دوست عزیزی میگفت اثر هنری اش را توی ده هزار نسخه تکثیر کرده و به بازار فرستاده است.
جنبه شهرت و محبوبیت کارش را کنار گذاشتم و با خودم فکر کردم:
چقدر سخت است که آدم بیاید ده هزار نسخه از عشقش را بین مردم پخش کند
و بگذارد آنها عشقش را، احساسی که مدتهای طولانی برایش زحمت کشیده،
گوش کنند، آن را به باد انتقاد بگیرند و یا از آن تعریف کنند - گزینه آخر از همه جانفرساتر است-.
بعد بیاید توی شهر، ببیند هر کجا و هر گوشه،
یک نفر دارد نابی احساسش را زیر لب زمزمه میکند...
برای یک لحظه چشمهایم را بستم.
نه!
قابل تصور نبود برای من که فکر میکردم هرگز نمیتوانم احساسم را به حراج بگذارم...
عشق من!
همانی که
... دیدن ادامه ››
از ابتدای تولد تا پایان لحظه حیات، برای من آفریده شده بود...
اگر قرار بود آنچه را که بر ما گذشته است، در بوق و کرنا میکردم،
حالا قلب من هم هزاران هزار بار تکثیر میشد
و دیگر نابی احساسی نبود...
گاهی همین دوست داشتنها هم باید پنهانی باشد
آنقدر بی سر و صدا و آرام که کسی هوس نکند بیاید، سرک بکشد و هوای دل و ذهنت را که آلوده کرد، راهی بشود و برود.
تجربه کردنش، مثل یک جان دادن حزین، دشوار است
اما اگر تجربه اش کرده باشی خوب میدانی که باید قدر همین لحظه ها را خوب بدانی....
راستی!
دوست عزیز!
تبریک بابت آن ده هزار نسخه عاشقانه ای که که فکر میکنم هربار که به آن گوش کرده ام
بیشتر از پیش «دلتنگ» شده ام...
پانوشت:
1.وقتی جزوه های درسی سنگین باشن و از طرفی احساس مسئولیت کنی در قبال هنری که براش زحمت کشیدن، خب بهتر از این نمیشه نوشت...
عذر تقصیر...
2. آلبوم «مهم نیست» رضا بیجاری رو باید شنید. بسیار ارزش گوش کردن رو داره