کردم و فقط می پرسیدم:
چرا؟