نگاه و منش فیلمسازی امیرحسین ثقفی در "مردی که اسب شد" متهورانه و ستودنی است . در زمانه ای که کاسبکاری سرمایه مدارانه و فرهنگ مصرف مربوط به آن در سینما، عموما، باعث تولید بنجل های تکراری با فرمول های مشابه می شوند؛ ساختن این گونه فیلم ها، شجاعت و جسارت می طلبد. هر چند بسیار زود است که در مورد کارنامه سینمایی و نگاه تثبیت شده این فیلمساز جوان در سینمای ایران صحبت کرد. باید دید در شرایطی که دلگرمی حضور یک سرمایه گذار آماده با نام خانوادگی مشابه برای فیلم های اینگونه اش وجود ندارد و دوران سرکشی تجربه گرایی جوانی اش هم سپری شده باشد، آیا همچنان، ثقفی ،منش و پرنسیب فیلمسازی اش را به این سبک و سیاق به پیش خواهد برد یا نه؟
***
((تجربه های تکرار شده یا لزوم عبور از آنها؟))
" مردی که اسب شد "، فیلمی است که با نظمی وسواس گونه ای ساخته شده. کارگردانی،حرکت های دوربین، قاب بندی ها ،نور ، صحنه پردازی و... واجد زیبایی شناسی و نوعی استریلیزاسیون حاد در طراحی ها است. این فیلم به دلیل کمال گرایی در ارتقا استاندارهای زیبایی شناسی بصری در سینمای ایران از جشنواره فیلم فجر،شایسته تقدیر دانسته شده است.
*
در عین حال،تماشای"مردی که اسب شد" ؛ برای مخاطبانی که با سینمای هنرمندانه و مستقل جهان آشنایی(حتی محدودی) دارند،اما شاید نگاه
... دیدن ادامه ››
بصری و حتی مضمونی چندان تازه و فرارونده ای نسبت به تجربه های پیشین شان، نداشته باشد.
محتوی گریزی و فرمالیسم خشک و عدم کاربرد عناصر و بافتار بومی،منطقه ای و حتی دخیل نکردن جهان شخصی خود مولف، فیلم را فاقد خصلت های اصیل، متمایز کننده و یکه می سازد.
ثقفی در مصاحبه ها، خود، را وام دار سینمای اروپای شرقی دانسته است...به نظرم در این فیلم تاثیر شدیدی از منش فیلمسازی بلا تار کارگردان مجارستانی به خصوص فیلم های "اسب تورین" و "Satantango" وی دیده می شود و همینطور سینمای سوخوروف و البته تارکوفسکی به عنوان پدر معنوی همه آنها در این گونه سینما...این تاثیر به خودی خود نکته مثبت یا حتی منفی تلقی نمی شود .اما مشکل از جایی شروع می شود که با شکل بسیار محدودتر و غیر رادیکال تری از زبان بصری و تکنیکی فیلم های تاثیرگذار مذکور مواجه ایم که بازتاب دهنده محتوی درخشان و اصیلی هم نیست و فضای خاص و منحصر به فردی خلق نمی کند. فیلمنامه اقتباسی از داستان چخوف است و در واقع روایتی کلیشه ای از خودخواهی پدری تنها دارد که دختر جوانش را صرفا از آن خود می داند. فیلمنامه به شکل خام دستانه ای، پیچیده نمایی (؟!)هم شده(داستان وعده ی نوشتن نامه از طرف نامزد با جوهر قرمز یا آبی به دختر ) و یا تکرار دیالوگ شعرگونه هفتوان و نقش او به عنوان شکل موازی از پیر مرد ... نمایش جزییات اشیا ستودنی و میزانس ها استعلاگرایانه اما تکرار ی است . تفاوت دیالوگهای فارسی به جای روسی یا مجاری است.علی رغم نظم و دقت حیرت انگیز ، تسلسل پلان –سکانس ها بعضا ارگانیک نشده اند و زمختی مکانیکی اتصال صحنه ای به صحنه ی بعدی برای تماشاگر قابل دریافت است.
***
((آیا "مردی که اسب شد" عنوانی قلابی است؟))
اسب شدگی به غیر از شاعرانگی ،مفهومی است که واجدتمثیل اجتماعی-انتقادی قدرتمندی هم هست مثلا در فیلم دیدنی "اسب دوپا" ساخته سمیرا مخملباف، مسخ شدگی انسان زیر تحمیل زور و استثمار انسان دیگر را می بینیم و تبدیل او(انسان) به اسبی جور کش ! در یک سیستم نابرابر قدرت... یا در "اسب تورین" ،بلا تار، تصمیم نهایی انسانی را در برابر سنگینی زیست و هستی روزمره اش با احتضار خودویرانگرانه ی اسبی که دیگر نه چیزی می خورد و نه می آشامد، این همانی می کند.. اما عنوان "مردی که اسب شد" ، برای توصیف وضعیت پیرمرد خودخواه و قاتل این فیلم ،صرفا یک حقه شاید پست مدرنیستی به نظر می آید!!! پیر مرد اسب نمی شود و اساسا ربطی به وضعیت اسب شدگی ندارد. اسب سفید پیر به عنوان نمادی از مهر همسر و دختر از دست رفته اش در پایان فیلم به سوی پیرمرد بر می گردد تا او تنها نماند! یک خوشبینی ساده انگارانه در محتوی این فیلمنامه وجود دارد که با عمق تلخ وفکور جهان بلا تار بسیار متفاوت است. در خلاصه ی داستان فیلم در بروشور آن،عینا سه سطر پایانی داستان کوتاه "روز اسب ریزی" اثر بیژن نجدی آمده است. نجدی شاعر و داستان نویس فقید و از پیشگامان داستان نویسی پست مدرن در ایران به شمار می رود. "مردی که اسب شد" اساسا هیچ ربط مضمونی با این داستان ندارد ....تکنیک تغییر راوی در داستان"روز اسب ریزی" از زاویه دید اسب و راوی دانای کل و برعکس انجام می گیرداما این شیوه در فیلم قابل ردیابی نیست.
**
بهترین ساختارها در سینما بدون محتوی اصیل ماندگار نخواهند بود. آنها تکراری موقف هستند که به زودی فراموش خواهند شد.
امید به صدای پر رنگ و منحصر به فرد این سینماگر با استعداد ایرانی در سینمای نوین جهان..