تقدیر گرایی معلق - نگاهی متن محور به نمایشی بازی محور
بدیهی است که خمیر مایه و پیش نیاز هر اثر نمایشی ، متن آن اثر است ؛ و آن است که با ذوق و قریحه ی سازنده ی اثر در هم می آمیزد و در یک لحظه مرز میان ذهنیت و عینیت را در می نوردد تا لحظاتی بدیع و تکرار ناشدنی برای تماشاگر بیافریند . نگارنده هم در قامت یک ناواردِ دوستدار تئاتر ، در پی کشف آن لحظه ی ناب ، به دیدن نمایش دومینو نشست که خود بهانه ای شد برای قلمی کردن این خطوط .
در ابتدای نمایش و با روایت راوی ( لئوناردو - با بازی علی احمدی ) ، در می یابیم که در شهری ساحلی با سه گروه ( خانواده ) جدا از هم روبروییم که حادثه ای واحد ، دومینو وار ( به زعم راوی ) زندگی آنان را متأثر می کند و شاید بیشتر از آن به توجیه نام نمایش می پردازد . اما در واقع سه خانواده ی نمایش دومینو ، یعنی پدر و فرزندانش که متولی کفن و دفن مردگان شهرند ، زوج جوان متمول و دو خواهر تنها و ماهیگیر ، مثلثی را تشکیل می دهند که پیش از آن که ترکیبی موزاییکی یا دومینویی داشته باشند ، شکل بندی هرمی و کلاسیک نیکبخت-بدبخت را تداعی می کنند که فارغ از خاستگاه و قشر بندی شان به عاقبتی محتوم و مقدر دچارند . همچنین بی مکانی و بی زمانی وقایع ، اثر نمایشی را از یک تجربه خاص فرهنگی ( اقلیمی-تاریخی ) فرا تر برده و به سمت روایتی انسانی و جهانشمول سوق می دهد که به دلایل زیر ، دومینو در انتقال ضمنی مفاهیم و خواسته هایش تا حدی ناتوان
... دیدن ادامه ››
است :
1-خط واصل بین سه خانواده که بنا بود تبعات اتفاقی باشد که محور اصلی نمایش است ، به تناوب توسط راوی نمایش مورد تأکید قرار می گیرد . گویی که او تلاش می کند تقدیر گرایی مورد نظرش را به تماشاگر القا کند و اصرار بر این کار در تمام طول نمایش ، لذت تأویل و تفسیر دیگرگونه را از تماشاگر می ستاند .
2-با به صحنه آمدن متناوب سه خانواده یاد شده ، نوعی تشتت نمایشی از حضور زوج جوان به نسبت دو خانواده دیگر دیده می شود . خط داستانی نمایش به گونه ای است که با غرق شدن لئوناردو ، ابتدا پدر و برادرانش و سپس ادنا و لول درگیر اتفاق می شوند و پس از آن جایلز و جیلی به عنوان آخرین مهره ی دومینو از آن تأثیر می گیرند . اما اصرار بر حضور به نوبت سه خانواده روی صحنه و بیرون ماندن زوج جوان از گردونه ی اصلی نمایش موجب این می شود که گفت و گوی آن ها نه تنها به پر رنگ شدن زمینه ی نمایش کمکی نمی کند بلکه زائده ای می شود که بر شخصیت آن ها می نشیند و آنان را به فضایی خارج از تک مسیر خطی تعیین شده پرتاب می کند . از آداب دانی عصر ویکتوریایی آن ها تا آگاهی دادن به شراکت پدرانشان و حتی اقرار به بی سوادی چیزی جز گسست نابجای فکری برای تماشاگر به ارمغان ندارد .
3- ربع پایانی نمایش که می تواند اوج دراماتیک اثر نمایشی باشد ، با شتابی فزاینده باز هم در پی القاء تقدیر گرایی است که چه از جنبه ی اصالت وجودی اش و چه از منظری دترمینیستی به از بین رفتن اختیارِ انتخاب و تحلیل در آن چه که مقدر است منجر می شود . ظاهر شدن ورنون مجنون در خانه ی جالز و جیلی متمول و نیز به زندان افتادن ادنا و لول و سر آخر ناپدید شدن فرزند زوج جوان در صحنه هایی به غایت کوتاه و عمدتاً با تأثیری اندک ما را به انتهای نمایشی می رساند که شاید اگر راوی آن فقط یک دانای کل با انصاف بود و نه القاگر معانی مورد نظر سازندگان اثر که بیهوده در پی اثبات کهن ترین باور منِ انسانِ شرقی باشد ، و حتی اگر وزن شخصیت ها متناسب با وضوح درگیرشدنشان در خط اصلی نمایش انتخاب می شد ، تا این حد لذت اندیشیدن به یک اثر به لبخند زدن به ایما و اشارات زیر نافی تقلیل پیدا نمی کرد . و باز چه خوب که در این میان بازی تأثیرگذار ارسطو خوش رزم ، سینا کرمی ، علی احمدی و سهیل قنادان لحظاتی شیرین را برای تماشاگر به بار آورد ؛ آن هم در لا به لای متنی که در نهایت با تاکسیدرمی شدن مردگان شهرش به جاودانگی می اندیشید غافل از این که خود ناتوان از جاودان ماندن است .
هومن حسین زاده